چندسالی است، علیالخصوص، از پس رخدادهای سیاسی سالهای پایانی دهه هشتاد، از یک آدم نو و ادبی چهرهگشایی شده است. از «فعال ادبی». او به تنهایی بر نیامده است. رخنمونیاش، همپیوند با رخنمونی «فعال زنان»، «فعال کارگری»، «فعال حقوقبشر»، «فعال سیاسی»، «فعال محیطزیست» و... است. آری او ترجمان تمامعیار «اکتیویست» است. در همین آغاز ناگفته نگذاریم، فعال ادبی، سیمپتوم و درد-نشانهای از «نافعالیت» است. او چهرهای ژانوسی و رخساری شقهشده دارد. نیمرخی فعال و نیمرخی نافعال. گفته شد این چهره، علیالخصوص از پس سالهای پایانی دهه هشتاد، بر آمده است.
چرا؟ چگونه شد که چهرهاش در چنین جوی از پرده برون افتاد و در دیدرس، در روشنا قرار گرفت. برای پاسخدادن به این پرسش لازم است تا پرسشی چالشبرانگیزتر را در پیش نهاد. جایگاه نوشتارشناسانه «فعال ادبی» کجاست؟ «فعال ادبی» پای چه متنی را امضاء میکند؟ توقع او از ادبیات چیست؟ در اینجا، توقع او، تمام، توقیع (امضاء) است. او میخواهد چیزی را امضاء کند. اما چه چیزی را؟ فعال ادبی نیروی خود را از «نافعالیت ادبی» میگیرد. او نمینویسد، یا سرسری مینویسد. توقع او تمام توقیع است. هرچه باشد، باشد، مسئله امضاء است، افتاده پای متنی. یا بر پای متنی که خود سرسری نوشتهام یا پای متنی که دیگران نوشتهاند.
اما، حتی اگر چنین باشد، اگر تمام مسئله صرفا بر سر امضایی از آن «فعال ادبی» است، باز، همچنان پرسش پابرجاست: جایگاه نوشتارشناسانه «فعال ادبی» کجاست؟ الف- یادداشتها و کامنتهای کوتاه و قلمانداز نوشتهشده در قلمرو مجازی و حالیا و هماکنون در تلگرام، آنگاه که فعال ادبی سرسری مینویسد. ب- امضای افتاده پای بیانیه آنگاه که «فعال ادبی» نمینویسد. اما بهراستی «فعال ادبی» پای بیانیه را امضاء میکند؟ از قضا باید گفت، «فعال ادبی» از درون «نافعالیتی» بر آمده است که یکی از نشانههای آن، بهویژه یکی از نشانههای سیاست زدودگی آن، بخارشدن «بیانیه»ها است. بیانیه ادبی، به کار ادبی وا میدارد. بیانیه ادبی شیوه نوینی از تولید ادبی، شیوه نوینی از نوشتن و تکنیکهای نوشتن، شیوه نوینی از مواجهه ادبی و نیروگذاری ادبی و شیوه نوینی از تجربهکردن جهان را در پیش میگذارد و پیش از هر چیز نویسنده را به نوشتن در چارچوب بیانیه ملزم و متعهد میکند. بیانیه ادبی، سیاستگذاری ادبی میکند. دقیقتر:
سیاستهای ادبی حاکم را برمیآشوبد. انتشار بیانیه ادبی، اعلان یک جنگ تمامعیار ادبی است، اما بیانیهها بخار شدهاند. رد و نشانی از بیانیههایی چون «بیانیه شعر حجم» و بیانیه ادبی خروس جنگی «سلاخ بلبل» بهچشم نمیآید. بیانیه ادبی و نیروی ویرانگر اعلان آن که رهآورد علنیکردن یک وضعیت جدید است، جای خود را به نامه جمعی و درخواست و تقاضا و شکوه و ناله و دست بالا اعتراض داده است. آنچه فعال ادبی توقیع میکند، نامهای جمعی است، خطاب به فلان و بهمان نهاد سیاسی و قضایی و گاه خطاب به جامعه مدنی و بسیار کمتر خطاب به جامعه ادبی. بیگمان، فعال ادبی، اعتراضهایی دارد، میتواند پای نامهای را در باب سانسور امضاء کند، حتی اگر خود سطری هم ننوشته باشد، اما بیگمان او نمینویسد. او کاری به «شیوههای تولید» ادبی ندارد.
درکی از تحول ادبی ندارد. دقیقتر: از انقلاب ادبی. او انقلاب ادبی را با دورهمی ادبی و جشن ادبی جابهجا میکند، هرچند بیشتر از ختم ادبی سر در میآورد و در سوگواریها و خاکسپاری این و آن نویسنده ادبی سروکلهاش پیدا میشود. او دستکم، نیروی انقلابی اتصالات و پیوندهای ادبی را به مناسک ادبی فرو میکاهد. «فعال ادبی» ذیل این نامههای جمعی، ذیل این نوشتارها عنوان یافته است.
