امسال جایزه نوبل ۲۰۱۷ ادبیات، درحالی به «کازوئو ایشی گورو» نویسنده بازمانده روز و هرگز رهایم نکن تعلق گرفت که به باور بسیاری از منتقدان و اهل فن، «نگوگی وا تیونگو» از کنیا، «یان لیانکی»، طنزنویس چینی و «هاروکی موراکامی» از ژاپن شانسهای برتر دریافت جایزه نوبل قلمداد میشدند، اما درنهایت این جایزه به ایشی گورو تعلق گرفت. انتخابی البته نهچندان پرحرف و حدیث؛ که به عقیده سهیل سُمی، مترجم چندین اثر «کازوئو ایشی گورو»، انتخاب این نویسنده بهعنوان برنده جایزه ادبی نوبل، نوعی واکنش آکادمی نوبل به انتخاب سال گذشته و فاصله گرفتن از «خاصنویس»ها بوده است.
زندگینامه
کازوئو ایشیگورو، پژوهشگر و نویسنده مطرح انگلیسی ژاپنیتبار در زمستان سال ۱۹۵۴ در ناکازاکی چشم به دنیا گشود. خانواده ایشی گورو وقتی او پنج سالش بود به انگلستان مهاجرت کردند. این نویسنده مدرک کارشناسی خود را در زبان انگلیسی و فلسفه از دانشگاه کنت در سال ۱۹۷۸ و مدرک کارشناسی ارشدش را در رشته نویسندگی خلاقانه در سال ۱۹۸۰ از دانشگاه انگلیای شرقی دریافت کرد. ایشی گورو را زندهیاد دکتر مریم خوران، استاد فقید دانشگاه علامه طباطبایی با برگردان شام خانوادگی به فارسیزبانها شناساند. بعد از آن نجف دریابندری با ترجمه «بازمانده روز» نام او را بر سر زبانها انداخت. مژده دقیقی، مهدی غبرایی، یاسین محمدی، علیرضا کیوانینژاد، امیرمهدی حقیقت، سهیل سمی و... از دیگر مترجمان آثار این نویسنده به فارسی هستند.
سبک
به لحاظ درونمایه، ایشی گورو سبک ویژهاى دارد. منتقدان ژاپنی بر این باورند که متاثر از سبک داستاننویسی تأنی زاکى است، اما خودش مىگوید بیشتر تحت تأثیر فیلمسازانى مانند «یاسوجیرو اوزو» و «میکیو ناروسه» بوده است. از میان نویسندگان غیرژاپنى نیز متاثر از نویسندگان شهیری چون داستایوفسکی، مارسل پروست و… است. برخی سبکش را به جین استن و هنرى جیمز نیز شبیه مىدانند، ولى خودش این وجوه تشابه را نمىپذیرد.
بیشتر رمانهای ایشی گورو از زبان اولشخص برای مخاطب نقل میشود و کاستیهای شخصیتی راوی نمودی بارز دارد. شیوه مرسوم ایشی گورو در رمانهایش این است که به راوی فرصت و اجازه آشکارسازی این ویژگیها را بهتدریج در خلال داستان میدهد و همین امر، موجب ایجاد احساس دلسوزی و گاه ترحم در مخاطب میشود که نتیجه آن، دیدن ایرادهای آشکار و نهان راوی برای مخاطب است، البته درعینحال با او حس همدردی نیز میکند.
داستانهای او اغلب بدون نتیجهگیری مشخصی است و مشکلهای پیش روی شخصیتهای داستانهایش، در گذشته مدفون است و حلناشده باقی میماند. بیشتر شخصیتهای رمانهای ایشی گورو در فرجام، به این نتیجه میرسند که باید گذشته را بپذیرند و با آن بسازند تا بهنوعى آرامش ذهن برسند؛ این یعنی همه چیز نیمهکاره و بینتیجه میماند. البته این امر در نویسندگان دیگر نیز نمود خارجی دارد. برای نمونه میتوان به کتاب «کافکا در ساحل از هاروکی موراکامى اشاره کرد که بعد از خواندن صد صفحه اول هنوز قصد اولیه و حرف حساب نویسنده معلوم نیست.
