«زندگی هیچ ارزشی ندارد، اما هیچچیز هم ارزش زندگی را ندارد.»۱
آندره مالرو (۱۹۷۶-۱۹۰۱) گفته بود فرق ما با پدرانمان در این است که ما در دل تاریخ تولد یافتهایم و تاریخ از روی ما چون تانکی عبور میکند، در حالی که برای پدران ما هیچچیز تغییر نکرده است. درک مالرو از تاریخ، رویدادهای مهم قرن بیستم از جمله اکتبر ۱۹۱۷، شانگهای ۱۹۲۷، انقلاب چین ۱۹۴۹، مه ۶۸ ... و البته جنگهای جهانی اول و دوم و پیامدهای آن است، از این نظر تاریخ برای مالرو از جایگاهی ممتاز برخوردار است. اما تلقی مالرو از تاریخ متفاوت است، تاریخ از نظر مالرو و بهویژه تاریخ پرتلاطم قرن بیستم میتواند در حکم سرنوشتی باشد که هر فرد را به تأمل درباره هستی و سرنوشت خود رهنمون میسازد.
«فرد» در نگاه هنرمندانه مالرو جایگاهی ویژه دارد و تاریخ برخلاف ایده غالب در زمانه مالرو بیانگر روحی جمعی و مستدام نیست که لاجرم معنا و غایتی را دنبال میکند، که بالعکس تاریخ از نظر مالرو یعنی لحظاتی سرنوشتساز، لحظاتی همچون جنگها، شورشها و انقلابها که میتواند احیانا معنایی برای زندگی و هستی فرد به وجود آورد.
ماریو بارگاس یوسا که بههیچرو علاقه خود به زندگی و شخصیت و رمانهای مالرو را پنهان نمیکند، در مقالهای با عنوان قابلتأمل «قهرمان، دلقک و تاریخ» به زندگی و یا دقیقتر بگوییم به زندگیهای مالرو اشاره میکند و او را با ویژگیهایی متفاوت و یا حتی متناقض معرفی میکند.
«مالرو یاور کمونیستها، ناسیونالیستی دوآتشه، متفکر بازار سهام، سارق مجسمههای معبد بانتایی کامبوج... مبارز فعال ضداستعمار در سایگون، نیروی محرک در انتشار مجلات ادبی پیشرو و حامی جنبش اکسپرسیونیسم آلمان، کوبیسم و همه تجربههای نو در نقاشی و شعر در دهه ۱۹۲۰، ۱۹۳۰ بود... از فعالان و ناظران اعتصابات انقلابی کانتون در سال ۱۹۲۵، بنیانگذار و عضو گروه جویندگان گنجهای ملکه سبا در عربستان... سازنده اسکادران هوایی در جنگ داخلی اسپانیا، قهرمان نهضت مقاومت و سرهنگ بریگاد آلزاس- بورن، هوادار فعال ژنرال دوگل و وزیر فرهنگدوست ژنرال که از همان اولین ملاقات در اوت ۱۹۴۵، وفاداری کموبیش مذهبی او را به خود جلب کرد.»۲
آثار مالرو را نمیتوان از زندگیاش جدا کرد. به یک معنا، قهرمان اصلی رمانهایش کسی نیست جز خود مالرو با همان خصوصیات و صفات روحی که مالرو دارد. «شخصیتهای مالرو جدا از اینکه شجاع، تراژیک و هوشمند هستند اغلب به زیور فرهنگ نیز آراستهاند، اینان قدر زیبایی را میدانند، در هنر و فلسفه دستی دارند و شیفته فرهنگهای بیگانهاند.»۳ به همین دلیل هم آثار و نوشتههای مالرو عمدتا فرمی بیوگرافی دارد، و بیوگرافی وی یا خاطراتش که مالرو آن را با عنوان غیرمتعارف «ضدخاطرات» انتشار داده است فیالواقع تأملات ادیبی فرهیخته است که به مسائل مختلف فرهنگی، سیاسی و باستانی میپردازد.
