جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳
۱۱:۲۰ - ۰۳ شهریور ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۶۰۰۵۶۱
کتاب، شعر و ادب

كامران محمدی بعد از چاپ رمان «مه»: نوشتن تنها راه گريز از سكون است

كامران محمدی,اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات

كامران محمدي سال‌هاست كه بر نوشتن داستان تمركز كرده است كه حاصلش ارايه رمان‌هايي چون«آنجا كه برف‌ها آب نمي‌شوند، بگذاريد ميترا بخوابد، اين‌جا باران صدا ندارد و مه» است. از اين نويسنده سه مجموعه داستان نيز به چاپ رسيده كه به ترتيب«خدا اشتباه نمي‌كند، قصه‌هاي پريوار و داستان‌هاي واقعي، رولت روسي و هشت داستان ديگر» نام دارند. اين نويسنده به خاطر نوشته‌هايش تاكنون موفق به كسب جوايزي از قبيل جايزه نخست جشنواره داستان‌هاي ميني‌ماليستي، جايزه نخست جشنواره داستان جوان و جشنواره ادبي والس و همچنين نامزد دريافت جايزه گلشيري شده است. محمدي در اين گفت‌وگو علاوه بر حال و هواي كارهايش، به عنوان يكي ازپايه‌گذاران انجمن داستان نويسان تهران، ازچگونگي ايجاد و فعاليت‌هاي اين انجمن نيزگفته است.

 

اجازه بده از داغ‌ترين كتابت يعني رمان «مه» شروع كنيم. در اين رمان به عنوان يك نويسنده ايراني، همان دغدغه‌ جهاني «بحران‌هويت» را مطرح‌ كرده‌اي. بحراني كه در دوران ما به عنوان يكي از معضلات بشري خود را به رخ مي‌كشد. خارج از بحث رمان و رمان‌نويسي، اين قضيه را بايد در لابه‌لاي مفاهيمي چون مردم‌شناسي و زوال عقلانيت جست‌وجو كرد. اين حجم از نگراني «جداشدن از خود» و در عين حال «تبديل نشدن» به ديگري كه باعث اين سطح از نگراني شده را چگونه بايد در دل ادبيات داستاني جاي داد كه موثر باشد و تجربه شخصي تو در اين زمينه چگونه بود؟

 

ميلان كوندرا يكي از شيوه‌هاي تفكر بشر را تفكر ادبي مي‌داند. در تفكر ادبي، ابزار اساسي نويسنده تخيل است. او انسان ساخته خودش را در موقعيت‌هايي مي‌گذارد كه به شكل مستقيم متناظر با دنياي واقعي نيستند، بلكه وجود احتمالاتي دارند. يعني مي‌توانند احتمالا به شكل مورد نظر نويسنده باشند يا در شكل‌هاي ديگري كه به لحاظ تئوري، بي‌نهايت حالتند.

 

اين شكل از انديشيدن، همواره معطوف به انسان مفروض در موقعيت‌هاي مفروض است. در اين‌جا كلمه مفروض، به پديده جذاب تخيل اشاره دارد. از طرف ديگر، تفكر ادبي، از اساس قياسي نيست، يعني از كل به جزء حركت نمي‌كند، بلكه اصولا استقرايي است، چراكه رمان‌نويس، در عين حال كه متفكر است يا لازم است باشد، قرار نيست مثل يك مردم‌شناس يا فيلسوف، فلسفه‌بافي كند، بلكه او از تماشاي بي‌رحمانه و فارغ از ستايش انسان تخيلي در موقعيت‌هاي تخيلي كه مي‌توانند وجود عيني نيز داشته باشند، به برداشت‌هاي كلي مي‌رسد يا خواننده را به اين برداشت‌ها مي‌رساند، بدون آنكه «موثر بودن» (اگر مرادمان تاثير اجتماعي است) مساله اصلي‌اش باشد. براي من كه اصلا نيست. صرف انديشه ادبي مرا راضي مي‌كند و جذاب بودن را به موثر بودن ترجيح مي‌دهم.

