محمدتقی بهار (۱۶ آبان ۱۲۶۵) نامی چندوجهی است، که کارنامه کاریاش از روزنامهنگاری و سیاستورزی، شاعری، استاد دانشگاهی تا تاریخنگاری و زبانشناسی گسترده است. مواردی که بررسی و تطور در زیست اجتماعی، سیاسی، ادبی و فقهیاش را دشوار ساخته است. نگرش انتقادی به بهار زمانی بسیار فراخ را میطلبد؛ و به واقع میتوان نوشت که جای تاسف است که تا امروز این زمان فراخ برای منتقدی جدی ایجاد نشده تا بتواند زیست فرهنگی ملکالشعرا را مورد ارزیابی و سنجش و البته چند و چون قرار دهد.
یکی از جنبههای خاص بهار و همنسلانش آن است که اغلب به آموختن فقه روی آوردند و به استناد تصاویری که از آنان موجود است، حتی لباس آخوندی بر تن نیز داشتهاند، گذشته از آنکه در دوران جوانی آنان، خواندن دروس فقهی در نبود دانشگاه و آموزشگاههای عالی، شاید تنها مسیر برای نیل به مدارج بالای دانش بوده باشد، همین آموزش سنتی نیز در رویکردهای سالهای بعد این چهرهها بیتاثیر نبوده است. اگرچه امروز دیگر کسی بدیعالزمان فروزانفر و یا ملکالشعرای بهار را روحانی نمیداند؛ اما به گمانم دوره زیست فقهی این دو و افراد دیگری همچنان تاثیر فراوانی در خط مشی فکری و آفریش ادبیشان داشته است. چه بسا بتوان ریشههای کلاسیسم و گرایش به سنت را از همین دریچه مورد بازنگری قرار داد.
از سویی جای تاکید دارد که همین وجهه کلاسیستی ادبی بهار است که در بسیاری موارد منتقد را بر آن میدارد تا همچون زیست ادبی-سیاسیاش حرکتی محافظهکارانه را داشته باشد، و آنچنان که باید، در نکات پرسشبرانگیز درباره بهار غور نکند. به عبارتی بهتر میتوانم بنویسم ملکالشعرا همواره در پشت کتب ادبی ارزشمند خود چون «سبکشناسی» پنهان شده و یا سنگر گرفته تا در میدان نقد اساسی ادبی قرار نگیرد؛ و البته که نگرفته است.
بهار در همین راستا، پشت پرده بلاغت کهن تا آنجا ایستاد که پس از او هرآنکس در گستره ادبیات فارسی گام نهاد، چارهای دیگر جز رفتن در مسیری تازه نداشت. چه بسا که این یکدندگی ملکالشعرا خود محرکی برای جریان تجدد در شعر فارسی باشد. اما دلیلی نمیشود که آن را بهعنوان مولفهای برای نقد کاربردی این استاد کلاسیک ندانیم. باید بیرحمانه صادق باشم و بنویسم، کلاسیسیسم دو آتشهای که بهار از آن در اندیشه خویش سود میجست، به واسطه استادیاش در دانشگاه، مکتبی آموزشی را پدید آورد که دانشکده ادبیات فارسی هنوز و تا امروز نتوانسته از کلاف هزارتوی آن فارغ شود. و دانشکده ادبیات فارسی را بدل به یک محیط کلاسیستی با آرا و نظرات کهن کرده که گویی هیچ سنخیتی با فضای ادبی متجدد جهان ندارد.
از این دست، کافی است به چهرههایی که دانشگاه در گستره ادبی پرورانده توجه کرد. شاید بیراه نباشد که بگوییم متجددترین آنها را باید زندهیاد قیصر امینپور دانست که او نیز همین مولفههای تجدد کوچک شعرش را مدیون نشست و برخاستش با فضای آزاد ادبی است نه دانشگاه.
ملکالشعرای بهار از همان آغاز با راه انداختن گروههای سنتاندیش در برابر گروههای نواندیش که افرادی چون صادق هدایت و مجتبی مینوی و بزرگ علوی در آن بودند، مشی مبارزه علیه تجددش را آغاز کرده بود. جای شگفتی است که این مکتبخوانده فقه و لغت، در سالهای زندگی فرنگ نیز نتوانست حتی نقشی در حدود افرادی چون میرزاملکم خان یا آخوندزاده برای فرهنگ ملی و بومی و مذهبی ایران ایفا کند.
