رمان «عقاید یک دلقک» نوشته هاینریش بُل است که میتوان گفت یکی از شاهکارهای ادبیات جهان به شمار ميآيد. شخصیت اصلی داستان، هانس شنیر، دلقکی بیدین اما به معنای واقعی کلمه انسان است که به نقد دینداران ظاهرمآب مسیحی میپردازد. به گفته فرهاد جعفری در رمان «کافه پیانو» هاینریش بُل رمانش را از روی رمان «ناطور دشت» جی.دی.سلینجر نوشته است که حتی اگر بپذیریم این فرضیه درست است، رمان هاینریش بلُ از نظر جذابیت فوقالعادهای که دارد، بههیچوجه قابل مقایسه با رمان سلینجر نیست یا حتی اگر معتقد به این تقلید باشیم، باید بگوییم که عقاید یک دلقک به نحوی استادانه از سیطره و نفوذ سلینجر خارج شده و خود جای آن را گرفته است.
هانس شنیر با وجود آنکه خانواده ثروتمندي دارد، نمیخواهد خود را در اسارت باورهای خشک و گاه احمقانه آنان قرار دهد تا به این وسیله به نان و نوایی برسد.
او فردی بیدین اما آزاده است که با سختی هرچه تمام تلاش میکند تا در روزگار جنگ، گلیم خود را از آب بیرون بکشد. او معتقد به باورهای خرافی کلیسای کاتولیک نیست؛ کلیسایی که ماری، معشوقه او را با این حربه که این کار خلاف شرع مقدس است از چنگش درآورد و دختر مورد علاقهاش نیز به واسطه همین باورها که از دیدگاه هانس سطحی است، او را ترک کرد و با شخص دیگری- اینبار به صورت شرعی- رابطهای آغاز کرد که به ازدواج منجر شد؛ ولی هانس این رابطه را در دیدگاه شخصی خود زناکاری ماری و همسرش میداند زیرا ماری را همسر قراردادی و قانونی خود میپنداشته است. با اینکه هيچگونه عقدی از طرف کلیسا بین آنها صورت نگرفته است اما يكدیگر را دوست دارند – یا دستکم میتوان گفت هنوز هانس، ماری را دوست دارد- و به این عشق پایبند است.
از دیدگاه شخصیت هانس انسانیت بسیار فراتر از دین است و او شخصیت خویش را با وجود بیدینی بسیار فراتر و برتر از دیندارانی میداند که در ظاهر و در جامعه حاکم خود را برتر و بالاتر از دلقک بیسروپایی میدانند که بیدین است. این چالش تا انتهای داستان ادامه دارد؛ اما در نهایت شخصیت هانس تا انتهای رمان مخاطب را اقناع میکند که حق با او است.
از دیدگاه یک فرد دیندار شاید اینگونه به نظر برسد که هدف نویسنده از نگارش این داستان نوعی دینگریزی یا در مراتب بالاتر دینستیزی بوده که بر اساس عقاید نویسنده از قول شخصیت اصلی( هانس) بیان شده است اما به نظر میرسد نویسنده با قدرت تمام به نقد خرافات و عوامگرایی برخاسته است و در این امر موفق ظاهر شده است؛ تاجاییکه میتوان گفت باید نام «عقاید یک دلقک» را به «دلقکهای یک عقیده» تغییر داد.
اگر بخواهیم در مقام مقایسه فیلمی را مشابه این رمان در نظر بگیریم، میتوانیم فیلم «Life of Brian» ساخته سال ۱۹۷۹ به کارگردانی تری جونز را مثال بزنیم که هجویهای کمدی است که در آن کارگردان کوشیده با داستانی تخیلی و تا حدودی سوررئال از زمان ظهور و زندگی حضرت مسیح، عقاید خرافی و عوامانه برخی پیروانش را به سخره بگیرد تا به این وسیله آنان از اشتباهبودن باورهایشان آگاه شوند.
آغاز فیلم تقارن ولادت حضرت مسیح و شخصیتی به نام برایان را نشان میدهد؛ دانشمند منجمي که به دنبال ستارهای محل ولادت مسیح را پیدا میکنند، ابتدا به اشتباه به منزل مادر برایان( که بچهای نامشروع است) میروند و او را تقدیس میکنند؛ سپس با فاصلهای اندک منزل مسیح تازهمتولدشده را پیدا میکنند و هدایای خود را از مادر برایان پس میگیرند و به مسیح واقعی عرضه میکنند.
این سوءتفاهم در زمان بزرگسالی هم دامان برایان را رها نمیکند. روزی او و مادرش به مراسم سنگساری میروند و مادرش به دليل علاقه به مراسم سنگسار ،مجبور میشود خود را به صورت مردان درآورد زیرا حضور زنان در این مراسم ممنوع بوده است. در مسیر میدانی که سنگسار انجام میشد، مردی سنگفروش به او و مادرش سنگهایی میفروشد تا آنها را به فرد محکوم بزنند.در مسیر برگشت از مراسم، گدایی جلوی برایان را میگیرد و از او پول میخواهد.
