ستیز واقعیت و آرمان
«سووشون» رماني با ساختاري ساده و نثري روان است كه داستانش مربوط به سالهاي دههي بيست شمسي است؛ سالهايي كه ايران به اشغال انگليسيها درآمده بود. در خلاصهي داستان آمده است: «زري و يوسف در يك مهماني از سوي حاكم شركت ميكنند. حاكم كه خود مهرهاي وابسته است، از طريق فروش آذوقهاي كه متعلق به مردم است به ارتش بيگانه، باعث بيشترشدن موجبات قحطي ميشود.
يوسفخان، فردي روشنفكر و باغيرت است .او حاضر به فروش آذوقهي مردم به بيگانگان نيست و ميخواهد از مردم پشتيباني كند؛ اما زری، همچون همهي زنان سووشون كه هريك به نوعي وجوه گوناگون ستمديدگي، بيپناهي، ناكامي، فداكاري و تحمل زن ايراني را به نمايش ميگذارند، مسالمتجويانه ميكوشد او را آرام كند.» داستان از ديد زري روايت ميشود. زري، ملموسترين قهرمان رمان، در همهي درگيريها حضور دارد و وقايع را به ترتيب توالی زمان واقعي نقل ميكند .ماجراها با ساختوپرداختي دقيق پيش میروند.
وقايع فرعي با مهارت چشمگيري به طرح اصلي ميپيوندند، جزئي از آن میشوند و درخدمت پيشبرد آن قرار ميگيرند تا تصويري كامل و انباشته از سايهروشنهايي به دست دهند كه جلوي سادهشدن واقعيت را میگيرند.
حسين ميرعابديني در مورد اين رمان مينويسد: «دانشور در اين داستان پر حركت و ماجرا، با نثري شاعرانه، دقيق و محكم، تصويري دروني و هنرمندانه از تحولات منطقه فارس در سالهاي جنگ دوم جهاني بهدست میدهد. شخصيتهاي رمان، با قدرت مشاهده درخشاني ترسيم شدهاند؛ آنقدر مشخص كه هريك روحيه و عملكرد گروه اجتماعي معيني را مجسم میكنند؛ البته هيچيك از آنان در حد تيپ نميماند، همهشان فرديتي خاص دارند و بهآساني از يكديگر تميز داده میشوند. در سراسر داستان شاهد درگيري يوسف -قهرمان مبارز رمان- با آدمهاي خودفروختهايم. ستيز پرتلاش خانواده او با ريزهكاريهاي رواني و عاطفي، بر زمينهاي از زندگي مردم يك منطقه در يك دوره خاص تاريخي، گسترده میشود. هرچند يوسف دركشاكش بين واقعيت موجود و آرمان به شهادت میرسد؛ اما عامل بيداري ديگران و به خصوص همسرش زري ميشود.»
یک عاشقانهی تراژیک
داستان آناكارنينا نوشتهي لئو تولستوي ازجمله شاهكارهاي ادبي و عاشقانه است. نويسنده در اين روايت عاشقانه در سبك واقعگرايانه افكار و عقايد خود را در قالب جملات به ذهن مخاطبش منتقل ميكند.
كتاب آناكارنينا يك داستان عاشقانهي اجتماعي با پاياني تراژيك است كه لئو نيكلايويچ تولستوي، نويسندهي برجسته تاريخ معاصر روسيه، آن را در فضاي پرزرقوبرق اشرافزادگان روس نوشته است. شايد با خواندن نام كتاب ابتدا در ذهنتان اين تصور شكل گيرد كه موضوع داستان دربارهي شخصيتي به همين نام است؛ اما موضوع بسيار جالب اين كتاب اين است كه داستان يك شخصيت واحد ندارد و به جز نيمي از داستان كه به شخصيت آناكارنينا پرداخته است مابقي داستان حول شخصيتهايي است كه در كتاب وجود دارند
. در داستان آناكارنينا بعد از شخصيت او، دومين شخصيتي كه به آن بيشتر پرداخته شده است، فردي به نام «لوين» است. اين دو شخصيت در داستان رابطهي نزديكي ندارند و در داستان، آناكارنينا خواهر دوست لوين است .آنا نام شخصيت اصلي داستان است و كارنين نام همسر اوست و به همين جهت او را آناكارنينا ميخوانند .در تمام داستان بهراحتي ميتوان فضايي را كه مختص قشر سطح بالاي آن زمان روسيه، يعني كنتها و پرنسسها بوده است، حس كرد .روند داستان بسيار عاشقانه و دلنشين است و موضوعات اجتماعي درونمايهي اصلي داستان است و خبري از آن فضاي خشك و بياحساس «جنگ و صلح» تولستوي نيست.