اگرچه غیرمنصفانه است اگر تلاش او برای اهمیت به مضامین اجتماعی و سیاسی را در آثارش نادیده بگیریم، اما مقصود از این نگاه انتقادی، عدم وجود نگرشی تجددمحور در زمینه نگاه به جامعه است. به عبارتی دقیقتر، بهار اگرچه مضامین ملی و اجتماعی را در آثارش به شکلی پررنگ هویت بخشیده اما نتوانسته مدل نواندیشانه برای راهبردهای نوین حتی ادبی را به اندیشه انتقادی خود راه دهد. بهار برای پنهان کردن این وجهه از شخصیت خویش غیر از پنهان شدن در پشت آثار فاخر خود و تحقیقهای البته بسیار ارزشمندی که منتشر کرد، روی عاطفیترین موضع و درونمایه روزگار زیستی خود دست گذاشت.
وطن و میهن یکی از اساسیترین مسائل شعر عصر مشروطه است که بهار بهخوبی میداند چگونه از آن برای شعر خود اعتبار بیافریند. تردیدی نیست که بهارِ نشسته بر قله بلاغت کهن فارسی، میتواند شعری بینظیر بسازد که احساس عاطفه و میهندوستی مردم زمانهاش را برانگیزاند. این نکته ناگفته نماند که نوع رویکرد او به مضامین وطنی آگاه یا ناخودآگاه، شیوهای تازه و جدید از شعر میهنی را نمایان میکند.
در این میان اما باید به نکتهای اشاره کرد؛ این مضامین که پیشتر خاص افرادی چون عارف و لاهوتی بوده است، به واسطه همین رویکرد تازه در نویسش بهار، بعدها بیشتر در شعر او به چشم میآید. او سعی میکند از تمایلات انترناسیونالیستی لاهوتی و عارف فاصله بگیرد تا بتواند شعر خود با درونمایه میهنی را بهتر نشان دهد. به همین بهانه میتوانم بنویسم که زادروز ملکالشعرای بهار روز احترام به میهنپرستی است. چراکه بخش وسیعی از آثار او را اشعاری با مضامین وطن و میهن به شیوه خاص و بومی و ملی تشکیل میدهند.
ملکالشعرا اما آنچنان که در این وطننویسی و پژوهشهای ادبی موفق بود، هرگز در حضورش در گستره سیاست موفق نشد. وزارت فرهنگ، مجلس شورا، چاپ نشریه سیاسی و بسیاری فعالیتهای دیگر او شاید اگر با دیکتاتوری رضاخان روبهرو نمیشد، به سرانجامی بهتر میرسید.
با این همه، او نمونه عدم موفقیت تلاش برای ادبیات سیاسی است. شاید بیهوده نیست که تئوریسینهای ادبیات اجتماعی در نظر دارند، آنچه باید ادبیات برای تاثیر بر سیاست انجام دهد؛ نوشتار و نگاه و دقت اجتماعی است نه ورود مستقیم به جریان سیاسی. ملکالشعرای بهار با ورود به جریان سیاست ریشهای در گسست را از ادبیات خویش پدید آورد که اگر مانند مضامین شعر میهنیاش، نظر به فعالیت سیاسی را در جایگاه اجتماع گسترش میداد، موفق تر بود. شکی نیست که او یکی از چهرههای خاص شعر دوران مشروطه است.
اما بیتردید نمیتوان او را عاملی فرهنگی دانست. چراکه بهار بیش از فرهنگ و اعتلای آن به سیاست و فربهی آن و ادبیات و سنتمداریاش اندیشیده است. او اگر امروز میزیست ۱۳۱ ساله بود. ملکالشعرا، خارج از ارائه آثار پژوهشی ادبیات سنتی که البته امروزه بیشتر به کار دانشجویان کلاسیکشده میخورد تا ادبیات حال حاضر، باید برای همان وجهه وطنی اشعارش ستوده شود، آنچه او را هنوز ماندگار کرده است، بیتردید سبکشناسی و یا تصحیح و تحقیقش نیست، بلکه تصانیفش، همچون «مرغ سحر» و یا شعرش، همچون «دماوند» است.
حامد داراب
- 19
- 4