مسأله دیگر اینکه ایشی گورو تفکری شرقی دارد و قهرمانهای داستانهایش نیز پذیرای نوعی جبرگرایی گذشته شرقی و صوفیانه شدهاند که نشأت گرفته از تفکر بودایی است که سبب آرامش و آسایش میشود برای برتافتن زندگی از هم گسیخته و ناپایدار مدرن و جهان پسامدرن. نمود نوعی احساس عمیق نسبت به اشیا، حساسیت و آگاهى توأم با حس شگفتى را نیز به روشنی در آثار ایشی گورو میتوان یافت. اگرچه ایشیگورو از ژاپن و فرهنگ آن سالها دور بوده است و سبک نوشتاریاش این را آشکار میسازد، با اینهمه این بارقه همچنان در وجود و ضمیر ناخودآگاهش وجود دارد.
به این ویژگی همدردی یا حساسیت به فانیبودن میگویند که برای توصیف آگاهی از ناپایداری امور مادی که از سه اصل اساسی دین بوداست بهکار میرود و پایهای از فلسفه ادبی و یکی از اجزای فرهنگ ژاپن است که در قرن هجدهم توسط پژوهشگر فرهنگی ژاپن نوریناگا، ابداع شد و این عبارت را در نقد داستان به کار برد.
بهطورکلى، رمانهای این نویسنده بیشتر مربوط به شخصیتهایی در فضایی در گذشتهاى نهچندان دور میشوند؛ مثلا در دهههای ٨٠و٩٠ چون با عناصر فانتزی و تخیلى سروکار دارند، بهگونهای، به اکنون ارتباط مییابند. میتوان گفت این دو زمان در آثار وی، موازى با هم حرکت میکنند. سهیل سمی، مترجم بازمانده روز، با اشاره به برخی داستانهای ایشی گورو که او در آنها نشان میدهد وامدار شیوه داستانگویی کلاسیک بریتانیایی است، میگوید: به نظر من، با اینکه خاستگاه ایشی گورو ژاپن است و با وجود نگارش رمان کوتاهی مانند منظر کمرنگ تپهها که در آن به ژاپن سفر میکند، اما بیشتر از اینکه بخواهد نوستالژی یا غم غربت داشته باشد، به همان ادبیات داستانگوی بریتانیایی وابسته و بیشتر به این نوع فرم داستانگویی مقید است. کما اینکه حتی در همین رمان کوتاه منظر کمرنگ تپهها هم ایشی گورو چندان ژاپنی به نظر نمیرسد و برعکس، خیلی خوب در فرهنگ نوشتاری بریتانیایی جا افتاده است.
نویسنده انگلیسی
ایشی گورو با اینکه رگ و ریشه ژاپنی دارد، اما او را بیشتر بهعنوان نویسندهای بریتانیایی میشناسند. جالب اینکه او هميشه در مصاحبههايش گفته كه خود نیز خودش را يك نويسنده ژاپني حقيقي نميداند و شناخت چنداني هم از ادبيات ژاپن ندارد. او يكبار گفته «اگر نام مستعاري براي خودم انتخاب ميكردم و تصوير شخص ديگري را هم به جاي عكس خودم استفاده ميكردم، مطمئنا هيچكس با خواندن آثار من، اين نكته به ذهنش نميرسيد كه آثار اين شخص مرا ياد فلان نويسنده ژاپني مياندازد.»
او در ادامه گفته: «البته كاملا انگليسي نيز نيستم؛ چون پدر و مادري ژاپني دارم و در كودكي در خانه با من به ژاپني صحبت ميشد و مرا كاملا با فرهنگ ژاپني آشنا ساختهاند.» بههرحال ایشی گورو نویسندهای در ادامه سبک ادبیات انگلیسی است که این ویژگی را شاید بیش از هر چیزی بتوان مرهون تسلط این نویسنده به ادبیات و زبان انگلیسی دانست. ایشی گورو در گفتوگویی راز تسلطش را به این زبان اینگونه عنوان کرده است: وقتي به انگلستان آمديم، پنج سالم بود. هيچکدام از والدينم نميتوانستند بهخوبي انگليسي حرف بزنند و فکر نکنم مادرم اصلا انگليسي حرف زده باشد. هيچوقت بهطور رسمي در هيچ کلاس زبان انگليسي شرکت نکردم ولي وقتي به خانه برميگشتم، فيلمهاي وسترن محبوبم را ميديدم و آن روزها تلويزيون پر از فيلمهاي کابويي بود؛ وسترنهاي آمريکايي و اين براي من بهعنوان يک بچه ژاپني خيلي گيجکننده بود.
