دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳
۱۶:۱۳ - ۲۷ تير ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۴۰۷۷۰۳
کتاب، شعر و ادب

درباره رمان «مارش رادتسکی» اثر یوزف روت

رمان مارش رادتسکی,اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات

به گزارش شرق، امروزه دیگر اثبات حقانیت این گفته مارکس که تاریخ دوبار تکرار می‌شود، یک‌بار به‌صورت تراژدی و بار دیگر کمدی، شاید چندان کار دشواری نباشد، چنان‌که خود این عبارت مدت‌هاست که از فرط تکرار به یک نقل‌قول‌ کلیشه‌ای بدل شده است.

 

برای اثبات مدعای مارکس مصداق در طول تاریخ فراوان است. اما آن‌چه غریب به نظر می‌رسد طرح امکانی معکوس است: امکان این‌که تاریخ دوبار تکرار شود اما بار اول به صورت کمدی و بار دوم به صورت تراژدی. این همان امکانی است که یوزف روت در رمان «مارش رادتسکی» پیش می‌کشد. روت در این رمان قصه‌ای را روایت می‌کند که وقتی به اتمام می‌رسد خواننده را با وارونه گزاره معروف مارکس مواجه می‌کند؛ یعنی با تکرار تراژیک آن‌چه بار اول به صورت کمدی اتفاق افتاده است.

 

رمان داستان سه نسل از خانواده فون تروتا را در دوران امپراتوری اتریش – مجارستان روایت می‌کند؛ این سه نسل عبارتند از پدربزرگ، پسر و نوه‌اش. تروتای پدربزرگ وقتی جوان بوده و با درجه ستوان پیاده‌نظام در ارتش خدمت می‌کرده، در نبرد سولفرینو جان قیصر را نجات داده و این عمل قهرمانانه که البته در هیئتی نه‌چندان حماسی بلکه بیشتر به صورتی کمیک تحقق می‌یابد، عنوان اصیل‌زادگی را برای تروتا به ارمغان می‌آورد و او را وارد تاریخ و کتاب‌ درسی کودکان می‌کند.

 

اما در کتاب‌ درسی ماجرای نجات قیصر به همان صورتی که در واقعیت صورت گرفته روایت نشده و به آن ابعادی حماسی داده شده است. اصل ماجرا چنین است: «قیصر می‌خواست دوربینی را که یکی از ملازمانش به دستش رسانده بود به‌سوی چشمانش ببرد. تروتا معنای این حرکت را خوب می‌دانست: حتی بر فرضِ این‌که دشمن در حال عقب‌نشینی بود، عقب‌دارانش قطعا اتریشی‌ها را نشانه گرفته بودند و کسی که یک دوربین صحرایی را بالا می‌بُرد، داشت به زبان بی‌زبانی به آن‌ها می‌فهماند که او هدف است، هدفی درخور شلیک؛ و آن‌هم چه هدفی: قیصر جوان! چیزی نمانده بود تروتا از ترس قالب تهی کند.

 

ترس از فاجعه غیرقابل‌تصور و بی‌حدوحسابی که خود او و هنگ و ارتش و دولت و تمام جهان را به ورطه نابودی می‌کشاند سرمایی سوزناک را به جانش انداخت. زانوانش می‌لرزیدند. و به حکم کینه جاودانه‌ای که افسر جزء خط مقدم از عالی‌جنابان ستاد فرماندهی داشت – که هنوز صابون جنگ به تنشان نخورده بود – همان کاری را کرد که نامش را در تاریخ هنگش جاودانه کرد. هر دو دست را به هوای گرفتن شانه‌های قیصر و نشاندن او به‌سویش پرتاب کرد. گویا ستوان شانه‌های قیصر را زیادی محکم گرفته بود؛ قیصر به سرعت نقش زمین شد. ملازمان خود را روی قیصر انداختند.

 

در همین لحظه گلوله‌ای شانه چپ ستوان را شکافت، همان گلوله‌ای که قلب قیصر را نشانه رفته بود». به این صحنه و وجهِ کناییِ آن بازخواهیم گشت اما ابتدا ببینیم سال‌ها بعد ستوان تروتا که به پاس فداکاری‌اش برای امپراتور به درجه سروانی نائل شده در کتاب درسی پسرش، در درسی با عنوان «فرانتس یوزف اول در نبرد سولفرینو» با چه روایتی از این عمل قهرمانانه روبه‌رو می‌شود. در این درس آمده است: «امپراتور در گرماگرم نبرد چنان دلیرانه به‌پیش تاخته بود که ناگهان خودش را در محاصره سواران دشمن یافت.

