به گزارش مهر، کازو ایشیگورو، رماننویس، فیلمنامهنویس و نویسنده داستانهای کوتاه ۶۲ ساله ژاپنیتبار که در ناگاساکی به دنیا آمد اما در بریتانیا بزرگ شد، بعد از ظهر پنجشنبه جایزه نوبل ادبیات را از این آکادمیسوئدی به خاطر مجموعه آثارش کسب کرد که شامل هفت رمان و یک مجموعه داستان کوتاه میشود.
این نویسنده محبوب منتقدان که در عین حال خوب هم کتاب میفروشد، همچنین چهار فیلمنامه، تعدادی داستان کوتاه جداگانه و دو شعر برای آلبومهای استیسی کنت، خواننده جاز آمریکایی نوشته که همگی به اول شخص به رشته تحریر درآمدهاند.
در ادامه با آثار ادبی او آشنا میشویم که جایزه بزرگ آلفرد نوبل را برای او به ارمغان آورد. همان طور که خودش و آکادمینوبل به این نکته اشاره کردهاند، جین آستن، فیودور داستایفسکی، هنری جیمز و مارسل پروست از بزرگترین نویسندگان الهامبخش ایشیگورو هستند که میتوان تاثیر آنها در آثار او را مشاهده کرد.
«منظر پریدهرنگ تپهها» نوشته سال ۱۹۸۲
ایشیگورو با نخستین رمانش موفق به کسب جایزه یادبود وینفردهالتبی شد و با خانه نشر فیبر اند فیبر قرارداد بست. این کتاب داستان اتسوکو، یک زن ژاپنی میانسال را تعریف میکند که تنها در انگلستان زندگی میکند و بعد از ملاقاتی با دختر کوچکترش نیکی، او به زندگی گذشته خود و این نگاه میکند که چه اتفاقهایی منجر به خودکشی دختر بزرگترش کیکو شد.
رمان این طور آغاز میشود: نیکی، اسمی که بالاخره روی دختر کوچکترم گذاشتیم، مخفف چیزی نیست؛ سازشی بود بین من و پدرش. چون پارادوکسوار او بود که میخواست روی دخترمان اسمیژاپنی بگذارد و من، شاید به خاطر میلی خودخواهانه که نمیخواستم یاد گذشته بیفتم، اصرار کردم باید اسمش انگلیسی باشد. او بالاخره با اسم نیکی موافقت کرد و پیش خودش گفت بازتابی گنگ از شرق در آن هست.
«هنرمند دنیای شناور» نوشته سال ۱۹۸۶
داستان این کتاب که به لیست نهایی رمانهای نامزد دریافت جایزه بوکر راه یافت و موفق به کسب جایزه وایتبرِد کتاب سال شد، در ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم به وقوع میپیوندد و راوی آن ماسوجی اونو، یک نقاش مسن است که به زندگی گذشته خود نگاه میاندازد. او توجه میکند که چطور از بعد از جنگ اعتبارش را از دست داده و رفتارها نسبت به او و نقاشیهایش تغییر کرده است. کشاکش درونی داستان در مورد نیاز به مسئولیتپذیری برای اعمال گذشته است و در عین حال به نقش افراد در دنیایی که به سرعت درحال تغییر است میپردازد.
این رمان با این جملات آغاز میشود: اگر در یک روز آفتابی از مسیر سراشیبی بالا بیایید که از پلی کوچک و چوبی میگذرد که این اطراف هنوز به آن «پل درنگ» میگویند، خیلی لازم نیست راه بروید تا سقف خانه من از میان دو درخت ژنکو دیده شود. حتی اگر خانه چنین موقعیت مسلطی روی تپه نداشت، هنوز هم نسبت به دیگر خانههای اطراف متمایز بود تا وقتی که شما از مسیر بالا آمدید، به این فکر کنید که چه مدل مرد ثروتمندی صاحب آن است.
