ایران آنلاین،محمود دولت آبادی در ابتدا به سه کتاب مهم در پایان قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم که در اروپا منتشر شد، اشاره کرد و گفت: در زبان انگلیسی اولیس نوشته جیمز جویس، در زبان آلمانی مرد بیخاصیت نوشته روبرت موزیل و در زبان فرانسه در جستوجوی زمان از دسترفته مارسل پروست. این هر سه به نحوی «خودزینامه»و «جامعهنامه» و «تاریخنامه» و مصداق سخن توماس مان هستند که گفت آثار بزرگ وقتی پدید میآیند که دوره واقعی زندگی تاریخی آنها رو به زوال میگذارد. تا به حال ندیدم که در زبان فارسی کسی به این مثلث ادبیاتی اروپایی در این برهه زمانی توجه کرده و به این پرداخته باشد که چرا این سه نویسنده باعث پدید آمدن چنین آثاری میشوند که درباره یکی از آنها صادق هدایت میگوید: ادبیات تا پروست، ادبیات تا جویس و ادبیات بعد از جویس. دولت آبادی در ادامه تاکید کرد: ای کاش کتاب دکتر شایگان زمانی منتشر شده بود که من طرف خانه سوان (جلد اول در جستوجوی زمان از دسترفته) را میخواندم، زیرا این کتاب کمک به شناخت پیچیدگیهای رمان پروست میکند. وی در ادامه بخشهایی از کتاب شایگان را خواند و سپس با تاکید بر توجه شایگان به ارتباط پروست با متفکران عصر خودش مثل فروید گفت: مدعی نیستم که بتوانم فهمی بر ارزیابی و تبیین آنچه در کتاب فانوس جادویی زمان جناب دکتر شایگان گشوده شده چیزی بیفزایم، خاصه آنکه شخصا فقط مجلد نخست این کتاب را خواندهام و آن سالیان مرا تشویق نکرد به خواندن و ادامه آن.
داریوش شایگان بحث خود را با اشاره به سخنان و نقدهای سایر سخنرانان آغاز کرد و گفت: در سالهای ١٩٥٠ که در ژنو دانشجو بودم، دانشگاه ادبیات ژنو به حضور استادان بزرگی در ادبیات مشهور بود، بهطوری که آن را «اکول دو ژنو» (مکتب ژنو) میخواندند. به همین خاطر شخصا بهرغم علاقهام به فلسفه و حکمت شرق دور و سانسکریت و... در کلاس این استادان حاضر میشدم، زیرا رمان خیلی مهم است. هوسرل در کتاب بحران علوم اروپایی و پدیدارشناسی استعلایی، نوشته که فلسفه جدید هم عیان ساز است و هم نهان ساز. عیان ساز است زیرا برای اولینبار مساله ریاضی را با گالیله و دکارت مطرح میکند، اما نهان ساز است زیرا بخش بزرگی از هستی یعنی دنیای زندگی (Lebenswelt) را به کلی از گردونه خارج میکند. جالب است که رمان این امانت را به عهده میگیرد. یعنی بخشی که علم پس میزند را رمان آشکار میسازد. از سروانتس، خالق دن کیشوت در قرن ١٦ تا پروست نویسنده جستوجو در قرن ٢٠ شاهد این امر هستیم. یعنی رمان تمام آن بخشی را که علم دفع کرده بود، به عهده میگیرد و لایه به لایه آن را میشکافد و عیان میسازد. وی گفت: متاسفانه در ایران رمان را زیاد جدی نمیگیرند. در حالی که در طول این ٥ قرن تمام اتفاقات مهم در رمان بازتاب یافته است. نسبت پروست و بود.
شایگان در ادامه به نگاه منحصر به فرد پروست در قبال سیلان زمان و تغییرات پیاپی انسان و شخصیت انسان در گذر زمان پرداخت و گفت: پروست این مبحث را روانشناسی در فضا در برابر روانشناسی مسطح میخواند، یعنی نوعی از روانشناسی که در آن حلقه من و زمان و مکان دایم در حرکت هستند.
