یکشنبه ۰۲ دی ۱۴۰۳
۰۹:۳۶ - ۰۶ تير ۱۴۰۲ کد خبر: ۱۴۰۲۰۴۰۴۹۳
کتاب، شعر و ادب

گزارشی از استقبال باشکوه از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در تبریز

روزی که کدکن مرکز تبریز شد و تبریز پایتخت فرهنگ ایران

محمدرضا شفیعی کدکنی,استقبال باشکوه از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در تبریز

عصرایران نوشت: شنبه سوم تیر سال ۱۴۰۲؛ اینجا تبریز، محلۀ خاقانی، جلوی درِ ساختمان زیبای خانۀ تاریخی حسن رستگار -که محل «بنیاد پژوهشی شهریار» است- ایستاده‌ام. امروز قرار است برگ زرین دیگری در فرهنگ ایران، به نام تبریز ورق بخورد.

«امیرِ بخارا» به تبریز آمده تا او و تبریز، میزبان یکی از بزرگترین و محبوب‌ترین دانشمندان و ادبای تاریخ زبان و ادب پارسی باشد. ششصد و هفتاد و نهمین شب و شاید خاص‌ترین شب از شب‌های بخارای علی دهباشی، به نام «شب مهری باقری»، که عمیقاً تحت تاثیر حضور تاریخی حضرت استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در تبریز قرار گرفته است.

ساعت حوالی ۳ ظهر است. خورشید درست وسط آسمان است و تیرماه که معمولاً گرم‌ترین ماه در آذربایجان است و من هم امروز از حوالی ۹ صبح در خیابان‌های تبریز، زیر آسمان کاملاً صاف و آفتابی شهر قدم زده‌ام، طبعاً باید خسته و گرمازده باشم. اما نه؛ نه خیلی گرما را احساس می‌کنم و نه خستگی. خنکای دلنوازی هم در هوا هست.

گویی بادهای سرد و «تب»ریزِ زمستان‌های تبریز، داغی کویرهای مرکزی ایران را در آغوش گرفته و حاصلِ این آغوش برای ما نسیم خنک و جان‌افزایی در دلِ تابستان ساخته است.

شاید اگر امروز قاآنی شیرازی کنارم بود به جای «حبذا از هوای نیشابور، که بُوَد مایۀ نشاط و سرور»، می‌سرود: «حبذا از هوای تبریز، که بُود چنین دل‌انگیز».

اصلاً چه فرقی می‌کند که قاآنی آن زمان چه گفته؟! وقتی که امروز قرار است تبریز، هوایش نِشابوری باشد و مایۀ نشاط و سرور؛ و البته مایۀ فخر ایران و ایرانی. وقتی که امروز قرار است تبریز فقط تبریز نباشد؛ بخارا باشد، خراسان باشد، نِشابور و کَدکَن باد؛ وقتی که امروز، تبریز می‌خواهد خودِ خودِ ایران باشد...

ساعت حوالی ۳ و نیم، چند نفر جلوی درِ بنیاد می‌رسند. زنگ در را می‌زنند. به خودم گفتند لابد نمی‌دانند برنامه ساعت پنج آغاز می‌شود یا اینکه مثل من تابِ زیر آفتاب به انتظار نشستن را ندارند.

بعداً اما فهمیدم که یکی از سخنرانان جلسه بود که به همراه چند تن از دوستانش از ارومیه آمده‌اند: سجاد آیدنلو، شاهنامه‌شناس مشهور اُرموی که علاوه بر دانشمند بودن در حوزۀ تخصصی‌اش، مشهور است به سجایای اخلاقی متعدد از جمله زودتر از موعد به محل قرار رسیدن! دقایقی بعد هم البته یکی از خوش‌اخلاقی‌هایش نصیب من و چند تنِ دیگر شد؛ وقتی نگهبان در را باز کرد و یکی از مسئولان بنیاد برای استقبال نزد او آمدند، بعد از سلام و احوال‌پرسی از آنها خواهش کرد که در را باز کنند تا ما داخل برویم و زیر آفتاب نمانیم.

وارد سالن محل برگزاری جلسه شدم و دیدم جناب دهباشی با دکتر محمد طاهری خسروشاهی از فعالان فرهنگی تبریز -که اگر اشتباه نکنم اخیراً ریاست بنیاد ایران‌شناسی آذربایجان شرقی را عهده‌دار شده- مشغول گپ و گفت است.