تولستوي يكي از برجستهترين نويسندگان روسيه است و با تاثيرگرفتن از حالوهواي حاكم آن زمان بر كشور روسيه با نوشتن داستان آناكارنينا، بعد از داستان جنگ و صلح، شهرت جهاني بهدست آورد و بهگفتهي خودش، آناكارنينا اولين داستان واقعي اوست و يك اثر حماسي منثور و عاشقانه را قلمزده است .اتفاقات اين داستان چشمانداز وضعيت زنان و مردان از طبقهاي مرفه را نشان ميدهد كه در پيشگاه آنان عشق با جهانبيني هريك از شخصيتها بهنوعي شكل ميگيرد .اين اثر را ميتوان يك داستان واقعگرا نيز دانست.
نويسنده به دور از عقايد ايدئاليسم و رمانتيك به خلق دو داستان عاشقانهي موازي در كتاب خود پرداخته است كه هر دو به وصال ميانجامد؛ اما پايان اين دو عشق باهم بسيار متفاوت است .همين ويژگي داستان آناكارنينا را ازجمله داستانهاي برجسته در سبك رئاليسم مبدل كرده است.
در جستوجوی خود
پسري برهمنی به نام سيذارتا كه در خانوادهاي پرمهر و محبت و آگاه زندگي ميكند، همراه با دوست خود «گوويندا» از همان كودكي مشتاقانه در پی نشستن پاي منبر افراد فرهيخته و آموختن است. بعد از مدتي متوجه ميشود هرآنچه ميآموزد و ميشنود آن چيزي نيستند كه بايد باشند و اين حرفها و پاسخها آتش درونش را خاموش نميكنند. پس تصميم ميگيرد، راهش را از دوست خود جدا كند و براي رسيدن به آرامش، حقيقت و پيداكردن خود به رياضت بپردازد. پس به ديدار بودا ميرود؛ اما قصه به اينجا ختم نميشود و سيذارتا تا بزرگسالي و تشكيل خانواده در اين مسير باقي ميماند.
سيذارتا با گوشسپردن به صداي درون خود و پيرويكردن از آن، خانواده خود را ترك ميكند و سالها بعد نيز وقتي پسرش او را رها ميكند و ميرود، در كنار رود به انعكاس چهرهاش در آب خيره ميشود و روزي را به خاطر ميآورد كه خانوادهي خود را ترك كرده بود.
هسه به خوانندگان خود پيام ميدهد كه به نداي درون خود كه بخشي از اين جهان هستي و خداست، گوش فرا دهند، رها كنند و به آرامش و رستگاري برسند؛ زيرا براي شناخت خويشتن نيازي به آموزش از بيرون نيست؛ بلكه هرآنچه نياز هست، درون خود ما وجود دارد و تنها با تجربهكردن، احساسكردن و گوشسپردن به ندای درونمان در راهي كه انتخاب میكنيم، میتوانيم به جوابها برسيم. هسه در اين داستان وحدت و هماهنگی در جهان را بهزيبایی به تصوير میكشد .سيذارتا پی ميبرد كه همهچيز در اين جهان بههم پيوسته هستند و كل دنيا مجموعهاي از غمها، رنجها، شاديها، سرخوشيها، ترسها، دليريها، تجربهها و اتفاقات است و تنها غوطهورشدن تماموكمال در آنهاست كه انسان را به كمال ميرساند.