 

كمي شايد پيچيده شد، اما به هر حال تصور مي‌كنم پرداختن به هر مفهومي در دنياي رمان، به اين شكل اتفاق مي‌افتد. ازجمله مهاجرت و بحران هويت ناشي از آن. البته براي من مفهوم هويت، از هر دو وجه جمعي و فردي مساله بود و در ابتدا، با يك ايده كوچك و شايد حتي كسل‌كننده شروع شد: نويسنده‌اي كه در حال نوشتن رمان، به‌مرور واقعيت‌هاي زندگي تلخش را با آنچه در داستانش رخ مي‌دهد قاطي مي‌كند و نمي‌تواند بين هويت واقعي خودش و زندگي قهرمان داستانش تفاوت قايل شود. يادم است كه قرار بود در داستان «او» زوجي باشند كه بچه‌اي داشته باشند و او به‌مرور دچار اين توهم شود كه بچه‌اي دارد و با همسرش در اين باره دچار مشكلاتي شود و بعد كم‌كم معلوم شود كه حتي همسري هم ندارد و... اما «مه» درعمل و به‌مرور به جاهاي ديگري رفت و از اين ايده مقدماتي تا حدود زيادي دور شد. مثل سه رمان قبلي‌ام.

 

رمان«مه» مانند همه كارهاي تو، هم به ذهنيت مخاطب امروز ادبيات داستاني احترام گذاشته و هم مي‌تواند با كساني كه به شكل تفنني رمان مي‌خوانند ارتباط برقرار كند. تا جايي كه مي‌دانم، نويسنده‌اي مخاطب‌گريز نيستي اما بسياري از دوستان، اين رمان را در رديف كارهاي «پست مدرن» ارزيابي كرده‌اند كه همين دسته‌بندي كوچك به خودي خود مي‌تواند باعث ترس خواننده از مواجهه با اين كتاب شود. خودت «مه» را چطور تعريف مي‌كني؟

اگر واقعا «مه» توانسته باشد هر دو گروه مخاطب تفنني و حرفه‌اي يا متخصص را راضي كند، اتفاق بسيار خوشايندي است، چرا كه همان‌طور كه گفتي، من مخاطب‌گريز نيستم. برعكس، معتقدم فرآيند خلق سه ضلع دارد: نويسنده، متن، مخاطب. بدون خوانده شدن، متن فقط يك ماهيت است، نه وجود. همان‌طور كه بدون نوشته شدن، داستان شايد به شكل احتمالاتي و ذهني در اوهام و روياهاي نويسنده وجود دارد، اما فقط وقتي به متن تبديل مي‌شود كه نوشته شود. با اين حال، من در حين نوشتن به جنس و تعداد و گستردگي مخاطب چندان فكر نمي‌كنم. اينكه داستان چطور از آب درمي‌آيد، تا حد زيادي به فرآيند نگارش و مسير داستان بستگي دارد.

 

البته منظورم اصلا اين حرف‌هاي كليشه‌اي نيست كه شخصيت‌ها خودشان زندگي مي‌كنند و به من ربطي ندارد و...! شخصيت‌ها غلط مي‌كنند خودشان زندگي كنند! منظورم فقط همين است كه گفتم، يعني در حين خلق، به مخاطب فكر نمي‌كنم. نوبت مخاطب بعد از پايان داستان است، چه مخاطب به معناي عام، چه مخاطب به معناي منتقد يا اهل فن. اين نكته را به هيچ‌وجه به عنوان يك پُز يا حتي نكته مثبت نمي‌گويم. برعكس، قصد دارم كمي در اين ديدگاه تجربي تجديدنظر كنم.