با وجود اینکه حدود ۱۵۰ صندلی در سالن و تعدادی هم در راهرو و حیاط چیده شده بود، اما از آنجا که می‌دانستم ساعت پنج عصر که برنامه آغاز شود بعید بتوان جایی برای نشستن پیدا کرد، فرصت را غنیمت شمردم و در همان جلوی سالن یک جای خوب برای خودم انتخاب کردم.

حدود نیم ساعتی نشسته بودم که ناگهان به صورت غریزی لمحه‌ای بر پشت سرم انداختم. آنچه دیدم باعث شد به خودم بگویم چه زود ساعت پنج شد. اما نگاهی به تلفنم انداختم دیدم ساعت چهار است!

انتظار استقبال کم‌نظیر از این برنامه را داشتم اما دیگر نه در این حد که یک ساعت قبل از آغاز آن، ظرفیت سالن پر شود. تجربۀ چون منی که در تمام سالهایی که به برنامه‌های گوناگون فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و ... رفته‌ام و جملگی با تاخیر شروع شده‌اند بهم می‌گفت این برنامه هم به دلایلی با تاخیر آغاز خواهد شد. اما اشتباه فکر می‌کردم!

برای اولین بار در عمرم داشتم می‌دیدم که یک برنامه به دلیل استقبال نه کم‌نظیر که بی‌نظیر مردم، زودتر از زمان اعلامی آغاز می‌شود. ساعت حوالی ساعت ۴ و نیم بود که جناب استاد شفیعی کدکنی به سالن محل برنامه آمد. و چه آمدنی...

مردم همه ایستادند و یک باریکه‌ای را باز کردند که استاد به جلوی سالن برسد. در طول راه هر کس به هر طریقی که پیشتر به آن فکر کرده بود یا نکرده بود، به استاد ابراز لطف می‌کرد و استاد نیز یکایکشان را با گشاده‌رویی عجیب و خارق‌العاده‌ای پاسخ می‌داد.

در میانه‌های سالن پیرمردی هم سن و سال استاد روی ویلچر نشسته بود و گویا از شعرای قدیمی تبریزی بود؛ استاد را که دید برایش شعری به دو زبان فارسی و ترکی آذری خواند و استاد شفیعی در کمال فروتنی، کمر خمیده‌اش را خمیده‌تر کرد و بر دستان آن پیرمرد بوسه زد. اشک در چشمان پیرمرد جاری شد و مشخص بود که از آن میزان فروتنیِ استاد بس خجالت‌زده شده است.

کمی جلوتر دختران نوجوان و جوانی ایستاده بودند که اگر بنا بر قضاوت بر اساس پوشش و ظاهرشان بود، شور و شعفی که از دیدن میهمان امروزشان پیدا کرده بودند، از برای دیدار مهرو پسرکانِ کُره‌ای «بی‌تی‌اس»ی بود، نه پیرمردِ کدکنی‌ای که زندگی در میانۀ دهۀ نهم زندگی، قامتش را خمیده و صورتش را پر از چین و شکن کرده است!

جالب اینکه چند قدم بعد هم یک خانم چادری جلو آمد و قضاوت او نیز اگر بر اساس پوشش بود، چیز دیگری جز آن بود که دیدم؛ خانم دست استاد را در دست خود گرفت و مصرع زیبای مولوی «ای یوسف خوشنام ما خوش می‌روی بر بام ما» را برای استاد خواند و استاد نیز چونان پدری، دست دختر مَحرمش را فشرد و لبخندی به او هدیه داد.

چند قدم آن طرف‌تر خانم نسبتاً مسنّی که با استاد فاصله‌اش زیاد بود و امیدی به دیدنِ استاد از نزدیک‌تر نداشت، به ناچار صدایش را بلندتر می‌کرد و با زبان مادری و لحن مادرانه، قربان‌صدقۀ استاد می‌رفت: «یاشاسین، یاشاسین، خوش گلیبسن، ایاخلارین قوربان، گوزلرین قوربان، جانیم سنه قوربان». (زنده باد، زنده باد، خوش آمدی، قربان قدم‌هایت، قربان چشم‌هایت، جانم به قربان تو.)