«سيذارتا» دست شما را ميگيرد و وادارتان ميكند براي شناختن خود، خانوادهتان را ترك كنيد، رياضت بكشيد و به ديدار بودا برويد؛ اما برخلاف باورتان ملاقات با بودا نيز شما را به رستگاري نميرساند .سيذارتا دست از سرتان برنميدارد، شما بايد بودا را نيز ترك كنيد! شما بايد عاشق بشويد و مهر بورزيد .خانوادهاي تشكيل دهيد و در دنياي مادي غرق شويد؛ اما او همچنان منتظر شماست. منتظر است تا عشقتان را نيز ترك كنيد و درست در زماني كه سردرگم گمان ميكنيد به پوچي رسيدهايد، با سيذارتاي هرمان هسه، نويسندهي محبوب اروپايي و برنده جايزهي نوبل، خودتان را پيدا ميكنيد.
از دل اجتماع خشمگین
داستان كتاب «ويران ميآيي» در مورد وقايع سياسي و اجتماعي دههي هفتاد ايران است. در اين داستان بيش از هرچيز شاهد رويارويي بين شخصيتهاي داستان، موضوعات و حتي ديدگاهها هستيم. سناپور سياست و اتفاقات اجتماعي را دستمايهي اصلي قصهي خود قرار داده است و چون روندي كه بهطور معمول رمانهاي سياسي پيش ميگيرند، يك ساختار مشخص را براي داستان خود انتخاب كرده و دركنار آن پاي يك بخش از موضوعات سياسي و اجتماعي را هم با ظرافت وسط ميكشد و به جزئياتشان ميپردازد .
در ويران ميآيي، روزبه و پدرش را ميبينيم كه هركدام در دههي خود علاقه به فعاليتهاي سياسي داشتهاند. پدر روزبه قبل از انقلاب، فعالي سياسي بوده و هماكنون پسرش در دههي هفتاد، بهدنبال تحقق آرمانهاي اجتماعي و سياسياش است.
پرداختن به شباهتها و تفاوتهاي نگاه سياسي دو نسل، موضوعي است كه سناپور دستمايهي ويران ميآيي قرار داده است .آنچه اين قصه را جذابتر ميكند، پايان مشتركي است كه روزبه و پدرش هر دو به آن ميرسند؛ اما با شكلي متفاوت. پدر روزبه بعد از دستكشيدن از سياست و خانهنشينياش به كتابخواني روي آورده و روزبه هم به مرور همان راه پدر را طي ميكند و از آن همه شور و شوق به انزجار و بيتفاوتي ميرسد و به معلمي آرام تبديل ميشود
.نقدي سياسي كه سناپور به رويدادهاي دههي هفتاد دارد، باعث نشده است كه ساختاري كه با موضوع عشق و روابط انساني براي چيدمان داستانش انتخاب كرده كمرنگ شود .از طرف ديگر يك ماجراي عشقي نيز در اين داستان دنبال ميشود .سناپور ميكوشد كه سرنوشت طرفين اين عشق را در بطن اعتراضات مدني و دانشجويي پيگيري كند؛ حتي در روند داستان شاهد پررنگترشدن روابط آدمها و احساستشان هم هستيم؛ بهطوري كه حتي در قسمتهايي بهنظر ميرسد كه سياست در پس شخصيتپردازيها و ماجراهاي آدمهاي قصه گم ميشود.
ويران ميآيي، جدا از درونمايه، از يك روند منحصربهفرد پيروي ميكند. خواننده با كتابي روبهروست كه ترتيب ماجراها در آن از آخر به اول چيده شدهاند و حتي نويسنده نيز به خوانندگان اين پيشنهاد را داده است كه در صورت تمايل ميتوانند كتاب را از آخر به اول بخوانند. از آخر به اول، قصهاي روان و پركشش را خواهيد خواند و از اول به آخر به تحليل و موشكافي و تفكر در ماجراهاي آن دعوت ميشويد .درنهايت، كتاب از هر طرف كه در دست گرفته شود، لذتبخش خواهد بود.
- 11
- 4