 

يكي از مشكلات ادبيات ما همين تجربه‌گرايي است كه گاهي حتي رفتاري كاملا آماتوري است كه فقط ظاهر روشنفكري به خود گرفته است. به هر حال و در هر صورت، چه با نگاه تجربي، چه غيرتجربي، من و كارهاي قبلي‌ام چندان رابطه خوبي نداريم و نخواهيم داشت! يعني وقتي كتابي منتشر شد، از همان لحظه اول دشمني‌مان شروع مي‌شود. بنابراين شخصا با اينكه «مه» پست‌مدرن ارزيابي شود، هيچ مشكلي ندارم. يعني راستش برايم زياد فرقي نمي‌كند. من داستان را مي‌نويسم، مي‌فرستم براي ناشر و سريع فرار مي‌كنم. ديگر حتي اگر كلاهم توي كتابم بيفتد، برنمي‌گردم بردارم. فقط فكر نمي‌كردم پست‌مدرن كلمه ترسناكي باشد. برعكس، فكر مي‌كردم مد روز است و اين روزها مردم كافي‌شاپ‌شان را با داستان‌هاي پست‌مدرن سِت مي‌كنند.

 

خيلي از بچه‌هاي نويسنده ايراني در داستان كوتاه بيش از نوشتن رمان، درخشش از خود نشان مي‌دهند و معمولا اولين رمان از هر نويسنده، كمي با موج بي‌مهري‌ها مواجه مي‌شود. نكته‌اي كه خوشبختانه در مورد «مه» اتفاق نيفتاد. به نظر خودت چرا؟

خب فكر كنم جوابش خيلي ساده باشد؛ چون «مه» رمان چهارم من است! در كنار سه مجموعه‌داستان ديگر. اما البته با فرضيات زياد هم موافق نيستم. رمان‌هاي اولي كه در يك دهه گذشته با استقبالي حتي بيش از حد انتظار مواجه شده‌اند، كم نيستند. اصلا بعضي از موفقيت‌هاي يك‌شبه و ناگهاني بعضي نويسندگان جوان اين سال‌ها، حتي براي بچه‌ها، ازجمله خودشان، بدآموزي هم داشته است. البته روشن است كه براي اكثريت اين اتفاق نمي‌افتد. قرار هم نيست بيفتد. اينكه من در همان كتاب اولم نقل مجلس نشوم كه اسمش بي‌مهري نيست برادر.

 

خيلي از دوستان معتقدند كه«حرفه»اي به نام نويسندگي در ايران وجود خارجي ندارد. يعني اينكه نمي‌شود تنها از راه نوشتن و انتشار كتاب زندگي را اداره كرد، اما تو سال‌هاست كه روي نوشتن تمركز كرده‌اي و موفق شده‌اي هم كارهايي موفق عرضه كني و هم از اين راه زندگي را اداره كني. مايلي كمي در اين رابطه حرف بزني؟

نه، واقعيت اين است كه من سال‌ها، تا ٤٢ سالگي، به عنوان روزنامه‌نگار كار كردم و بعد هم با كمك تدريس و كارهايي پيرامون نوشتن، بر نوشتن متمركز شدم. كلا راستش اين بحث در عين سادگي، پيچيدگي‌هايي دارد و كمي زيادي مفصل است. اول اينكه ما نبايد تصور كنيم اين موضوع فقط مختص ايران است. اين تصور كه در كشورهاي ديگر، نويسندگان با نوشتن داستان، آن هم داستان‌هاي ترسناك پست‌مدرن يا از آن هم ترسناك‌تر، مجموعه‌داستان‌ها و كتاب‌هاي صد صفحه‌اي، در ناز و نعمت زندگي مي‌كنند، شبيه همان افسانه‌اي است كه مي‌گويد مردم در كشورهاي توسعه‌يافته،

 

ماشين‌شان را بعد از پنج سال دور مي‌اندازند يا تلويزيون و يخچال‌شان را مي‌گذارند سر كوچه كه نمكي ببرد! مطابق آمار رسمي چند سال پيش يكي از نشريات معتبر فرانسوي، متوسط درآمد نويسندگان اروپايي در يك سال، فقط پانصد دلار بوده است. ما فكر مي‌كنيم در غرب همه استفن كينگ و جي‌كي رولينگ‌اند. در حالي كه نويسنده‌اي كه نگاه هنري دارد و قصد ندارد بست‌سلر باشد يا عامه‌پسند بنويسد، در هيچ كجا به‌سادگي به پول و شهرت نمي‌رسد كه ما برسيم. حتي آنها كه قصد دارند بست‌سلر باشند يا در ژانر مي‌نويسند و قصد دارند عامه‌پسند باشند هم به‌راحتي به پول و شهرت نمي‌رسند و بايد با خيل عظيمي نويسنده رقابت كنند.