«بازمانده روز» نوشته سال ۱۹۸۹
این رمانی بود که موفق به کسب جایزه من بوکر شد و چند سال بعد تبدیل به اقتباسی سینمایی با همین نام شد که بزرگانی مثل آنتونیهاپکینز و اما تامپسون در آن نقشآفرینی کردند و روی هم رفته نامزدی دریافت هشت جایزه اسکار را هم برای آن به ارمغان آوردند. راوی داستان که پیشخدمتی با نام استیونز است، زندگیاش را در قالب یک کتاب خاطرات به یاد میآورد و داستان کتاب به زمان حال میرسد. بیشتر رمان درباره رابطه حرفهای و شخصی استیونز با یکی از همکاران سابقش به نام خانم کنتون است.
«بازمانده روز» این طور آغاز میشود: دارد بیشتر و بیشتر محتمل به نظر میرسد که من واقعا قرار است به سفری بروم که چند روزی است ذهنم را مشغول خود کرده است. باید بگویم سفری است که به تنهایی در راحتی ماشین فورد آقای فارادی راهی آن خواهم شد؛ آن طور که پیشبینی میکنم، سفری است که من را از میان زیباترین شهرستانهای انگلستان به سمت وست کانتری میبرد و ممکن است تا پنج یا شش روز من را از دارلینگتونهال دور نگه دارد.
«تسلی داده نشدگان» نوشته سال ۱۹۹۵
این رمان که در سال انتشارش برنده جایزه چلتنهام شد، داستان خود را طی یک بازه زمانی سه روزه آغاز میکند و به پایان میرساند. داستانش درباره شخصیتی به نام رایدر است، یک پیانیست معروف که وارد شهری در اروپای مرکزی میشود تا در کنسرتی بنوازد. با این حال او گیر تاری به هم تنیده از قرارها و قولهای مختلف میشود که حتی نمیتواند بعضی از آنها را به یاد بیاورد و سعی دارد پیش از اجرای پنج شنبه شب خود به همه آنها رسیدگی کند، اما از عدم قابلیتش در به دست آوردن کنترل کارها عصبانی است.
اینها جملات اول این اثر هستند: راننده تاکسی به نظر خجالت زده میرسید که هیچ کس، حتی یک کارمند پشت میز پذیرش هم آنجا نبود تا به من خوش آمد بگوید. در لابی رهاشده این ور و آن ور میرفت و شاید امیدوار بود یکی از کارمندان را پشت یکی از گلها یا صندلیهای راحتی پیدا کند. بالاخره چمدانهایم را کنار در آسانسور گذاشت و در حالی که زیر لب بهانه ای را زمزمه میکرد من را آن جا گذاشت و رفت.
«وقتی یتیم بودیم» نوشته سال ۲۰۰۰
این رمان که به لیست نهایی نامزدهای دریافت جایزه من بوکر راه یافت را میتوان به نحوی یک رمان کارآگاهی خواند، البته به عنوان یکی از ضعیف ترین آثار ایشی گورو آن را میشناسند و خود او هم یک بار گفته بود «بهترین کتابم نیست.»
داستان رمان درباره مردی انگلیسی به نام کریستوفر بنکس است که دوران کودکی اش را در اوایل قرن بیستم در چین گذراند و وقتی که تنها ۱۰ سال داشت، پدر و مادرش به فاصله چند هفته ناپدید شدند. به این ترتیب او را برای زندگی پیش عمه اش به انگلستان میفرستند، او تبدیل به کارآگاهی موفق میشود و بعد از سالها به چین بازمیگردد تا در مورد پرونده ناپدید شدن والدینش تحقیق کند.
ایشی گورو رمانش را این طور آغاز میکند: تابستان ۱۹۲۳ بود، تابستانی که از کمبریج آمدم و با وجود این که عمه ام میخواست به شورپشایر بازگردم، تصمیم گرفتم آینده ام در پایتخت است و خانه ای کوچک در کنزیتگتون، بدفورد گاردنز، پلاک ۱۴بی گرفتم. حالا آن را به عنوان فوق العاده ترینِ تابستانها به یاد میآورم. بعد از این که سالها هم در مدرسه و هم در کمبریج اطرافم پر از شاگرد بود، از تنها بودن خیلی لذت میبردم.