بدینسان آثار خاطرهای او از روشی مرسوم پیروی نمیکنند بلکه همچون زندگی خود مالرو تأملاتیاند که قرن پرهیاهوی بیستم در اختیار هنرمندی نکتهسنج قرار داده است و مالرو هم بهعنوان نویسنده و هم بهعنوان بازیگر به ایفای نقش در هر یک از برشهای تاریخی این قرن پرداخته است.
نویسنده، کارگردان و بازیگر ایدههای خویشبودن بهراستی بیانگر شخصیت مالرو است. مهمترین صفت شخصیتی اینچنین همانا «تشخص» و «فردیت»، دقیقا به مفهوم نیچهای و کییرکگوری است، که تواما در مالرو وجود دارد: مالرو همچون فردی که به ایدههای خود تحقق میبخشد (نیچه) و یا همچون مردی که بهخاطر ایدهای زندگی میکند (کییرکگور). در این شرایط «فرد» و ایدههای او بسی پراهمیتتر از آنند که بتوانند در پیوند با دیگران خود را تعریف کنند. یوسا از این ویژگی مالرویی یعنی ارتباط فیمابین میان ایده و عمل با عنوان وحدت اندیشه و عمل نام میبرد و او را «نمونه کمیابی از وحدت اندیشه و عمل آن هم در بالاترین حد ممکن»۴ معرفی میکند.
ایده وحدت اندیشه و عمل که ریشه در اندیشه مارکس دارد (عمل یا پراتیک به مثابه تجسم عینی آگاهی) در مالرو به صورت رابطهای مداوم و پیوسته استمرار نمییابد زیرا از سنتی معین تبعیت نمیکند. ایدههای مالرو، تکههای سرشار از تناقض و مجزا از یکدیگرند که اگرچه مالرو میکوشد تا در هر برههای از زمان به ایدههای خود تجسم بخشد و آن را عملی کند اما درمجموع و به صورتی کلی نمیتوان آن را نمونه وحدت اندیشه و عمل در سنتی معین در نظر گرفت زیرا اساسا در سنتی خاص تعین پیدا نمیکند. دقیقا بهواسطه عدم تعلق مالرو به سنتی خاص نیز است که میتوان رفتارهای متناقض مالرو را توجیه کرد که چگونه فعالی انقلابی در شانگهای، اسپانیا، فرانسه (در هرجا که کانونی انقلابی وجود دارد) که تنها شوراها را مناسب برای اداره کشوری میدانست؛ وزیری محافظهکار در کابینه دوگل میشود که دیگر مه ۶۸ را برنمیتابد و آن را سخت نکوهش میکند.
«سرنوشت بشر» - برنده جایزه ادبی گنکور- کتابی است که مالرو آن را در ۱۹۳۳ نگاشته است. مالرو عنوان کتاب را از پاسکال وام گرفته است، پاسکال سرنوشت بشر را به انسانهایی تشبیه میکند که جملگی به مرگ محکوماند و چارهای جز تسلیم و یا اتکا به خدای مسیحیت ندارند. مالرو نیز به تبعیت از پاسکال سرنوشت بشر را جز تشویش و پریشانی بهخاطر ابهام شدید در هستی و سرنوشت خویش نمیداند.
«مالرو از زبان یکی از شخصیتهای داستانیاش میگوید که سرنوشت هر انسان همان شکل تشویش و عذاب خاص او را به خود میگیرد و هرکس بدبختی متافیزیکیاش را از پشت عدسی رنجهای خودش میبیند... هرکس به تنهایی رنج میبرد.»۵ در این دوره پاسخ مالرو به سرنوشت بشر، پاسخی نیچهای است: به استقبال سرنوشت رفتن به منظور حاکمشدن بر آن. این کار بهواسطه «کنش» صورت میگیرد، کنشی که مانند آفرینندگی، استادان خود را دارد، کنشی که هدف خود را بهواسطه اسطوره و انقلابتحقق میبخشد.