 

به جز اين، به نظرم لازم است روشن كنيم كه فقط مي‌خواهيم در خانه بنشينيم و داستان بنويسيم يا مثلا تدريس هم مي‌كنيم؟ مثلا نان‌فيكشن هم مي‌نويسيم؟ مثلا براي مطبوعات هم مي‌نويسيم؟ كلا چقدر مي‌نويسيم؟ مثل يك كارمند كه مثلا ماهي سه ميليون درآمد دارد، ما هم روزي هشت ساعت مي‌نويسيم يا انتظار داريم در طول حيات درخشان روشنفكرانه‌مان، هر پنج سال، دويست صفحه كتاب منتشر كنيم و با همين، خانه و ماشين هم بخريم؟

 

واقعيت اين است كه با اين شيوه كار كردن، قطعا نمي‌توان با نوشتن زندگي كرد. براي زندگي از اين راه، اول بايد از سد بزرگي به نام نفت گذشت! نفت همه ما را در هر جايگاه و شغلي كه هستيم، تنبل بارآورده است. بعد بايد مثل يك نويسنده حرفه‌اي، هر روز و به ميزان زياد نوشت. كافي است به كارنامه كاري نويسندگاني كه با نوشتن زندگي كرده‌اند نگاه كنيم و توجه داشته باشيم كه نوشتن فقط نوشتن داستان نيست.

 

دست‌كم در اوايل راه. ماركز جايي مي‌گويد من افتخار مي‌كنم كه در تمام عمرم فقط از راه نوشتن نان درآورده‌ام. اما منظور ماركز به هيچ‌وجه صرفا نوشتن داستان نيست. او تا سال‌ها مثل بسياري از نويسندگان ديگر، ازجمله نويسندگان ايراني، براي مطبوعات مي‌نوشت. مثل همينگوي، آسيموف، اورول و غيره. و تازه بعد از همه اينها بايد سرآمد شد. يعني بايد در رقابت شديد تعداد زيادي نويسنده، جزو بهترين‌ها شد تا فروش بيشتر و طبعا درآمد بيشتر داشت. حيفم مي‌آيد اينجا به نقش مطبوعات و رسانه‌ها اشاره‌اي نكنم. در كشورهاي توسعه‌يافته، يكي از منابع درآمدي نويسندگان، انتشار داستان در نشريات است.

 

وجود تعداد زيادي رسانه كه داستان منتشر مي‌كنند و بابتش به نويسنده پول مي‌دهند، كمك مهمي است. تعدادي از نويسندگان ايراني، طعم شيرين حق‌التاليف نشريات را چشيده‌اند، اما آنقدر اندك و ديربه‌دير كه شكل درآمد به خود نمي‌گيرد. زيرا ما در پايتخت‌مان، حداكثر سه چهار نشريه داريم كه داستان مي‌خرند و اين يك فاجعه مالي براي ادبيات داستاني است. سهم من از اين سه چهار تا، چند سال يك بار است؟ بسياري از نويسندگان خوب و فعال ما، در تمام عمرشان حتي يك بار هم امكان استفاده از اين درآمد را پيدا نمي‌كنند. به‌ويژه آنها كه در باندها نيستند، نوچه كسي نبوده‌اند و نشده‌اند، نوچه ندارند، شاگرد نبوده‌اند، خوش‌تيپ و خوشگل نيستند و... بهتر است تا كار به جاهاي باريك نكشيده، از اين بحث بگذريم!