البته اصل این تعبیر از برگسن آمده که مفهوم استمرار متحرک یا سیال را مطرح میکند. پروست اگرچه با برگسن اختلاف نظر دارد، اما این مفهوم را قبول دارد. وی سپس به شباهت مفهوم استمرار متحرک با آیین بودا اشاره کرد و گفت: بودا تنها راه طریقتی است که در آن هستی نیست، یعنی نه امر مقدس دارد، نه وجود. تنها چیزی که در آن هست، سامسارا به معنای جریان زندگی است، لحظات پی در پیای که مدام تکرار میشود. مثال پروست از آن شمع است که به نظر ثابت است اما هر لحظه در حال زنده شدن و مردن است، بنابراین جوهری سیال دارد، مثل آتشگردان. البته تفاوت پروست و بودا در این است که پروست در جستوجوی جوهر است، اما بودا به جوهر اعتقاد ندارد بلکه فقط به این میپردازد که چگونه میتوان جریان پی در پی هستی را منقطع کرد.
موتور محرکه به باور تریشنا یا تشنگی و خواستن است و اگر آن را قطع کنیم، وارد نیروانا شدهایم. نیروانا خلأ عظیم است. اما پروست در جستوجوی جوهر است. شایگان گفت: این جوهر در صفحات نخست رمان در قاب خواب بنیادین ظاهر میشود. دلوز به خوبی اشاره کرده این خواب بنیادین را با تعبیر complication میتوان فهمید که از ریشه complico لاتینی به معنای درهم پیچیدن میآید. مثل قرقرهای که در هم پیچیده شده و نه زمان دارد و نه مکان. به همین خاطر است که به محض بیداری از خواب میپرسیم من کی هستم؟ آن موقعی است که قرقره باز میشود. این ریسمان تا آخر رمان ادامه مییابد و از مقاطع و خانههای مختلف میگذرد. نقش سه گانه در آن مهم است. سه مرشد دارد که یکی نویسنده و دومی هنرمند نقاش و سومی موسیقی دان است، سه بار عاشق میشود.
بیداری از این خوابی که جوهر ادبیت یا بیزمانی را در خود نهفته دارد، سرآغاز جریان زمان است. زمان موقعی شروع میشود که جهانی خلق میشود. اسطوره همزمانی پدید میآید که دنیا خلق میشود. این بیداری از خواب موقعی است که پروست وارد زمان میشود. وی گفت: جالب است که شش هفتم کتاب درباره اندوه و یأس است. نویسنده دایم شکست میخورد و فکر میکند استعداد ندارد و نویسنده نخواهد شد. گاهی جرقههایی از زمان بازیافته به صورت تذکارها میآیند، اما این تذکارها فقط سایه ابدیت هستند نه خود آن یا داستان سه درخت و... پایان رمان به تعبیر نویسندهای، یک آپوکالیپس یا آخرالزمان است و همه چیز تغییر میکند. تذکارها مسلسل وار حمله میکنند گویی هشداری هستند برای اتفاقی که در حال وقوع است.
به یکباره در ضیافتها نقابهای این هنرمند زمان میبیند که عجب پیکرتراشی است و عجب صورتهایی ساخته است. چهرهها تغییر داده و برای شناخت آدمها باید صورتکها را برداشت. اینجاست که میفهمیم همین زمانی که تا حالا همراه او بوده، میتواند خصمانه دشمن و مرگ باشد، اگر نجنبد. جالب است که خود پروست همین الگو را برگزید. ٨-٧ سال پایانی عمر خلوت گزید و زندگی مرتاضانه کرد. سلست آلباره، خدمتکار و مونس وفادارش در کتاب «موسیو پروست» که ٤٠-٣٠ سال بعد از مرگ پروست نوشته میگوید او غذا نمیخورد و روزی یک کراسان میخورد. برادرش پزشک بود اما دارو هم نمیخورد در حالی که اگر گوش میداد، قطعا بیشتر عمر میکرد. او میخواست هستیاش را فدای کار کند. تمام هستیاش را به پای اثرش ریخت و رمانی نوشت که بزرگترین رمان قرن بیستم و از بزرگترین رمانهای تمام قرون است.