البته طبعاً مجلس فقط زنانه نبود که در روایت بالا فقط به نحوۀ دیدار آنها با استاد اشاره کردم. مردان هم بودند و روایت نحوۀ دیدار آنها با استاد نیز دیدنی و شنیدنی است. اما به هر حال، هم ایران امروزمان زنانه‌تر از هر زمان دیگری شده و هم مجلس برای بزرگداشت یک بانوی فرهیخته در سپهر فرهنگی کشورمان بود. پس آقایان حق دهند که در این سیاهه بیشتر به شرح مصاحبت بانوان با استاد پرداخته‌ام! خود استاد شفیعی کدکنی هم برای حال و هوای این روزها اینچنین سروده است: 

«بیا ای دوست این‌جا در وطن باش / شریک رنج و شادی‌های من باش 

زنان این‌جا چو شیر شرزه کوشند /اگر مردی در این‌جا باش و زن باش»

این دو بیت را یکی از سخنرانان برنامه، دکتر سجاد آیدنلو، در آغاز سخنرانی خویش برای حاضران خواند. همو که در پایان سخنرانی‌اش نیز شعری در ثنای استاد شفیعی خواند که «نشاط عیش» را در هر کس از حاضران می‌شد دید: 

تنها نه آفتاب نشابور و کدکنی / در این شبان تیره، چراغان میهنی

ده قرن شوق و ذوق و هنر در تو خفته است / تو سومین هزارۀ این باغ و گلشنی

استقبال اقشار گوناگون مردم تبریز از استاد شفیعی کدکنی به گونه‌ای بود که به قول مثلی رایج در فضای مجازی، خطاب به ایشان می‌توان گفت: «سلبریتی شمایی، بقیه ادایت را درمی‌آورند!» پیر و جوان، زن و مرد، پزشک و کارگر، معلم و محصّل و ...؛ خلاصه از هر قشر و طیفی، طوری نسبت به استاد ابراز محبت می‌کردند که گویی یک چهرۀ مقدس را دیده‌اند. به راستی راز این محبوبیت بی‌نظیر چیست که این خادم و پیرغلامِ «قند پارسی» را اینگونه محبوب و عزیزِ آذربایجانی‌ها کرده است؟!

راستی؛ می‌بینید؟! وقتی صحبت از فرهنگ و ادب ایران است و پای مجسمۀ تمام‌نمای آن در روزگار ما به میان است، آدم‌ها را نمی‌شود خط‌کشی کرد. مرزبندی‌های ساختگی قومیتی مثل آذری و کُرد و ...، و مرزبندی‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی مثل پزشک و معلم و باحجاب و شُل‌حجاب رنگ می‌بازد. معیار می‌شود: ایران و کهن‌فرهنگ انسانی، عرفانی و توحیدی‌اش. آنچه که شنبه سوم خرداد ۱۴۰۲ خورشیدی، تبریز پایتختش بود. 

باری این تنها گوشه‌ای از شعف تبریزی‌ها برای دیدنِ شفیعیِ کدکن بود. نمی‌دانم استاد شفیعی کدکنی چکامه‌ای در رسای تبریز سروده یا بعد از این دیدار خواهد سرود. اما یقین دارم با استقبالی که اهالی این شهر از ایشان کردند، در راه بازگشت به خانه، این دو بیت «کمال الدین خجندی» ورد زبانش شده است:

تبریز مرا راحت جان خواهد بود / پیوسته مرا ورد زبان خواهد بود

تا در نکشم آب چرنداب و گجیل / سرخاب زچشم من روان خواهد بود

سخن به درازا کشید و قطعاً حق مطلب را ادا نکردم و یقین دارم حتی گوشه‌ای از حال و هوای این روز تاریخیِ خودنمایی فرهنگ و ادب ایران در تبریز را چنانچه باید، نتوانستم روایت کنم و نمی‌شود.

می‌گویند «وصف العیش نصف العیش»؛ اما توصیف این روز نیم عُشرِ عیش هم نبود چه برسد به نیمی از آن! کاش یکایک ایرانیان در سرتاسر ایرانزمین –ایران بزرگ فرهنگی- این روز را در تبریز می‌بودند و از نزدیک، شکوهِ فرهنگ ایران و یکی از ستون‌های اصلی آن یعنی زبان و ادب فارسی را به چشم خویش می‌دیدند. چاره‌ای نیست جز اینکه دست‌کم از تکنولوژی مدد بگیرم تا با ثبت و ضبطِ تصاویری از روز تاریخی تبریز، اندکی در طعم شیرین این روز با خودم شریک‌تان کرده باشم! 

  • 18
  • 5
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه

حکایت های اسرار التوحید اسرار التوحید یکی از آثار برجسته ادبیات فارسی است که سرشار از پند و موعضه و داستان های زیبا است. این کتاب به نیمه ی دوم قرن ششم هجری  مربوط می باشد و از لحاظ نثر فارسی و عرفانی بسیار حائز اهمیت است. در این مطلب از سرپوش تعدادی از حکایت های اسرار التوحید آورده شده است.

...[ادامه]
ویژه سرپوش