 

من تقريبا زياد داستان مي‌خوانم و گاهي هم مي‌نشينم و سطح كيفي كارها را با هم مقايسه مي‌كنم و از تجديد چاپ بعضي كتاب‌ها هم خوشحال مي‌شوم و هم متعجب. چون احساس مي‌كنم بعضي از اين كتاب‌ها نه داراي چنان قدرتي در روايت منحصر به فرد هستند و نه موضوعي تازه را واكاوي كرده‌اند. نمي‌دانم. شايد من از قافله عقب مانده‌ام چون حسم اين است كه در مورد بعضي كتاب‌ها و نويسنده‌ها اغراق مي‌شود.

 

مي‌خواهم بپرسم اغراق و بزرگ‌نمايي بعضي كتاب‌ها ريشه درچه عواملي دارد و اصولا چه هدفي در اين كار هست؟

راستش من تعجب نمي‌كنم. آدم‌ها حق دارند به رفيق‌شان نان قرض بدهند. اصلا تحقيقات علمي ثابت كرده كمي رفيق‌بازي براي انسان مفيد و حتي لازم است. بنابراين بي‌خيال، بهتر است زياد سخت نگيريم. اما البته كتاب يك كالاست و تجارت كتاب، اتفاقا برخلاف آنچه معمولا گفته مي‌شود، تجارتي بسيار بزرگ و بسيار پرسود است.

 

پس ناشران هم كه قرار است از اين راه پول دربياورند، حق دارند درباره محصولات‌شان، مستقيم و غيرمستقيم، اغراق و بزرگ‌نمايي كنند. اينجا هم تحقيقات علمي ثابت كرده كمي اغراق و بزرگ‌نمايي براي تاجران و كاسبان مفيد و حتي لازم است. از اين هم كه بگذريم، تازه مي‌رسيم به جمع اصلي مخاطبان ادبيات داستاني كه خيلي وقت‌ها با من و شما هم‌عقيده نيستند. بيشتر مخاطبان واقعي كتاب‌هاي داستاني، يعني آنها كه كتاب مي‌خرند و كتاب مي‌خوانند، زير بيست‌وپنج سال سن دارند. آنها تصميم مي‌گيرند چه كتابي خواندن دارد و چه كتابي ندارد.

 

ما چه كاره‌ايم؟

ما امروزه در عالم داستان‌خواني با مخاطبي مواجهيم كه من نام‌شان را گذاشته‌ام «مخاطب خاموش». يعني مخاطبي كه نه در مطبوعات جاخوش كرده و نه اصولا تمايلي به اظهارنظر دارد. اين دسته ازمخاطبان كه حداقل سي، چهل تاي‌شان را مي‌شناسم، بدون تعارف مي‌توانند سره را از ناسره ادبيات داستاني تشخيص بدهند اما لذت خواندن را با هيچ چيز ديگري معاوضه نمي‌كنند.

 

به نظرت چطور مي‌شود اعتماد دوباره اين دسته از خوانندگان را به سوي اظهارنظرهاي فني در مطبوعات و جلسات ادبي جلب كرد؟

احتمالا منظورت از اين مخاطب خاموش، همان‌هايي است كه من گفتم. كساني كه مي‌خرند و مي‌خوانند. مخاطب خاموش به‌طور طبيعي متخصص، منتقد، نويسنده، روزنامه‌نگار و ... نيست، بلكه عموما جواني است كه وقت زيادي دارد و هنوز سرش به سنگ نخورده! حالا اگر تحصيلات يا سن يا تجربه يا دركش از ادبيات آنقدر است كه تو معتقدي سره را از ناسره تشخيص مي‌دهد، خب اصلا چه نيازي به اظهارنظرهاي فني عموما غيرفني و ناسالم مطبوعات و جلسات كسل‌كننده ادبيات دارد؟

 