«هرگز رهایم مکن» نوشته سال ۲۰۰۵
این رمان علمیتخیلی پادآرمان گرا از شناختهشده ترین آثار ایشی گورو است و در سال ۲۰۰۵ در لیست نهایی بوکر، جایزه آرتور سی. کلارک و جایزه حلقه منتقدان کتاب ملی قرار گرفت. مجله تایم آن را بهترین رمان این سال خواند و آن را در لیست بهترین ۱۰۰ رمان انگلیسی زبان بین سالهای ۱۹۲۳ تا ۲۰۰۵ خود قرار داد. این کتاب که در سال ۲۰۰۶ موفق به کسب جایزه ای ال ای الکس هم شد، دیگر اثر ایشی گورو بود که اقتباسی سینمایی از آن به کارگردانی مارک رومانک در سال ۲۰۱۰ ساخته شد و در سال ۲۰۱۶ هم درامیتلویزیونی با اقتباس از آن در ژاپن روی آنتن رفت. داستان در یک مدرسه شبانه روزی نامعمول به نام هلیشم اتفاق میافتد و خواننده به آرامیبه این حقیقت پی میبرد که به چه منظور بچهها آن جا نگهداری میشوند.
ایشی گورو در ابتدای رمانش مینویسد: اسم من کتی اچ است. ۳۱ سال دارم و الان بیش از ۱۱ سال است که مسئولیت مراقبت را بر عهده داشته ام. این به اندازه کافی طولانی به نظر میرسد، میدانم، اما راستش آنها میخواهند هشت ماه دیگر هم این کار را بکنم، تا آخر سال. این طور تقریبا ۱۲ سال دقیق خواهد شد.
«قطعههای شبانه: پنج داستان از موسیقی و شب هنگام» نوشته سال ۲۰۰۹
بعد از شش رمان، این نخستین مجموعه داستانهای کوتاه از ایشی گورو بود که هر داستان آن روی موسیقی، موسیقیدانها و پایان روز تمرکز میکرد. تمام داستانها یک رخداد بالقوه به پایان نرسیده دارند که به عنوان خط ارتباط به داستان بعدی عمل میکند و پر از عناصر پشیمانی است. با این حال داستانهای دوم و چهارم مفاهیم کمدی هم در خود دارند. هر پنج داستان توسط یک مرد به اول شخص تعریف میشوند.
ایشی گورو در داستان کوتاه «خواننده» مینویسد: آن روز صبحی که تونی گاردنر را در حالی دیدم که میان توریستها نشسته بود، بهار تازه اینجا در ونیز از راه رسیده بود. نخستین هفته کامل مان خارج از پیازا را تازه تمام کرده بودیم؛ که بگذارید بهتان بگویم چقدر بهتر بود چون پیش از آن ساعتها وقت صرف اجرا کردن پشت یک کافه کرده بودیم و همش سر راه مشتریانی قرار میگرفتیم که میخواستند از پله استفاده کنند. آن روز صبح نسیم خوبی میآمد و چادر جدیدمان داشت حسابی تکان میخورد، اما همه مان کمیحس بهتر و تازه تری داشتیم و فکر میکنم این مسئله در موسیقی مان هم مشخص میشد.
«غول دفن شده» نوشته سال ۲۰۱۵
جدیدترین رمان ایشی گورو یک اثر فانتزی است و این بار راوی با مخاطبان مدرن صحبت میکند و چند شخصیت پس زمینه اکشن رمان را فراهم میکنند. اما داستان در بریتانیای زمان پادشاه آرتور به وقوع میپیوندد و از همان ابتدا، مخلوقات فانتزی از جمله اوگرها معرفی میشوند.
ایشی گورو در ابتدا مینویسد: وسوسه شده بود زنش را بیدار کند. چون بخشی از وجودش اطمینان داشت که اگر در همین لحظه همسرش بیدار بود و با او صحبت میکرد، آخرین موانعی که بین او و تصمیمش وجود داشت بالاخره از بین میرفت. اما مدتی گذشت تا محله بیدار و کار روز آغاز شد، بنابراین او روی چارپایه کم ارتفاع در کنار اتاق نشست و هنوز ردای همسرش را محکم دورش پیچیده بود.
- 15
- 5