 

در آن وانفسا ستوانی نوجوان سوار بر اسب کَهَری خیسِ عرق، در حالی که شمشیرش را در هوا تاب می‌داد، به‌تاخت پیش آمد. وه! چه ضربه‌ها که بر سر و گردن سواران دشمن باریدند!» و چند سطر بعد: «نیزه دشمن سینه قهرمان جوان را شکافت، اما دیگر بیش‌تر نیروهای دشمن از پا درآمده بودند. امپراتور جوان و بی‌باکِ ما، شمشیر درخشان در کف، توانست از خود در برابر حملات رو به ضعف دشمن دفاع کند...».

 

این روایت کذب سروان تروتا را چنان برمی‌آشوبد که به مقامات بابت آن اعتراض می‌کند و آن‌قدر پیش می‌رود که شخص امپراتور را ملاقات و قضیه را با او در میان می‌گذارد. قیصر به تروتا پیشنهاد می‌کند پی قضیه را نگیرد و وقتی سروان با پافشاری می‌گوید: «اما اعلی‌حضرت، این دروغ است!» قیصر می‌گوید: «چیزی که زیاد است، دروغ!» این واکنش دقیقا از جنس واکنش‌های مرسوم در سیستم‌های فاسد رو به زوال است. واکنشی از سرِ بی‌اعتنایی و باری‌به‌هرجهتی. و «مارش رادتسکی» چنان‌که در مقدمه ترجمه فارسی آن اشاره شده رمانِ انحطاط و فروپاشی است. در جایی از رمان اشاره می‌شود که نبرد سولفرینو که آغازگاه «مارش رادتسکی» است مقدمه‌ای بر فروپاشی امپراتوری اتریش – مجارستان و تجزیه این امپراتوری بوده است.

 

از این منظر صحنه آغازین رمان، صحنه نجات امپراتور به دست ستوان تروتا، اهمیتی دوچندان می‌یابد چراکه این صحنه حامل باری کنایی است و همزمان نجات و سقوط را به تصویر می‌کشد: «هر دو دست را به هوای گرفتن شانه‌های قیصر و نشاندن او به‌سویش پرتاب کرد. گویا ستوان شانه‌های قیصر را زیادی محکم گرفته بود؛ قیصر به‌سرعت نقش زمین شد». سروان تروتا بعد از بی‌نتیجه‌ماندن اعتراضش به دروغ کتاب درسی از ارتش استعفا می‌دهد و در گوشه‌ای به کشاورزی مشغول می‌شود.

 

بعدها تروتای پسر در شهری کوچک بخشدار می‌شود و وفادارانه و از سرِ صدق به امپراتوری خدمت می‌کند. در خانه‌اش تابلویی از تروتای پدر هست که کارل یوزف، نوه تروتای پدر و فرزند بخشدار، به آن زُل می‌زند و با آن هم‌ذات‌پنداری می‌کند به نحوی که بعدها وقتی همچون پدربزرگش وارد ارتش می‌شود در آرزوی این‌که بار دیگر فرصتی پیش بیاید که بتواند مثل پدربزرگش جان امپراتور را نجات دهد می‌سوزد. اما روزگار کارل یوزف، همان تروتای جوان و نوه قهرمان نبرد سولفرینو، در ارتش به علافی و بیهودگی و بلاتکلیفی و قمار می‌گذرد. مدتی است جنگی اتفاق نیفتاده است و ارتش در انتظار جنگ است تا بلکه از این بیهودگی که گریبانش را گرفته خلاص شود.

 

روت در این بخش از رمان که بدنه اصلی آن را تشکیل می‌دهد روایت‌هایی از زندگی کارل یوزف و پدرش به دست می‌دهد که اغلب صحنه‌هایی از زوال، مرگ و ملال‌اند. با انتقال خودخواسته کارل یوزف به شهری مرزی انحطاط او نیز شدت می‌گیرد، همچنان‌که انحطاط امپراتوری نیز در حال شدت‌گرفتن است. جان قیصر و جان خاندان تروتا گویی به طرزی نمادین به هم بسته شده است و یوزف روت این همبستگی را با مهارت ترسیم کرده است. دنیای جدید گویی همان‌طور که در حال درنوردیدن طومار امپراتوری است طومار خاندان تروتا را نیز درمی‌نوردد. روت این‌گونه یک دوره تاریخی را در سرنوشت سه نسل از یک خاندان بازتاب می‌دهد. کارل یوزف به‌عنوان شخصیت اصلی رمان در مرز دو دنیای قدیم و جدید ایستاده است. او مردد است و موقعیت خود را گم کرده است.