نميدانستم بين زباني که مردم در غرب وحشي، در «بونانزا» و «واگن قطار» با آن حرف ميزنند و زباني که در دهکدههاي انگليسي کاربرد دارد، چقدر تفاوت هست، بنابراين در مدرسه کلمههايي مثل «Howdy» (شکل غيررسمي براي سلام و احوالپرسي) و چيزهايي مثل اين از دهانم بيرون ميپريد و ديگران آرام از من فاصله ميگرفتند. از آن زمان به بعد هميشه به وسترن علاقهمند بودهام و احساس ميکنم بخشي از روح داستانهاي سامورايي را که با آنها بزرگ شدهام، در وسترن پيدا ميکنم.
جوایز
ایشی گورو با وجود سابقه نهچندان پربرگش؛ با نوشتن فقط و فقط هشت رمان، جوایز متعددی از آن خود کرده است؛ ازجمله در سال ۱۹۸۶ برای کتاب هنرمندی از جهان شناور، جایزه وایتبرِد را برد و در سال ۱۹۸۹ برای کتاب بازمانده روز، برنده جایزه بوکر شد. در سال ۲۰۰۸، مجله تایمز او را در رده ۳۲ در بین ۵۰ نویسنده برتر انگلیسی از سال ۱۹۴۵ قرار داد. نوبل ادبی هم که بهعنوان گل سرسبد تمام جوایز ادبی، امسال به این نویسنده اهدا شد.
آثار
آثار کازوئو ایشی گورو شامل رمانها، فیلمنامهها و داستانهای کوتاهش است؛ رمانهایی چون منظر پریدهرنگ تپهها، هنرمندی از جهان شناور، بازمانده روز، تسلیناپذیر، وقتی یتیم بودیم، هرگز رهایم مکن و غول مدفون و داستانهای کوتاه وی شامل شام خانوادگی، دهکده پس از تاریکی و…. گفتنی است، در بین کارهای این نویسنده از دو رمان بازمانده روز و هرگز رهایم مکن اقتباس سینمایی صورت گرفته است.
منبع الهام
ایشیگورو، چند ساعت بعد از اعلام خبر تعلق گرفتن جایزه نوبل به او، با روزنامهای کانادایی مصاحبه و از دو نویسنده زن کانادایی، آلیس مونرو برنده نوبل ۲۰۱۳ و مارگارت اتوود یاد کرد و گفت: اتوود روی قلم او تأثیر داشته و اینکه از مارگارت اتوود معذرت میخواهم، این جایزه حق او بود و مطمئنم که خیلی زود اتوود این جایزه را خواهد برد. او درباره لئونارد کوهن، خواننده معروف کانادایی هم گفته: آهنگهای لئونارد کوهن برای من الهامبخش است و روزی که خبر مرگش را شنیدم، غمگینترین روز زندگیام بود. درباره این گفته ایشی گورو جالب است یادآوری کنیم که خود
ایشی گورو هم مثل کوهن گیتار مینوازد. درباره علاقهاش به موسیقی نیز این را باید گفت که ایشی گورو یک زمانی قصد ترانهنویسی داشت.
این را از زبان خودش میخوانیم: در کلاسهاي نوشتن خلاق شرکت کردم. فکر کنم حدود سيسال قبل بود و اين نخستين دوره کلاسهاي نويسندگي خلاق بود که در انگلستان برگزار ميشد. اصل ماجرا اين بود که از هيچ آموزش و ياددادني خبري نبود. دوازده ماه طول ميکشيد تا مشخص شود آدمي که در اين دوره شرکت کرده واقعا نويسنده است يا نه. وقتي به آنجا رفتم، خيال نميکردم نويسنده هستم و وقتي رسيدم واقعا دلم ميخواست يک خواننده و ترانهسرا باشم. فکر کنم بخشي از وجودم، حتي وقتي مشغول نوشتن رمان هستم، همچنان يک ترانهسرا باقي مانده است و ميتوانم ببينم که همپوشاني زيادي بين ترانههايي که در جواني نوشتم و داستانهاي بعديام وجود دارد. خيلي از جنبههاي مهم و کليدي کار من که احتمالا شما آن را «سبک» من بهعنوان يک رماننويس ميناميد، از دوراني نشأت گرفته که ترانهسرا بودم. يک ترانه اساسا يک روايت اولشخص- يک اولشخص تنها- است که با مخاطب به اشتراک گذاشته ميشود و اين احتمالا همان نگاهي است که من به بيشتر رمانهايم دارم، از نخستین تا آخرين آن.
