دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳
۱۲:۳۹ - ۱۵ شهریور ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۶۰۴۱۹۷
کتاب، شعر و ادب

نقد و معرفی رمان بيست زخمِ كاری؛

زنی كه در مه محو شد

رمان بيست زخمِ كاری,اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات

پشت زيبايي‌هاي هر شهر بزرگي، شهري چرك و تاول‌زده با آسماني كيپِ ابر است كه سياهي چسبناك شبش به روز چسبيده. تاول‌ها مي‌تركند، خون جاري مي‌شود، شهر روز به روز آلوده‌تر و مُردارتر. همان آدم‌ها كه در لايه زيباي شهر، صورتي صاف دارند و با ادكلن و لوسيون، صورت، گردن و پشتِ گردن نرم مي‌كنند و زير بغل، روي شكم و پهلو ادكلن خالي مي‌كنند تا پوست‌شان در انعكاس سياهي مرمرِ ديوارها و سرخي سراميك‌ها شفاف‌تر بزند، زيرِ پوست شهر با چشم‌هايي خون‌گرفته و دست‌هاي آلوده از پول، با بوي بدن‌هاي غرقِ عرق، خنجر دست مي‌گيرند و زخم مي‌زنند، از آن زخم‌هاي كاري.

 

در پيشاني‌نوشت كتاب آمده «... هميشه اين بوده كه وقتي بر مغز مي‌كوفتند، مرد مي‌مُرد و بس. ولي حالا با بيست زخمِ كاري بر فرق سر، از جا برمي‌خيزند و ما را تارومار مي‌كنند...»

 

در همين شهرهاي بزرگ، پشت درهاي بسته اتاق‌هاي عملش، زير چراغ‌هاي پُر نورِ سيالتيك، هميشه جراحاني چاقو به دست با لباس سبز منتظرند تا سرب‌هاي داغ از بدن آنها بيرون بياورند و زخم‌ها را اگر كاري نباشند بدوزند تا نفسي ديگر شايد. زخم‌ها كه خوب مي‌شوند، از جا بلند مي‌شوند و دوباره به زير پوست شهر مي‌خزند و همه رازها پشت درهاي بسته اتاق عمل، زير سيالتيك‌هاي خاموش، دفن مي‌شوند و هيچ‌كس نمي‌فهمد چرا شهر بوي خون و مُردار مي‌دهد.

 

اما در اين بين، محمود حسيني‌زاد، جراحي قلم ‌به دست، قلمش را تيز كرده و با همان تيزي، به جا‌ن‌شان رخنه كرده تا اين لايه از شهر را، كه ديده نمي‌شود، ببرد و به عمق خون‌ريزي برسد؛ جايي كه بُعد هيولاوارِ آدم زندگي مي‌كند تا ببينيم چطور آبي شهر، خاكستري مي‌شود.

 

نويسنده در آخرين اثرش «بيست زخمِ كاري» رماني در ژانر تريلر نوشته ‌است. (در فرهنگ لغت آكسفورد، تريلر به داستان يا سناريويي اطلاق مي‌شود كه ماجرايي هيجان‌انگيز داشته باشد و معمولا با ژانر جنايي يا جاسوسي تركيب مي‌شود.) داستان به نقل از نويسنده اقتباس از نمايشنامه تراژدي مكبِـث يكي از شاهكارهاي ويليام شكسپير است. اساس تراژدي مكبِـث وقايع تاريخي اسكاتلند است، اما شكسپير موافق ذوق و طبع هنري و ادبي خويش تغييراتي در آن داده و حوادث جنگ‌ها را به هم آميخته‌ است. اين نمايشنامه جاويدان، ماجراي آسيب جسمي، روحي رواني و جاه‌طلبي سياسي كساني است كه به‌ دنبال قدرت هستند.

 

محمود حسيني‌زاد به اقتباس از اثر شكسپير به مانند يك فيلم سينمايي قصه فساد‌هاي اقتصادي را كه در ايرانِ اين روزها زياد ديده‌ مي‌شود نوشته است. قصه آدم‌هايي شبيه به بقيه آدم‌ها ولي از نوع بزرگ‌زاده كه براي رسيدن به پول و قدرت دست به هر كاري مي‌زنند. رانت‌خوارهايي كه يك‌ شبه ثروتمند و تبديل به مافياي اقتصادي مي‌شوند، بدون اينكه سوادي در اقتصاد يا سياست داشته باشند. خلاصه رمان همين است اما آنچه رمان را خواندني، هيجاني و نفس‌گير مي‌كند هنر محمود حسيني‌زاد، در محتوا و نوآوري فرم روايت، شخصيت‌پردازي و توصيفات است.

 

محتوا به معناي حرف‌ها، درونمايه و گزاره‌هاي مطرح‌شده در رمان به طور مستقيم يا در زيرلايه است همچنين فرم روايت كه در جهت چگونگي رساندن محتواي رمان به خواننده كمك كرده است. در فرم روايت صحنه‌ها كوتاه، زنجيروار، موجز و سريع رو به جلو مي‌روند. در تغيير هر صحنه كلمه اول پاراگراف بُلد شده به‌مثابه زنگي كه توجه بيشتر خواننده را به تغيير صحنه، جلب كند.

 

شخصيت‌ها مانند مجسمه‌اي سه‌بعدي ساخته و پرداخته شده‌اند كه از هر طرف مي‌توان ابعاد آنها را ديد. نويسنده از كوچك‌ترين رفتارهاي آنها غافل نبوده چه از نظر لحن، تفكر، ظاهر، تكه‌كلام، حتي شوخي‌ها و حرف‌هاي ركيك كه متناسب با شخصيت‌ آنها است. او با تيزبيني نكات و ريزه‌كاري‌هايي از شخصيت اين آدم‌ها به تصوير مي‌كشد: «باز ريشش را با پشت دست خاراند و دستش را محكم پس كشيد تا دو سه موي گير كرده زير نگين انگشترهاي عقيق و فيروزه‌اش رها شوند.»