شایگان گفت: هیچ اثری به اندازه در جستوجوی زمان از دست رفته از عصاره هستی خالقش تغذیه نکرده است و موجب نابودی نشده است. میتوان گفت رمان جستوجو قربانگاه پروست است که در آن خالق خود را قربانی مخلوق میکند و همین امر وجه اساطیری به این رمان میدهد. بیسبب نیست که این اثر از هر لحاظ استثنایی است و حتی برای برخی به نوعی مسلک و طریقت بدل شده و برخی به صورت روزانه پروست میخوانند، مثل خانم عسکری. به همین خاطر مطالعه اثر او را برای نویسندگان جوان خطرناک دانستهاند و درباره عمق نفوذ وی هشدار دادهاند. سخنم را با این جمله والتر بنیامین به پایان میرسانم که مترجم بخشی از رمان جستوجو به زبان آلمانی بود که خطاب به آدورنو فیلسوف مینویسد: «دیگر یک کلام بیش از آنچه برای کار ترجمهام ضرورت دارد، از پروست نخواهم خواند، از بیم آنکه سخت معتادش شوم و این اعتیاد سرچشمه خلاقیتم را بخشکاند».
محمدمنصور هاشمی: پروست و زمان
تصورات بشر درباره زمان در طول تاریخ یکسان نبوده و تغییر و تحولات چشمگیر داشته است. این تصورات متفاوت و مختلف در قالب آثار ادبی و هنری و تاملات فلسفی و علمی گوناگون خود را آشکار ساخته است. رمان به عنوان داستان «افراد» در «طول زمان» یکی از مهمترین تجلیات درک خاصی است از زمان؛ هرچند خود این درک خاص، در دگردیسیهای رمان به مثابه یک قالب ادبی، صورتهای گوناگون یافته است. در سنت غرب اینکه رمان را در ادامه حماسه و به عبارت بهتر جانشین آن ببینند، امری است کاملا متداول.
«در جستوجوی زمان از دست رفته» رمانی است به این معنا کلاسیک، یعنی قاعده زمانمندی به معنای مذکور سفت و سخت بر آن حاکم است. واقعیت این است که نحوه حضور زمان و شیوه نمایش آن در این رمان ویژگیهایی دارد که آن را از آثار پیشین یکسره متمایز میکند. برای بیان این تمایز معمولا به فلسفه هانری برگسون اشاره میشود که به زمان نه به مثابه توالی ممتد اجزا و امری کمّی که در مقام امری کیفی توجه داشت. در این دریافت از زمان، درک زمانی ما الزاما درک ریاضیاتی- فیزیکی نیست، درک احساسی- نفسانی است، همان درکی که سبب میشود در سنت خودمان مثلا سعدی بتواند بگوید «که شبی نخفته باشی به درازنای سالی». پروست چنانکه خودش هم آورده تحت تاثیر برگسون و درک او از زمان بوده است، اما نباید فراموش کرد که این همه ماجرا نیست. پروست هنگام نوشتن «در جستوجوی زمان از دست رفته» مشغول ترسیم تصویری از زمان بود که صورتبندی مناسب آن در آثار یکی دیگر از معاصرانش آمده است، دانشمند بزرگی که نه پروست آثار او را خواند و نه او آثار پروست را. منظور نظر من در اینجا زیگموند فروید است و کشف سرنوشتساز او: ناخودآگاه. فروید هوشمندانه نوشته است که ناخودآگاه زمان ندارد. درست است که پس پشت رمان پروست هم همان ساعت آفاقی مشغول کار است و زمان به صورت مرتب و منظم در حال گذر است (زیرا «روایت» ناخودآگاه هم باز در ساحت آگاهی «بازسازی» میشود و در ظرف ذهن زمانمند)، اما پروست با انتخاب زاویه دید اول شخص و بیان داستان از زبان منِ راوی- مارسل- این تمهید را فراهم آورده است که ما امور را از منظر زمان انفسی راوی ببینیم، زمانی که مبتنی بر تداعیها و تاثرات ذهنی است، زمانی که در آن بیتابی کودکانه راوی برای بوسیده شدن از طرف مادرش میتواند چندین صفحه به طول بینجامد، چند مهمانی مضحک اشرافی و کوچکترین جزییات آنها حجم عمده چندین مجلد را اشغال کند، وسواس ذهن مارسل در مورد آلبرتین وقت و اعصابمان را دیوانهوار ببلعد و در عوض چند سال زندگی راوی- که هیچوقت هم چیزی از سن خود در هر دوره به ما نمیگوید- در چند سطر کوتاه طی شود. گمان میکنم همین ویژگی باعث شده است خواندن رمان پروست برای خوانندهای که با حوصله آن را میخواند تجربهای منحصربه فرد باشد.