مروری بر مجموعه آثار ایشیگورو
هنرمند دنیای شناور
کازو ایشیگورو، رماننویس، فیلمنامهنویس و نویسنده داستانهای کوتاه ۶۲ ساله ژاپنیتبار که در ناکازاکی به دنیا آمد، اما در بریتانیا بزرگ شد، بعدازظهر پنجشنبه جایزه نوبل ادبیات را از این آکادمی سوئدی به خاطر مجموعه آثارش کسب کرد که شامل هفت رمان و یک مجموعه داستان کوتاه میشود.این نویسنده محبوب منتقدان که در عینحال خوب هم کتاب میفروشد، همچنین چهار فیلمنامه، تعدادی داستان کوتاه جداگانه و دو شعر برای آلبومهای استیسی کنت، خواننده جاز آمریکایی نوشته که همگی به اول شخص به رشته تحریر درآمدهاند.در ادامه با آثار ادبی او آشنا میشویم که جایزه بزرگ آلفرد نوبل را برایش به ارمغان آورد. همانطور که خودش و آکادمی نوبل به این نکته اشاره کردهاند، جین آستن، فیودور داستایوفسکی، هنری جیمز و مارسل پروست از بزرگترین نویسندگان الهامبخش ایشیگورو هستند که میتوان تأثیر آنها در آثار او را مشاهده کرد.
«وقتی یتیم بودیم» نوشته سال ۲۰۰۰
این رمان که به لیست نهایی نامزدهای دریافت جایزه من بوکر راه یافت را میتوان به نحوی یک رمان کارآگاهی خواند، البته بهعنوان یکی از ضعیفترین آثار ایشیگورو آن را میشناسند و خود او هم یک بار گفته بود «بهترین کتابم نیست.» داستان رمان درباره مردی انگلیسی به نام کریستوفر بنکس است که دوران کودکیاش را در اوایل قرن بیستم در چین گذراند و وقتی که تنها ۱۰سال داشت، پدر و مادرش به فاصله چند هفته ناپدید شدند. به این ترتیب او را برای زندگی پیش عمهاش به انگلستان میفرستند.
او تبدیل به کارآگاهی موفق میشود و بعد از سالها به چین بازمیگردد تا در مورد پرونده ناپدیدشدن والدینش تحقیق کند. ایشیگورو رمانش را اینطور آغاز میکند: تابستان ۱۹۲۳ بود، تابستانی که از کمبریج آمدم و با وجود اینکه عمهام میخواست به شورپشایر بازگردم، تصمیم گرفتم آیندهام در پایتخت است و خانهای کوچک در کنزیتگتون، بدفورد گاردنز، پلاک ۱۴بی گرفتم. حالا آن را بهعنوان فوقالعادهترین تابستانها به یاد میآورم. بعد از اینکه سالها هم در مدرسه و هم در کمبریج اطرافم پر از شاگرد بود، از تنها بودن خیلی لذت میبردم.
«منظر پریدهرنگ تپهها» نوشته سال ۱۹۸۲
ایشیگورو با نخستین رمانش موفق به کسب جایزه یادبود وینفردهالتبی شد و با خانه نشر فیبراند فیبر قرارداد بست. این کتاب داستان اتسوکو، یک زن ژاپنی میانسال را تعریف میکند که تنها در انگلستان زندگی میکند و بعد از ملاقاتی با دختر کوچکترش نیکی، او به زندگی گذشته خود و این نگاه میکند که چه اتفاقهایی منجر به خودکشی دختر بزرگترش کیکو شد. رمان اینطور آغاز میشود: نیکی، اسمی که بالاخره روی دختر کوچکترم گذاشتیم، مخفف چیزی نیست؛ سازشی بود بین من و پدرش. چون پارادوکسوار او بود که میخواست روی دخترمان اسمی ژاپنی بگذارد و من، شاید به خاطر میلی خودخواهانه که نمیخواستم یاد گذشته بیفتم، اصرار کردم باید اسمش انگلیسی باشد. او بالاخره با اسم نیکی موافقت کرد و پیش خودش گفت بازتابی گنگ از شرق در آن هست.