خودش خبرها را دنبال مي‌كند و بلد است چطور كتابي انتخاب كند و بخواند و بفهمد و الي آخر. حتما مي‌گويي خبرها را بايد از مطبوعات دنبال كند. اما نه، يكي از دلايل بي‌اعتمادي مورد نظر تو، عوض شدن روزگار است كه من و شما زياد متوجهش نشده‌ايم! حالا ديگر مطبوعات قدرت ندارند؛ دوره اينستاگرام و فضاهاي مجازي ديگر است. اين مخاطبان خاموش عموما از طريق كانال‌ها و صفحات مجازي، ماجراها را دنبال مي‌كنند، اما چه دليلي دارد وقت‌شان را صرف جلسات ادبي كنند؟ چرا بايد اطلاع‌رساني بدون سانسور و نقد و بحث آنلاين و درلحظه را كه مي‌توان حتي در مسير و توي تاكسي به دست آورد، رها كنند و سراغ مطبوعاتي بروند كه حجم اصلي و بزرگ‌شان كاملا دورريختني است، چون كهنه است، چون سانسور شده است، چون انتخاب‌شده است، چون منصفانه نيست، چون محدود است، چون به‌شدت

 

آميخته است به اغراق و بزرگ‌نمايي و رفيق‌بازي و كاسبي. درمقابل فضاي مجازي آزاد است، نامحدود است، به‌لحظه است، وسعت زيادي دارد و همه جناح‌ها و جريان‌ها را دربر مي‌گيرد و... با اين حال آنچه شايد هم‌چنان جاي خالي‌اش حس مي‌شود، نشريات تخصصي اين حوزه است. همان‌هايي كه منبع درآمد نويسندگان هم مي‌شوند. اين نشريات شايد بتوانند با جمع‌آوري مطالب و متن‌هاي متنوع، جاي خود را باز كنند. همان‌طور كه يكي از اين‌ها همين حالا هم هست و موفق هم هست. جلسات هم شايد اگر به سمت معرفي نويسندگان تثبيت‌شده و داستان‌خواني بروند، رونق بيشتري بگيرند اما اصلا مطمئن نيستم. گفتم كه، روزگار عوض شده است و درك شرايط موجود كمي دشوار است.

 

تو ازآن جمله نويسنده‌هايي هستي كه دلت زياد براي داستان مي‌تپد. دليلم هم چاپ تقريبا منظم كتاب، برگزاري كلاس‌هاي داستان‌نويسي، راه‌اندازي انجمن داستان‌نويسان تهران و راه‌اندازي جايزه ادبي احمد محمود است. به نظر من تو در ذات داستان، نوعي قابليت از جنس ايجاد حركت را احساس كرده‌اي. منظورم از ايجاد حركت، حركت‌هاي سياسي يا اجتماعي نيست بلكه پايان دادن به سكون روحي و ذهني جامعه‌ است. منظورم اين است كه به نجات‌بخش بودن داستان به‌شدت باور داري. اين داستان‌باوري را چگونه و چرا درخودت پرورش داده‌اي؟

راستش اگر كلمه جامعه را از جلو پايان دادن به سكون روحي و ذهني برمي‌داشتي، موافق‌تر بودم. داستان از نگاه من، قرار نيست جامعه را نجات دهد. اما شايد در نگاه فردي‌تر، بتوانيم اين‌طور بادش كنيم. داستان شايد بيشتر متعلق به آن نوع نگاهي است كه مي‌گويد براي تغيير جامعه، خودت را عوض كن و براي كمك به جامعه، به همسايه‌ات كمك كن. اما داستان نوشتن و داستان خواندن براي شخص من، بله شايد تنها راه گريز از سكون است. داستان جمعيت جهان را افزايش مي‌دهد و عرض و عمق زندگي را بيشتر مي‌كند.

 

اما من اين را در خودم پرورش نداده‌ام، بلكه اصولا وقتي سوار شتر مي‌شوم، سعي مي‌كنم چهارنعل بتازم و از شترسواري دولا دولا كلا خوشم نمي‌آيد. نگاه من بيش از آنكه به سمت نجات دادن و نجات يافتن باشد، به طرف حرفه‌اي بودن گرايش دارد. از بلاتكليفي و رفتار كژدار و مريز و نفر دوم بودن خوشم نمي‌آيد. وقتي وارد بازي مي‌شوم، سعي مي‌كنم قواعدش را كامل رعايت كنم. قاعده اين بازي هم همه اينهاست. نوشتن و انتشار منظم، آموزش ديدن و دادن به‌وقتش، داشتن انجمن صنفي و جايزه و جلسه و غيره. وقتي جوان‌تر بودم، براي بعضي از اينها انرژي و انگيزه بيشتري داشتم و حالا كمتر. اما هر وقت ببينم كاري لازم است انجام شود، سعي مي‌كنم منتظر همسايه نمانم. هرچند كه فكر مي‌كنم در آستانه پنجاه سالگي، ديگر كمي خسته شده باشم.