نامه سرگشاده، جایگاه نوشتارشناسانه، فعال ادبی است. امضاءکنندگان این نامه... نویسنده، شاعر، منتقد، مترجم و ایضا «فعال ادبی». فعال ادبی چیست؟ یک مازاد ادبی؟ فعال ادبی تا آنجا که صرفا فعال ادبی است یا فعالیتهایش بر نوشتناش میچربد، هستیاش وامدار عدم فعل ادبی است، یا دستکم رو به سوی عدم فعل ادبی دارد. فعال ادبی خواستار «ادبیات منهای ادبیات» است. «فعال ادبی» مشدد نیست. نباید این فعال را مشدد خواند. او عاری و بری از هرگونه «شدت» است. نه شدت ادبی دارد نه شدت سیاسی. او رژیم ادبی و سیاسی سراسر بهداشتی دارد. سر سلامت است. اسلاوی ژیژک در «چگونه لاکان بخوانیم» مینویسد: «در بازار امروز، انواع و اقسام فرآوردههایی را میبینیم که خواص زیانآور خود را از دست دادهاند: قهوه بدون کافئین،
خامه بیچربی، آبجوی بیالکل و همینطور بگیرید و بروید تا... آموزه کالین پاول مبنی بر جنگ بدون تلفات بهمثابه جنگ بدون جنگ... همهچیز روا و مجاز است، میتوانید از هر چیزی لذت ببرید، به شرط آنکه آنچیز فاقد جوهرهای باشد که آن را خطرناک میگرداند». فعال ادبی با کمکردن، با کسر ادبیات از ادبیات، از ادبیات «شدتزدایی» میکند و از سوی دیگر، با اضافهکردن امر ادبی به امر سیاسی، با افزودن ماده نگاهدارنده ادبی به امر سیاسی، امر سیاسی را کنسرو میکند. مسئله این است: ادبیات را نباید به سیاست افزود، بل باید سیاست را به ادبیات افزود. ادبیات بهمثابه مازاد امر سیاسی، همزمان از شدت امر ادبی و امر سیاسی میکاهد، اما سیاست بهمثابه مازاد امر ادبی، هر دو را مشدد میکند: ادبییات و سییاست.
اما مساله به هیچ روی، تشخصیابی با دستیابی به لهجهای سییاسی-ادببی نیست. مسئله این است: تولید زمان-مکان ادببی- سییاسی. نامه سرگشاده، لهجه سیاسی دارد اما تولید زمان- مکان سیاسی نمیکند. این کار، کار «بیانیه»، کار «مانیفست» و بهویژه «بیانیه ادبی» است. به این باز میگردیم. اگر بخواهیم بهسیاقی فوکویی «گزاره»هایی را که فعال ادبی بهکار میگیرد و «نهاد»هایی را که در آن بهکار میافتد، چفتوبست گزارهها و نهادها را وارسی کنیم، اگر در جستوجوی یک «نهاد» باشیم که «امضاء» بهمثابه یک گزاره و در چارچوب نوشتارشناسانه نامه سرگشاده روی آن «تا» میخورد، سخت خواهد بود تا چشم از نهادهای صنفی برگیریم.
در سالهای گذشته این نهادها، روزبهروز از نویسندگان خالیتر و از آدمهایی که رواست آنها را «فعال ادبی» خواند، پرتر شده است و بدل به جایگاه نهادی «ادبیات منهای ادبیات» شده و گزارهای که آن را به پیش میراند توقیع و امضاء است و بدل به کارخانه تولید «نامه سرگشاده» شده است. این نهادهای صنفی لهجهای سیاسی- ادبی دارد، اما از تولید زمان- مکان سییاسی- ادببی ناتوان است. اما چرا؟ چگونه چنین شده است؟ خیلی ساده: ادبیات تولید جهان (مکان و زمان) میکند، اما این جهان را با سیاقی صرفا خیالی نمیسازد.
ادبیات جهان را از نو «سرهمبندی» میکند، اتصالات تازهای میآفریند و «روابط» و «مناسبات» آلترناتیو خلق میکند. مسئله ادبیات تولید «جهانهای ممکن» است. مثلا، ایدئولوژی لیبرال، بر وجهی «لایبنیتسی» جهان موجود را بهترین «جهان ممکن» میداند (نزد لایبنیتس خداوند از میان جهانهای ممکن بهترین جهان را آفریده است) و جایگزین بهتری برای نظام نمایندگی پارلمانی، انتخابات آزاد، بازار آزاد و... نمیشناسد. دقیقتر: ایدئولوژی لیبرال با آویختن در دامن «بهترین جهان ممکن»، نیروی ویرانگر، خلاق و نویدبخش «جهانهای ممکن» را طرد میکند. تولید «جهانهای ممکن» مسئلهای سییاسی- ادببی است. اما ادبیات صرفا مکانهایی دیگر تولید نمیکند، بل همزمان زمانهایی دیگر نیز میآفریند و یک ریتم تازه، یک ضرباهنگ تازه، یک سرعت تازه و یک حرکت تازه نیز در پیش میگذارد. مسئله صرفا مششدسازی ادبیات و سیاست نیست.