«تسلی ناپذیر» نوشته سال ۱۹۹۵
این رمان که در سال انتشارش برنده جایزه چلتنهام شد، داستان خود را طی یک بازه زمانی سه روزه آغاز میکند و به پایان میرساند. داستانش درباره شخصیتی به نام رایدر است، یک پیانیست معروف که وارد شهری در اروپای مرکزی میشود تا در کنسرتی بنوازد. با این حال، او گیر تاری بههمتنیده از قرارها و قولهای مختلف میشود که حتی نمیتواند بعضی از آنها را به یاد بیاورد و سعی دارد پیش از اجرای پنجشنبه شب خود به همه آنها رسیدگی کند، اما از عدمقابلیتش در بهدستآوردن کنترل کارها عصبانی است.
اینها جملات اول این اثر هستند: راننده تاکسی به نظر خجالتزده میرسید که هیچکس، حتی یک کارمند پشت میز پذیرش هم آنجا نبود تا به من خوشآمد بگوید. در لابی رهاشده اینور و آنور میرفت و شاید امیدوار بود یکی از کارمندان را پشت یکی از گلها یا صندلیهای راحتی پیدا کند. بالاخره چمدانهایم را کنار در آسانسور گذاشت و درحالیکه زیر لب بهانهای را زمزمه میکرد من را آنجا گذاشت و رفت.
«قطعههای شبانه: پنج داستان از موسیقی و شبهنگام» نوشته سال ۲۰۰۹
بعد از ٦ رمان، این نخستین مجموعه داستانهای کوتاه از ایشیگورو بود که هر داستان آن روی موسیقی، موسیقیدانها و پایان روز تمرکز میکرد. تمام داستانها یک رخداد بالقوه به پایان نرسیده دارند که بهعنوان خط ارتباط به داستان بعدی عمل میکند و پر از عناصر پشیمانی است. با این حال، داستانهای دوم و چهارم مفاهیم کمدی هم در خود دارند. هر پنج داستان توسط یک مرد به اول شخص تعریف میشوند.
ایشیگورو در داستان کوتاه «خواننده» مینویسد: آن روز صبحی که تونی گاردنر را درحالی دیدم که میان توریستها نشسته بود، بهار تازه اینجا در ونیز از راه رسیده بود. نخستین هفته کاملمان خارج از پیازا را تازه تمام کرده بودیم؛ که بگذارید بهتان بگویم چقدر بهتر بود چون پیش از آن ساعتها وقت صرف اجراکردن پشت یک کافه کرده بودیم و همش سر راه مشتریانی قرار میگرفتیم که میخواستند از پله استفاده کنند. آن روز صبح نسیم خوبی میآمد و چادر جدیدمان داشت حسابی تکان میخورد، اما همهمان کمی حس بهتر و تازهتری داشتیم و فکر میکنم این مسأله در موسیقیمان هم مشخص میشد.
«هرگز رهایم مکن» نوشته سال ۲۰۰۵
این رمان علمی-تخیلی پادآرمان گرا از شناختهشدهترین آثار ایشیگورو است و در سال۲۰۰۵ در لیست نهایی بوکر، جایزه آرتور سی، کلارک و جایزه حلقه منتقدان کتاب ملی قرار گرفت. مجله تایم آن را بهترین رمان این سال خواند و در لیست بهترین ۱۰۰ رمان انگلیسی زبان بین سالهای ۱۹۲۳ تا ۲۰۰۵ خود قرار داد. این کتاب که در سال ۲۰۰۶ موفق به کسب جایزه الایالکس هم شد، دیگر اثر ایشیگورو بود که اقتباسی سینمایی از آن به کارگردانی مارک رومانک سال ۲۰۱۰ ساخته شد و سال۲۰۱۶ هم درامی تلویزیونی با اقتباس از آن در ژاپن روی آنتن رفت.
