«در نیمروز تابستانی كه شهر در زیر نور آفتاب به گرمای تفتندهای رسیده بود - این را سرباز در زیر كلاهخود سنگین فلزیاش بیشتر حس میكرد- بهناگاه گاوی خشمگین در وسط خیابان نیمهخلوتی پیدا شد كه انتهایش به یكی از دروازههای كاخ ریاستجمهوری میرسید و نرسیده به آن در دو طرف پیچ میخورد.
قسمت انتهای خیابان را از همان سر چهارراه بسته بودند و سرباز مسلح درست در وسط خیابان در كنار تابلو ورود ممنوع پاسبانی میداد تا مبادا كسی وارد شود و دوصد متری باقیمانده خیابان را گذر كند و به دروازه كاخ برسد، گرچه آنجا هم سربازان بیشتری به كشیك مشغول بودند. واقعیت این بود كه گاو بهیكباره پیدایش شده بود. هیچكسی پیشتر آن را ندیده بود؛ نه رانندههای موتورهایی كه میگذشتند و نه رهگذران اندكی كه در آن ساعت از پیادهروها عبور میكردند.» «گاوهای برنزی» محمدآصف سلطانزاده با این عبارات شروع میشود.
رمانی كه اینروزها در نشر چشمه منتشر شده و تجربه جدیدی در كارنامه نویسندهاش بهشمار میرود. محمدآصف سلطانزاده در اواخر دهه هفتاد مطرح شد؛ بهواسطه انتشار مجموعه داستانی با نام «در گریز گم میشویم». مجموعه داستانی كه توانست جایزه هوشنگ گلشیری را در اولین دوره برگزاری این جایزه كسب كند. سلطانزاده در سال ١٣٤٣ در كابل متولد شده و بهخاطر شرایط نامساعد و جنگزده كشورش، مثل بسیاری دیگر از نویسندگان افغان، به ایران مهاجرت كرد و حالا سالهاست كه به اروپا مهاجرت كرده است.
چندسالی میشد كه كتاب جدیدی از این نویسنده منتشر نشده بود تا اینكه رمان تازه او اینروزها به چاپ رسیده است. رمانی كه روایتی است از یك استحاله. «گاوهای برنزی»، داستان شهری است كه بهناگاه سروكله گاوهایی در آن پیدا میشود كه به دیگران هجوم میبرند و شهر را در ترس فرو میبرند. تعداد این گاوها همینطور بیشتر میشود و حضور ناگهانیشان در شهر تبدیل به یك بحران میشود.
در بخشی از توضیح پشت جلد كتاب درباره این رمان آمده: «رمان با استفاده از نگاه رئالیسم جادویی نوشته شده است و میشود بازخوانی بخشی از تاریخ انسان معاصر را توی آن دید. شكل استفاده نویسنده از قابلیتهای رئالیسم جادویی فصل جدیدی در كارنامه كاری او گشوده است كه برای مخاطبانش جذاب و قابلتامل خواهد بود.» در ابتدای رمان، بهنظر نمیرسد گاوی كه بهیكباره به شهر واردشده ماجرای خیلی پیچیدهای را به وجود بیاورد. اما حضور این گاو و بعد گاوهای دیگر نظم حاكم بر شهر را برهم زدهاند و تشویش و ترس را در دل مردم شهر انداختهاند. كمكم حضور گاوها در شهر بدل به ماجرایی امنیتی میشود و این سوال بهوجود میآید كه این حیوانات از كجا آمدهاند و چهكسی و با چه هدفی آنها را به شهر فرستاده است.
در بخشی دیگر از این رمان میخوانیم: «جنگ را آدمی یا در نیمروز شروع میكند یا پس از سپیدهدم. در این موقع سربازان با خیال راحت به استراحت مشغولاند. در سپیدهدم، سربازی كه تمام شب از ترس حمله دشمن پاسبانی داده، میپندارد كه دشمن در این لحظات كه زمینوزمان در روشنی فرو میروند، امكان ندارد كه حمله كند. ولی میكند. دشمن اگر عاقل باشد كه هست، درست در همین زمان حمله خواهد كرد. آن كسی كه تا حالا به آدمی بودنِ منشأ گاوها باور نداشته باور كند كه آنها شعور داشتهاند كه در این نیمروز وارد شهر شدهاند...».
- 12
- 4