 

خيلي از دوستان از من درباره انجمن صنفي داستان‌نويسان تهران پرسيده‌اند و البته درحد بضاعت پاسخ‌هايي هم داده‌ام. براي كساني كه بيشتر مي‌خواهند در اين رابطه بدانند چه حرفي داري؟

اين انجمن هم يكي از كارهاي بسيار ضروري و مورد نياز جامعه ادبي ايران بود و روياي بيست ساله من كه خوشبختانه با كمك دوستان ديگر يك سال پيش رسما تاسيس شد. حالا انجمن صنفي داستان‌نويسان استان تهران يك‌ساله شده است و فكر مي‌كنم كم‌كم به نهادي محكم و قدرتمند تبديل خواهد شد. در اين يك سال بيشتر تمركز و وقت من و ساير دوستان هيات‌مديره، صرف امور اجرايي شده است، اما انصافا اقدامات بسيار خوبي هم درباره بيمه، قراردادها، كپي‌رايت و از اين دست كارها شده است. هشتم و نهم شهريور همايشي در كاشان، پايتخت كتاب امسال ايران درباره حق مالكيت معنوي برگزار مي‌شود. براي اعضاي انجمن بيمه عمر خيلي خوبي فراهم شده است.

 

درصدد راه‌اندازي صندوقي براي كمك مالي و اعطاي وام هستيم كه تقريبا قطعي شده و در آينده راه مي‌افتد. با همكاري انجمن، تخفيف خريد كتاب در طرح تابستانه خانه كتاب، براي كتاب‌هاي تاليفي بيشتر تعيين شده است و خيلي كارهاي ديگر كه شده و خواهد شد. بنابراين حرفم براي اين دوستان فقط اين است: اگر دو كتاب داستاني مستقل در حوزه بزرگسال داريد و ساكن استان تهران هستيد، عضو شويد. انجمن متعلق به همه داستان‌نويسان است.

 

آدم‌ها حق دارند به رفيق‌شان نان قرض بدهند. اصلا تحقيقات علمي ثابت كرده كمي رفيق‌بازي براي انسان مفيد و حتي لازم است. بنابراين بي‌خيال، بهتر است زياد سخت نگيريم. اما البته كتاب يك كالاست و تجارت كتاب، اتفاقا برخلاف آنچه معمولا گفته مي‌شود، تجارتي بسيار بزرگ و بسيار پرسود است.

 

مخاطبان خاموش عموما از طريق كانال‌ها و صفحات مجازي، ماجراها را دنبال مي‌كنند، اما چه دليلي دارد وقت‌شان را صرف جلسات ادبي كنند؟ چرا بايد اطلاع‌رساني بدون سانسور و نقد و بحث آنلاين و درلحظه را كه مي‌توان حتي در مسير و توي تاكسي به دست آورد، رها كنند و سراغ مطبوعاتي بروند كه حجم اصلي و بزرگ‌شان كاملا دورريختني است، چون كهنه است، چون سانسور شده است، چون انتخاب‌شده است، چون منصفانه نيست.

 

رسول آباديان

 

etemadnewspaper.ir
  • 11
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه

حکایت های اسرار التوحید اسرار التوحید یکی از آثار برجسته ادبیات فارسی است که سرشار از پند و موعضه و داستان های زیبا است. این کتاب به نیمه ی دوم قرن ششم هجری  مربوط می باشد و از لحاظ نثر فارسی و عرفانی بسیار حائز اهمیت است. در این مطلب از سرپوش تعدادی از حکایت های اسرار التوحید آورده شده است.

...[ادامه]
ویژه سرپوش