مسئله لهجه سیاسی- ادبی نیست. مسئله کشدارکردن، تغییر ریتم و ضرباهنگ و سرعت خواندن سییاست و ادبییات است. سیاست جهان موجود (بهترین جهان یا حتی بدترین جهان) از نیروی ادبیات میکاهد، ادبیات جهانهای ممکن نیز از نیروی سیاست روز میکاهد و آن را به تحلیل میبرد، اما در کنار آن و از درون جهانهای ممکن، سیاستهای ممکنی خلق میکند که همواره بدل به «مازاد سیاسی» میشود. ادبیات با زمانهای آینده، با مکانهای آینده، با مردمی که میآیند سروکار دارد. آنها در ادبیت و ابدیتی دوردست و در فراسوها قرار ندارند، همینجایند، در دل روابط موجود. آنها ممکناند. ادبیات چگونه زمان سیاسی تولید میکند؟
ادبیات زمان درونماندگار خودش را دارد. عقربههای ادبیات، با عقربههای ساعت سیاسی نمیجنبند. اما «فعال ادبی» پیوسته گوشبهزنگ دینگدانگ ساعت سیاسی است، گوشبهزنگ انتخابات، اعتصابات، اعتراضها، جشنها و جشنوارهها، جایزهها، علیالخصوص، علیالخصوص، گوشبهزنگ ناقوس کلیسا تا ببیند کی مرده؟ کی بجاست؟ او تختهبند، ضرباهنگ، ریتم و نوسانات جهان سیاسی روز است و پادو بهترین جهان ممکن واقعا موجود است. اگر «فعال ادبی» یکسر گوشبهراه و گوشبهزنگ دینگدانگ ساعت سیاسی است، نویسنده دینگدانگ خودش را دارد. دقیقتر: او خودش دینگدانگ میکند، مثل ساعتی که اشتباه کوک شده است در وقتی که اصلا توقع نمیرود، زنگ میزند. اگر میخواهید رمانی بنویسید با دو شخصیت اصلی، یکی «فعال ادبی» و دیگری «نویسنده»، و صدالبته دلگرمیتان میدهم تا چنین رمانی بنویسید، خواهمتان گفت، ویژگی بیبروبرگرد هر یک از آنها این است:
الف – فعال ادبی: گوشبهزنگ است. ب- نویسنده: خروس بیمحل است. متن «ما نویسندهایم» وقتی منتشر شد، خود بدل به دقیقهای سیاسی شد. دینگدانگی بود برخاسته از درون مسائل درونماندگار ادبی و وامدار نگاهداری به گردش عقربههای ساعت سیاسی نبود. رهآورد گوشبهزنگداشتن رخدادی سیاسی در بیرون نبود. واکنش نبود. کنش بود. این متن اگر بر ضد سانسور بود، نیروی خود را از فشار بیپایان انرژی درونی که سرریز میکرد و خواستار نوشتن بود، میگرفت، واژهها روی لب شاعر و نویسنده پرپر میزدند.
ازهمینرو ناگهان، مثل ساعتی که درست کوک نشده باشد، نابههنگام صدا کرد. «ما نویسندهایم» آخرینباری بود که ادبیات ایران زمان سیاسی خاص خودش را وضع و خلق کرد. «ما نویسندهایم» بر «حق نوشتن» انگشت گذاشته بود. در این متن آمده است: «اگرچه توضیح واضحات است، باز میگوییم ما نویسندهایم. ما را نویسنده ببینید...». چه شده بود؟ آیا این نویسندگان محافظهکاری به خرج میدادند؟ آیا میخواستند بگویند ما صرفا و صرفا نویسندهایم و در امر سیاسی مداخله نمیکنیم؟ یا آنها نیک میدانستند نوشتن خود کنشی سیاسی است؟ «ما نویسندهایم» نامی بسیاربسیار گویا است. اگر در ذیل «ما نویسندهایم» هیچ نیز نمینوشتند و تنهاوتنها زیر همین عنوان را امضاء میکردند، نهتنها چیزی کم نمیداشت، بل بسندهتر بود. دقیقتر: رادیکالتر. در زمانهای که به هر سوی مینگری، یک «فعال ادبی» میبینی که سقراطوار بیآنکه چیزی بنویسد از در استنطاقت برآمده است، آن نام ما را بس است. ما فعال ادبی نیستیم. ما نویسندهایم.
- 14
- 3