 

جایی از رمان بعد از آن‌که او از مرخصی چندروزه که در آن حسابی خوش گذرانده بازگشته است، گویی به جبران آن چند روز فراغت، به مأموریتی دشوار فرستاده می‌شود. باید گُردانی را برای سرکوب کارگران معترض فرماندهی کند. کارل یوزف دستور شلیک به کارگران را می‌دهد. دستوری که بیش از آن‌که بازتابی از اقتدار امپراتوری باشد نشانگر نوعی ضعف و گیجی و سستی است. صحنه اعتراض و شلیک به معترضان دقیقا طوری طراحی شده که این گیجی و ضعف و استیصال را بنمایاند. هیچ اقتداری در این صحنه نیست.

 

روت سیرِ حوادث رمان خود را با دقتی مثال‌زدنی در جزئیات به نحوی طراحی کرده که هر قدم در این رمان قدمی به سمت فروپاشی نهایی باشد یا وجهی از این فروپاشی و نشانه‌های آن را به رخ بکشد. دقتِ او در جزئیات، حتی جزئیات اشیاء، تصویری از تجزیه را به دست می‌دهد. تصویری از یک کل که در حال تجزیه‌شدن به اجزائی است که آن اجزاء خود قرار است وجودی مستقل بیابند. مثل تأکید او بر پازلفی‌های بخشدار (پدرِ کارل یوزف) و تأکیدهای بسیار از این دست. امپراتوری دارد به کشورهای مستقل تجزیه می‌شود و جزئی‌نگری روت در ترسیم چیزها و آدم‌ها و مکان‌ها از این منظر است که در ساختار روایت معنا پیدا می‌کند.

 

در پایان رمان، درست وقتی کارل یوزف از ارتش استعفا داده است، جنگ جهانی اول آغاز می‌شود. این جنگ نقطه پایان امپراتوری و نقطه آغاز یکی دیگر از رمان‌های مشهور درباره زوال امپراتوری اتریش – مجارستان است: رمان «شوایک» اثر واروسلاو هاشک که درست با وقوع جنگ جهانی اول آغاز می‌شود و برخلاف روند «مارش رادتسکی» که حرکتی از کمدی به تراژدی است، تصویری یکسره کمیک را از این فروپاشی به دست می‌دهد. قهرمان رمان هاشک برخلاف قهرمان رمان روت از فرودستان است. آن‌ها که رندانه و با دلقک‌بازی ناکارآمدی امپراتوری را علنی می‌کنند.

 

همان‌ها که کارل یوزف گاه در تهِ ذهن‌اش حسرتِ‌شان را می‌خورد. کارل یوزف با شروع جنگ به ارتش بازمی‌گردد. جنگ اما آنگونه که فرماندهان می‌پنداشته‌اند افتخاری دربر ندارد و آن‌چه در پی دارد گریز و عقب‌نشینی لشگریان ارتش امپراتوری و محاکمه‌های شتابزده و بی‌پایه عده‌ای به‌عنوان خائن است. در سطرهایی از صفحات پایانی رمان تصاویری از جنگ به دست داده می‌شود که می‌توان آن‌ها را به مثابه فشرده‌ای تراژیک از صحنه‌های کمیک رمان «شوایک» قلمداد کرد.

 

و دستِ‌آخر فرجامِ تراژیک کارل یوزف در تقابل با صحنه کمیک نجات قیصر در آغاز رمان و به مثابه نقطه پایانی بر امپراتوری و هم‌بسته با آن نقطه پایانی بر زندگی خاندان تروتا رقم می‌خورد. در این فرجام تراژیک اما چرخشی معنادار نهفته است. کارل یوزف که همواره آرزو می‌کرده مثل پدربزرگ جانِ قیصر را نجات دهد این‌بار جان خود را نه برای نجات قیصر که برای رساندن آب به سربازان تشنه فدا می‌کند و این یعنی فعال و برجسته‌شدنِ آن وجه کنایی که در نحوه نجاتِ قیصر نهفته است: نقشِ‌زمین‌شدن قیصر به دست پدربزرگ. کارل یوزف قهرمانِ روزگارِ تازه است.

 

علی شروقی

 

  • 12
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه

حکایت های اسرار التوحید اسرار التوحید یکی از آثار برجسته ادبیات فارسی است که سرشار از پند و موعضه و داستان های زیبا است. این کتاب به نیمه ی دوم قرن ششم هجری  مربوط می باشد و از لحاظ نثر فارسی و عرفانی بسیار حائز اهمیت است. در این مطلب از سرپوش تعدادی از حکایت های اسرار التوحید آورده شده است.

...[ادامه]
ویژه سرپوش