کامران فانی: هنر فراسوی زمان
وقتی در سال ١٣٦٩ اولین جلد رمان در جستوجوی زمان از دست رفته مارسل پروست منتشر شد، مثل علاقهمندان به ادبیات آن را گرفتم و پس از چند صفحه آن را کنار گذاشتم. چرا پروست در آغاز در ایران چنان که در جاهای دیگر فهمیده نشد؟ در ایران همت والای شادروان مهدی سحابی این کتاب را در اختیار خواننده فارسی گذاشت اما اطمینان جلب نشد، زیرا پیشکسوتان ترجمه فرانسه به فارسی از ابتدا گفتند این کتاب قابل ترجمه نیست و این ترجمه قابل خواندن نیست. دومین مساله شهرت این رمان به مشکل بودن و نامفهومی و نامعقولی آن است. رمان با بیداری از یک خواب آغاز میشود و با یک خواب به پایان میرسد. آندره ژید که دوست پروست بود و قرار بود آن را چاپ کند، ایراد گرفت این چه رمانی است که ٤٠ صفحه آغازینش به توصیف فردی که تازه از خواب بیدار شده آغاز میشود؟ آناتول فرانس دوست و استاد پروست هم در همان شروع کار آن را کنار گذاشته بود. در نهایت اینکه مطالعه ٥-٤ هزار صفحه کتاب همت میخواهد و بدون چنین همتی ارزش کتاب درک نمیشود.
دکتر شایگان حین کار روی کتاب بودلر، دچار اشراقات پروستی شد که متوجه شد وظیفه دارد پروست را برای خواننده ایرانی خواندنی کند. ایشان همچنین به این نتیجه رسید که ترجمه مرحوم سحابی قابل قبول است. بنابراین سه سال تمام تلاش کرد و قطب نمایی به خواننده ارایه میکند تا در هزارتوی ٥ هزار صفحهای پروست که بسیار پیچ در پیچ و دشوار است، گم نشود. به خصوص که این رمان همچون آبشاری از کلمات است و در آن کلمه صرفا برای بیان چیزی به کار نمیرود، بلکه خود فرم اهمیت مییابد. البته خواندن پروست ارزش دارد، زیرا هر کس او را به خوبی بخواند، در مییابد که چه سیر و سلوک ارزشمندی را گذرانده است.
حامد فولادوند: پروست و نیچه
پروست در رمان در جستوجوی زمان از دست رفته حداقل ششبار نام نیچه را میآورد. این نشان میدهد که پروست آثار نیچه مثل چنین گفت زرتشت و حکمت شادان و این است انسان را خوانده و آشنایی خوبی با نیچه داشته است. او این نکته را در داستانش از طریق شخصیتها روشن میکند. او در مدرسه نیز با دوستش دانیل آلوی که نیچهشناس بوده در زمانهای که هنوز نیچه نمرده بود، بحثهایی میکرده است که در مجلات آن زمان منتشر میشد. همچنین پروست از طریق واگنر نیز که برای فرانسویان آشنا بوده، با نیچه آشنایی داشته است. البته پروست به نیچه انتقادهایی نیز دارد و موضوعی واگنری دارد.
نکته مهم در این داد و ستد فکری میان این دو در مساله دقت نیچه به موضوع نگارش و خواندن روشن میشود که پروست نیز بر آن تاکید فراوان داشت. نیچه و پروست هر دو مدام میخواندند، ضمن آنکه هر دو بر مطالعه پیش سقراطیان تاکید دارند زیرا ایشان فلسفه و شعر را با هم ترکیب میکنند. نیچه و پروست هر دو معتقدند که خرد تقدم ندارد، بلکه خرد و دل هر دو با هم هستند. هم پروست و هم نیچه تقدم را به دل میدهند و بعد سراغ خرد میروند. این تقدم در خواندن مهم است. بنابراین برای خواندن یک متن باید احساسات را به عنوان راهنمای اولیه در نظر بگیریم، بعد در هنگام نگارش خرد سراغ ما میآید.
- 18
- 5