هربار که عکس صف ايستادن شبانه ژاپنيها براي خريد کتابي از موراکامي يا هجوم انگليسيها براي نسخه تازهاي از هريپاتر را ميبينم، اين تصوير چنان بعيد و دور از دست به نظر ميرسد که جز حسرت چيزي باقي نميگذارد؛ البته کتابفروشيهاي ما هم سالي يکبار در روز کتابگردي، شمايلي از اين شلوغي را تجربه ميکنند اما صفکشيدن براي خريد يک کتاب؟! آخر مگر آدم بيکار است براي چيزي که نميخواند صف بکشد؟! ديروز اما عکسي از صف طولاني تهرانيها در برابر نشر نيماژ منتشر شد که تصويری معمولي نبود.
مدير نشر نيماژ گفته است که هزار و صد نسخه از کتاب «قهوه سرد آقاي نويسنده» نوشته روزبه معين در کمتر از دو ساعت به فروش رفته و از کساني که از شهرهاي ديگر براي اين مراسم آمده و نتوانسته بودند کتاب را بخوانند عذرخواهي کرده بود. نام روزبه معين را شايد خيليها در فضاي مجازي و با دلنوشتهها و داستانهايي شنيده باشند که ما به آن ميگوييم ادبيات عامهپسند. حالا اين نوشتههاي جوانپسند که اغلب تم عاشقانه دارند در کتابي منتشر شدهاند و احتمالا هواداران آقاي نويسنده از طريق همان فضاي مجازي در جريان فروش کتاب قرار گرفتهاند و براي خريد آن صف کشيدهاند.
خب اگر بخواهيم از همين تصوير، معاني و مفاهيمي در باب وضعيت ادبيات استخراج کنيم، لابد ميشود اينکه نسل جوان ما حوصله کتابهاي جدي نويسندگان جدي را ندارند و مطالعه به آن مفهومي که روشنفکران و نويسندگان ما به آن معتقدند، در زندگي جوان امروز محلي از اعراب ندارد اما سوي ديگر اين تصوير، حاکميت مطلق فضاي مجازي بر زندگي اين نسل است. فضاي مجازي، ادبيات خودش را توليد ميکند و کاربران را بهدنبال اين ادبيات ميکشاند؛ ادبياتي که فهم آن نياز به تعقل ندارد و ميشود آن را در يک نشست و بهسرعت خواند و بخشهايي ازآن را هم در گروههاي تلگرامي به اشتراک گذاشت و... .
اين درواقع همان ويژگي اصلي زندگي تکنولوژيزده است؛ نوعي زندگي که در آن ديگر تفکر و انديشه عميق جايي ندارد و ادبيات بدل ميشود به نوعي فستفود که در کمترين زمان ممکن و با چاشنيهايي خوشمزه اما مضر خورده ميشود و تمام. به اينها اضافه کنيد ارتباط دائم نويسنده جوان با مخاطبانش را در شبکههاي اجتماعي.
با همه اينها و باوجود نظر بسياري از مخالفان ادبيات عامهپسند، گمان ميکنم که اين صفکشيدن، براي هر نوع کتابي که باشد، دستکم يک تصوير تازه به فضاي ادبيات ما اضافه ميکند؛ تصويري که جايش روي ديوار نشر ما خالي است. شايد راه درستتر اين باشد که ادبيات جدي ما نيز از امکانات تازهتري براي تبليغ خودش بهره بگيرد. نويسندگان ما از کنج عزلت بيرون بيايند و ارتباط بيواسطهتري با مخاطبانشان پيدا کنند. نويسندگاني که گاهی حتي حوصله و تمايل حرفزدن با روزنامهنگاران را نيز ندارند، شايد سرنوشتي جز اين نداشته باشند که کتابهايشان در تيراژهاي ۵۰۰ نسخهاي منتشر شود و همانها هم در قفسه کتابفروشيها بماند.
در عصر خانهها و ديوارهاي شيشهاي که آدمها از هر لحظه زندگي شخصي و روزمرهشان تصويرهايي را به اشتراک ميگذارند و گويي ديگر چيزي براي پنهانکردن نمانده است، حتي اگر از نسلي باشيم که مخدوششدن مرزهاي زندگي شخصي و اجتماعي، ما را بيازارد و معتقد باشيم که پيشینيان در آن اندرونيها و حجابها و پردهپوشيها زندگي زيباتري داشتند- که نميتوان چنين حقيقتي را هم انکار کرد- اما براي زندگيکردن در اکنون، نه به تمامي اما به اندازه لزوم بايد منعطف بود. بايد نيازهاي زمانه را شناخت و جوانان را از همان راههايي که خودشان برگزيدهاند، به سمتي ادبياتي کشاند که ميتواند روح و جان زندگي را تازه کند.
فرشته سالياني
- 16
- 1