مالرو تا پیروزی بر فاشیسم یعنی تا ۱۹۴۵ به دنبال معنای اخلاقی برای سرنوشت بشر میرود. «حیثیت» و «شأن انسانی» از جمله اهداف کنشگریاند که مالرو ارائه میدهد. رمان «سرنوشت بشر» نمونهای از آن است، به همین دلیل یوسا به درستی نام آن را تراژدی کلاسیکی نمیگذارد که به زندگی مدرن پیوند خورده باشد بلکه در آن معنایی اخلاقی جستوجو میکند: «گروهی از مردان از گوشه و کنار عالم گرد آمدهاند تا با دشمنی قدرقدرت پنجه درافکنند، با این امید که به قول کیو حیثیت کسانی را که بهخاطرشان میجنگند، به آنها برگردانند، یعنی حقیقت بینوایان، شکستخوردگان، استثمارشدگان، بردگان روستایی و صنعتی. کیو و چن و کاتو در این نبرد که سرانجامش شکست و نابودی آنهاست به مرتبه اخلاقی والایی میرسند.»۶
اما خوشبینی مالرو نسبت به تغییر سرنوشت بشری بهویژه پس از جنگ جهانی دوم بهتدریج کمرنگ و کمرنگتر میشود و کنشگری به منظور تعیین سرنوشت ملتها، شکستخوردگان و استثمارشدگان... جای خود را به اسطوره ابرمرد میدهد.* «دیگر خیلی دیر است تا بتوان بر چیزی اثر گذاشت: تنها میتوان بر کسی اثر گذاشت.»۷ به نظر میرسد مالرو بهتدریج در همین «مقطع» از زندگیاش باشد که در ضد خاطرات خود به ستایش فرد در قالب انسانی بزرگ میپردازد و میگوید که در انسان بزرگ، شکل و جوهر بزرگی اوست که برایم جالب است.
در سالهای پایانی اهمیت زندگی نه بهخاطر چیزی فراتر از آن (امر اخلاقی) بلکه بهخاطر خود زندگی برای مالرو جای ویژهای پیدا میکند، مالرو عبارت «زندگی هیچ ارزشی ندارد اما هیچچیز هم ارزش زندگی را ندارد» را در اول کتاب «ضد خاطرات» خود (۱۹۶۷) مینویسد. شاید مقصود مالرو درباره زندگی آن است که مسئله معنای زندگی پاسخی نمییابد چراکه اساسا پاسخی برای آن وجود ندارد. تنها با پرسشنکردن از زندگی و نیندیشیدن بدان و صرفا زندگیکردن است که میتوان پاسخی عملی برای آن فراهم آورد.
پینوشتها:
* مالرو به گفته خود تا ۱۹۴۵ منجی انسانیت را انقلاب میدانست اما بعد از ۱۹۴۵، انقلاب جای خود را به ملیگرایی داد و تجسم این ناجی جدید دوگل شد. بر اساس همین استدلال، مالرو دوبار
- یکبار در سال ۱۹۴۵ به مدت کوتاهی و بار دوم در سال ۱۹۸۵ به مدت ده سال- وزیر کابینه دوگل شد («مالرو و جهانبینی تراژیک»، عباس میلانی).
۱. «ضد خاطرات» مالرو، ترجمه ابوالحسن نجفی و رضا سیدحسینی
۲، ۳، ۴، ۶. مقاله «قهرمان، دلقک و تاریخ» بهنقل از «دعوت به تماشای دوزخ»، یوسا، ترجمه عبدالله کوثری
۵. آندره مالرو، دابلیوام. فروهاک و دوریس ایدر، ترجمه سیاوش سرتیپی
۷. «مالرو در آیینه آثارش»، پیکون، ترجمه کاظم کردوانی
نادر شهریوری (صدقی)
- 19
- 2