برایان به گدا میگوید تو که سالمی، چرا کار نمیکنی؟ گدا میگوید من جذام داشتم؛ ولی مسیح من را شفا داد و حالا دیگر هیچکس به من کمک نمیکند. برایان به او میگوید بهتر است پیش مسیح بروی و از او تقاضا کنی تا بیماریات را برگرداند و بتوانی به شغل فعلیات ادامه دهی!!! برایان به انجمن یهودیان ضد رومیان میپیوندد و درصدد ضربهزدن به رومیان برمیآید که در آن زمان اورشلیم را در سیطره خود داشتند.
یهودیان بهشدت از رومیان بیزار بودند و معتقد بودند آنها دین یهودیان را از بین بردهاند و دارند آنها را به سوی کفر پیش میبرند. روزی در یک جمع پنهانی ريیس گروه یهودیان میگوید: واقعا رومیان چه چیزی به ما دادهاند؟ هرکدام از جمع چیزی میگوید مثل راهسازی،جاده، بهداشت، درمان و ... . جالب است که خودشان هم نمیدانستند که واقعا رومیان چه خدمتی در حق آنان انجام دادهاند.
برایان در ابتدای حضورش در جمع یهودیان مامور میشود که شبانه بر دیوارهای شهر شعاری علیه رومیان بنویسد که با موفقیت به شکل مضحکی این کار را انجام میدهد که پس از چندی دستگیر و زندانی میشود؛ اما با استفاده از غفلت سربازان رومی فرار ميكندکه در گیرودار این فرار از بالای یک بلندی سقوط میکند و به شکلی سوررئال سفینه آدمهای فضایی او را بین زمین و آسمان میگیرد و بعد از درگیری با چند سفینه دیگر سالم به زمین برمیگرداند! در یکی از میدانهای شهر اتفاقی برای جلب نظر مردم و انحراف سربازان رومی از خودش، به شکل یک واعظ شروع به سخنرانی در بالای تخته سنگی بزرگ میکند.
حرفهایی که میزند ، بیهوده و مضحک و در راستای بیتوجهی سربازان رومی است اما این سخنان مردم را بهشدت تحت تاثیر قرار میدهد؛ تاجاییکه میپندارند او مسیح است و به دنبال او راه میافتند. برایان که در حال گریز از دست سربازان رومی بوده، از مردم فرار میکند. در راه یکی از کفشهایش از پایش خارج میشود که پیروانش پس از یافتن کفش ایمان میآورند که این نشانهای از مسیح است و به تأسی از آن عدهای کفشهایشان را از پا درمیآورند و به دنبال مسیح میروند. در این تعقیب و گریز برایان به چالهای میافتد که پیرمردی که ۱۸ سال در حالت برهنه به ریاضت پرداخته بود، در آن بود.
برایان پای پیرمرد را اتفاقی لگد میکند و مردم از شنیدن صدای پیرمرد برایان را مییابند. او که از ترس سربازان رومی به آن چاله پناه آورده بود، از مردم خواهش میکند از او دور شوند و به خانههایشان بازگردند. مردم سراپا گوش منتظرند تا ببینند مسیحشان کجا را برای رفتن انتخاب میکند تا آنها نیز به دنبالش بروند. برایان میگوید من مخفی میشوم اما با اشاره دست سمتی را نشان میدهد تا مردم بروند. مردم با دیدن گیاهانی در بیابان آن را معجزه مسیح میدانند و میگویند تو با اشاره دستت آن گیاهان را برای ما رویاندی!پیرمرد به سخن میآید و میگوید من ۱۸ سال بود در اینجا ریاضت میکشیدم و چیزی به زبان نمیآوردم ولی این مرد با لگدکردن پایم مزاحمم شد و صدای نالهام را درآورد.
مردم با عصبانیت به پیرمرد میگویند: ای کافر! مسیح تو را از گور برانگیخته و تو را زنده کرده اما تو اینگونه با او برخورد میکنی؟ پیرمرد هرچه میگوید من آن سبزیجات را در بیابان کاشتهام تا از گرسنگی نمیرم، کسی باور نمیکند. همچنین پیروان مسیح از برایان خواهش میکنند تا همانگونه که با لطفش پای پیرمرد را لگد کرده، پای آنان را نیز لگد کند و به این وسیله آنان را متبرک كند!در نهایت از همهمه پیروان و اتفاقات بعدی، سربازان رومی موفق میشوند برایان را دستگیر کنند و به جرم ضدیت با عقاید رومیان و ترویج دین جدید، برایان را به صلیب بکشند.
در مسیر حمل صلیب عده ای از زندانیان، مسیح واقعی به یکی از زندانیان میگوید:« برادر، صلیبت را بده تا من حمل کنم» و به این واسطه مسیح واقعی را سربازان رومی به میدان میبرند و به همراه برایان به صلیب میکشند.عدهای از انجمن یهودیان برای دیدن برایان به میدان میآیند ولی به جای کمک به او تنها به تعریف و تمجید از او میپردازند و میگویند خون تو باعث روییدن نهال انقلاب ما و براندازی یهودیان میشود و درنهایت از او خداحافظی میکنند و بازمیگردند؛ همچنین گروهی از یهودیان که کاری شبیه عملیات انتحاری انجام میدادند، برای کمک به برایان به میدان میآیند اما به جای کمک در مقابل چشمان برایان خودشان را میکشند!!!
فیلم با خواندن آواز شاد مصلوبان به پایان میرسد.
محمدعلی عالی زاده
- 18
- 6