داستان در یک مدرسه شبانهروزی نامعمول به نام هلیشم اتفاق میافتد و خواننده به آرامی به این حقیقت پی میبرد که به چه منظور بچهها آنجا نگهداری میشوند. ایشیگورو در ابتدای رمانش مینویسد: اسم من کتی اچ است. ۳۱سال دارم و الان بیش از ۱۱سال است که مسئولیت مراقبت را برعهده داشتهام. این به اندازه کافی طولانی به نظر میرسد، میدانم، اما راستش آنها میخواهند هشت ماه دیگر هم این کار را بکنم، تا آخر سال. اینطور تقریبا ۱۲سال دقیق خواهد شد.
«هنرمند دنیای شناور» نوشته سال ۱۹۸۶
داستان این کتاب که به لیست نهایی رمانهای نامزد دریافت جایزه بوکر راه یافت و موفق به کسب جایزه وایتبرد کتاب سال شد، در ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم به وقوع میپیوندد و راوی آن ماسوجی اونو، یک نقاش مسن است که به زندگی گذشته خود نگاه میاندازد. او توجه میکند که چطور بعد از جنگ اعتبارش را از دست داده و رفتارها نسبت به او و نقاشیهایش تغییر کرده است.
کشاکش درونی داستان در مورد نیاز به مسئولیتپذیری برای اعمال گذشته است و در عینحال به نقش افراد در دنیایی که به سرعت درحال تغییر است، میپردازد.این رمان با این جملات آغاز میشود: اگر در یک روز آفتابی از مسیر سراشیبی بالا بیایید که از پلی کوچک و چوبی میگذرد که این اطراف هنوز به آن «پل درنگ» میگویند، خیلی لازم نیست راه بروید تا سقف خانه من از میان دو درخت ژنکو دیده شود. حتی اگر خانه چنین موقعیت مسلطی روی تپه نداشت، هنوز هم نسبت به دیگر خانههای اطراف متمایز بود تا وقتی که شما از مسیر بالا آمدید، به این فکر کنید که چه مدل مرد ثروتمندی صاحب آن است.
«غول مدفون» نوشته سال ۲۰۱۵
جدیدترین رمان ایشیگورو یک اثر فانتزی است و اینبار راوی با مخاطبان مدرن صحبت میکند و چند شخصیت پسزمینه اکشن رمان را فراهم میکنند. اما داستان در بریتانیای زمان پادشاه آرتور به وقوع میپیوندد و از همان ابتدا، مخلوقات فانتزی ازجمله اوگرها معرفی میشوند. یشیگورو در ابتدا مینویسد: وسوسه شده بود زنش را بیدار کند، چون بخشی از وجودش اطمینان داشت که اگر در همین لحظه همسرش بیدار بود و با او صحبت میکرد، آخرین موانعی که بین او و تصمیمش وجود داشت بالاخره از بین میرفت. اما مدتی گذشت تا محله بیدار و کار روز آغاز شد، بنابراین او روی چارپایه کمارتفاع در کنار اتاق نشست و هنوز ردای همسرش را محکم دورش پیچیده بود.
«بازمانده روز» نوشته سال ۱۹۸۹
این رمانی بود که موفق به کسب جایزه من بوکر شد و چندسال بعد تبدیل به اقتباسی سینمایی با همین نام شد که بزرگانی مثل آنتونی هاپکینز و اما تامپسون در آن نقشآفرینی کردند و روی هم رفته نامزدی دریافت هشت جایزه اسکار را هم برای آن به ارمغان آوردند. راوی داستان که پیشخدمتی با نام استیونز است، زندگیاش را در قالب یک کتاب خاطرات به یاد میآورد و داستان کتاب به زمان حال میرسد. بیشتر رمان درباره رابطه حرفهای و شخصی استیونز با یکی از همکاران سابقش به نام خانم کنتون است.
«بازمانده روز» این طور آغاز میشود: دارد بیشتر و بیشتر محتمل به نظر میرسد که من واقعا قرار است به سفری بروم که چند روزی است ذهنم را مشغول خود کرده است. باید بگویم سفری است که به تنهایی در راحتی ماشین فورد آقای فارادی راهی آن خواهم شد؛ آن طور که پیشبینی میکنم، سفری است که من را از میان زیباترین شهرستانهای انگلستان به سمت وست کانتری میبرد و ممکن است تا پنج یا شش روز من را از دارلینگتونهال دور نگه دارد.
- 9
- 3