تولد شهریار بهانهای بود تا گریزی به زندگی شاعر بزنیم و زوایایی از آن را مرور کنیم. اگر از علاقهمندان به شعر شهریار باشید، میدانید که او بارها غزلهایی در لوای نامه نوشته و در این میان این یکی، شاید معروفتر از بقیه باشد که میگوید: «به سوی تو شیرین پسر خواهم آمد/ به پا گفته بودی به سر خواهم آمد». در این گفتوگو میخواهیم آن «شیرینپسر» را به شما معرفی کنیم! البته این شیرین پسر، اکنون پیرانه سری است که در ۸۳ سالگی در حسرت گذشته مانده است!
هوشنگ طیار، شاعر و ترانهسرای اردبیلی است. نام او را با ستونی ثابت که سالها در روزنامه اطلاعات منتشر میشد میتوان بهخاطر آورد و البته دیگر شعرهای منتشرشدهاش را. حالا به جامجم میگوید سه سالی است کمتر دست به سرایش شعر میزند؛ کاری که آن را با خواندن آثار محمدحسین شهریار در نوجوانی، آغاز کرده است. اما ماجرای اطلاق «شیرینپسر» و با سر سوی رفتن چه بوده؟
طیار میگوید پیش از اینکه شهریار را ببیند او را به اردبیل دعوت میکند و به عنوان شاعری هفدهساله به همشهریهایش کلی فخر میفروشد که من شاعر بزرگ معاصر را به اردبیل خواهم آورد: «شهریار نیامد و من پیش شاعران اردبیل به قول امروزیها ضایع شدم. بعد که به او گفتم چرا نیامدی این غزل را نوشت و گفت که با سر خواهد آمد. هر چند باز هم نیامد! من هم نوشتم که «به سوی تو صاحبنظر خواهم آمد/گر افتادم از پا به سر خواهم آمد/ هنوزت غبار غمی گر به دل هست/ مخور غم که با چشم تر خواهم آمد/به دربار خود دادیم بار به یک بار/ هوس کرده بار دگر خواهم آمد...». شهریار که این را میخواند میگوید: «این شعر تو از شعری که من نوشتم بسیار بهتر است. من در سن تو نمیتوانستم چنین شعری بنویسم. تو به سن من برسی، از من استادتر میشوی».
حالا طیار به ما میگوید که پیشبینی شهریار درست از آب درنیامده و البته به دنبال این نکته که به هیچعنوان شکستهنفسی نمیکند، میگوید نه در بین شاعران ترکزبان، بلکه در شاعران فارسی هم پس از شهریار در قد و قواره او نیامده است.
میگوید رابطهاش با شهریار با همان شعری که برای او به تبریز میبرد قوت میگیرد. بعدها هم، پس از آن غزل نخستین، در مثنوی بلندی که در معرفی مفاخر هنر ایران سروده و از شعرای قدیم و معاصر نام برده، در بیتی از طیار هم یاد میکند: «به شهربانی کشور به شهرت طیار/ سخنوری است به ذوق و قریحهای بسیار.»
من و عماد، شهریار و اخوان
شهریار، نام فرزندانش را از نام دوستانش انتخاب کرده بود. مثلا اولین کسی که منظومه حیدربابایه سلام او را به فارسی ترجمه کرده بود، خانمی بود به نام هادی و از همینرو اسم پسرش را هادی گذاشت. حالا از طیار میپرسیم آیا در حلقه دوستان شهریار، شهرزاد و مریم نامی هم بود که نام دخترانش را شهرزاد و مریم گذاشت: نه، من چنین اسمهایی را به یاد ندارم، اما حلقه دوستان مشترک من و شهریار را عماد خراسانی تشکیل میداد و گاهی هم مهدی اخوانثالث.
یک بار تنها رفتم خانه شهریار. او شعری برای عماد خراسانی گفته بود که این طور شروع میشد: عماد مشهدی آمد به شهر ما تبریز/ که شهریار ببیند به جلد ثانی خویش/ یکی جوان هنرمند و شاعری شیدا/ که وقف هنر کرده زندگانی خویش/ صدای گرم و لطیفی که باز میآرد/ مرا به یاد غزلهای جانی خویش. من این را آوردم و برای عماد خواندم. چندان خوشش نیامد.
گفت معلوم نیست از صدای من تعریف کرده یا غزلهای خودش! اما گفت برویم به دیدنش و به تبریز آمدیم به دیدارش. مهدی اخوان هم گاهی در این دیدارها بود. او درباره ترجمههای متعددی که تاکنون از شعرهای ترکی شهریار صورت گرفته معتقد است، ترجمه به فارسی از شعر ترکی، نمونه موفق چندانی نداشته است و شعرهای شهریار هم این گونه است: بنمایه و جوهر زیباییشناسانه آن با ترجمه از بین میرود. ترجمههایی هم که من از شعر شهریار خواندهام، همینگونه بودهاند.
چرا دو دختر شهریار را کسی نمیشناسد
پیش از طیار با هادی بهجت، تنها فرزند پسر شهریار تماس میگیریم. گشادهرویانه ما را میپذیرد، اما پیشنهاد میدهد به جای انتخاب او برای گفتوگو، سراغ شخص دیگری برویم. میگوید: اگر با شما هم گفتوگو کنم، چندمین رسانهای هستید که با من تماس گرفتهاید. پرسشهای شما متفاوت از بقیه است، اما خودم دوست ندارم در همه رسانهها در این سطح دیده شوم و عدهای فکر کنند، جز پسرش کسی دربارهاش حرف نمیزند. حق با اوست.
هر سال در همین روز، چندین روزنامه و خبرگزاری سراغش میروند و همین باعث شده که از خانواده شهریار، کس دیگری را نشناسیم. پسر شهریار میگوید، دو خواهرش مریم و شهرزاد، آدمهایی منزوی هستند و چون چندان با شعر و شاعری و آثار پدرشان آشنا نیستند، تن به گفتوگو نمیدهند. از هوشنگ طیار میپرسیم که آیا از دو دختر شهریار خبری دارد؟ او حرفهای هادی بهجت را در این باره تایید میکند و میگوید: من پس از مرگ شهریار، دیگر دخترانش را ندیدهام. آنها را آن سالها در خانه میدیدم. البته یکیشان در خانه بود و یکیشان ازدواج کرده بود و به دیدار پدر میآمد.
- 10
- 5