 

فضاي رمان به‌شدت مردانه است. زن در بين‌شان جايگاهي ندارد و بيشتر همراهِ سفر يا همراهِ خانه هستند كه مولودي مي‌گيرند، آرايش مي‌كنند و غرقِ طلا و جواهرند. طي رمان فقط دو تيپ زن مي‌بينيم؛ يكي زنان كولي كه در ذهن شخصيت اصلي رمان (مالكي) مدام در حال رفت‌وآمدند و در نقش شيطان‌هاي وسوسه‌برانگيز به مالكي خط مي‌دهند:

 

«زنگ صداي كولي، سكوت ماسيده بر هزارها درختِ كبود و خروارها سنگِ خاكستري را مي‌ساييد. پيرزن، نشست به فاصله‌اي پيش پاي مالكي و نخودها را ريخت روي زمين. نخودها غلتيدند، انگار سنگ‌هاي هزارمن. غلتيدند و آمدند سمت مالكي و در جا ماندند. پيرزن خنديد.

 

سنگ اول رو خوب گذاشتي... مواظب سنگ‌هاي بعدي باش... تا ديوارت... درست بره بالا. ...

 

مالكي اسكناسي را كه در دست داشت بين انگشت‌ها فشرد.

 

به حرف زنت گوش كن. حرفش حسابه. اما تو بايد درست جلو بري. اگه بخواي پيش بري، بايد چندتا سنگ بزرگ ديگه از سر راهت ‌برداري.»

 

و زني به نام سميرا (همسر مالكي) با خصوصيات ظريف زنانه را مي‌بينيم كه نيست ولي بسيار هست و همچون آتش زير خاكستر نقش پشت پرده دارد. آرام در گوشه‌اي از داستان زير ملحفه اطلسِ صورتي رنگ خوابيده اما درون واقعي او آنجا رو مي‌شود كه مي‌خوانيم:

 

«... اول اتومبيل ريزآبادي پيچيد به جاده باريك و تاريك. ناصر مي‌راند، انگار هنوز در پيست تمرين مسابقات اتومبيلراني ميلان است و مربي‌اش كنار دستش. اتومبيل‌ها سريع و تك‌تك پيچيدند به جاده. سميرا فرمان را بين پنجه‌ها گرفت و پا را آنقدر روي پدال گاز فشرد كه مجبور شد خود را كمي جلو بكشد. همه سر در پي هم. سميرا خود را رسانده بود پشت ناصر و قلبش داشت مي‌تركيد. ناصر، به قصد يا نه، شُل كرد و سميرا به فاصله انگشتي از كنارش گذشت و جلو زد، آينه بغل دو اتومبيل به هم گرفت و صداي خشكي برخاست. پيش روي مالكي كه كنار سميرا نشسته بود، جاده به دره‌اي سياه مي‌مانست كه بين غول‌هاي سياه‌ترِ مخروطي شكلِ دو سوي جاده دهان باز كرده بود و همه را در خود مي‌كشيد. دو اتومبيل با فاصله‌اي از ديگران مي‌تاختند. نور چراغ اتومبيل ناصر به اتومبيل سميرا مي‌خورد و مي‌شكست و تكه‌تكه در آن برهوت پخش مي‌شد و گاه در نور چراغ‌هاي اتومبيل سميرا شغالي دوان مي‌گذشت.»

 

آنجا كه راوي از ذهن شخصيت اصلي رمان، مالكي روايت مي‌كند، زبان شاعرانه و جملات طولاني مي‌شوند «صداي مالكي كه مي‌پرسيد وصيت‌نامه‌ش پيش كيه، از حاشيه پرده‌هاي مخمل قهوه‌اي پنجره بزرگ بالا رفت، دور آويزهاي بلور چراغ‌هاي ديواري پيچيده، در گچ‌بري‌هاي طلايي و زرد و سرخ سقف طنين انداخت و ريخت روي سكوتي كه تالار را گرفته بود و سنگين‌ترش كرد.» و آنجا كه خط داستانِ جنايي را پيش مي‌گيرد، جملات كوتاه با ريتم تند و سينمايي روايت مي‌كند. «ترمز كرد. ميثم به طرفش آمد. مالكي پياده شد. پسر را بغل كرد. بوسيد. دست پسر را گرفت. رفتند به ساختمان. هانيه آمده بود جلوِ در.»

 

از ديگر نكات مثبت رمان توصيفات و جملاتي فكرشده و زيبا، كوتاه و پرمفهوم كه همه در جهت خلق صحنه‌هاي نمايش هستند و ساخت صحنه‌هايي ماندگار در ذهن. «مرد در را باز كرد، هواي شب‌مانده اتاق نيمه تاريك رفت عقب، خورد به پرده‌هاي كيپِ كشيده‌شده پنجره، خط باريك نور بين پرده‌ها موج برداشت و هوا برگشت و بوي ته‌مانده عطر پريده‌اي داشت.»

 

استفاده از فضاهاي سرد و بكرِ طبيعت در نشان‌دادن سردي روابط آدم‌ها، افكار و غوغاي درون‌شان و ايجاد دلهره‌ و هيجانِ مخصوصِ اين ژانر براي خواننده تاثير بسزايي دارد. فضاهايي همچون ابر، باران، برف، گردو غبار، رعد، زوزه و مه.

 

همچنين رنگ‌ها كه از بهترين نوع توصيفات موجز و پرمعناي رمان هستند و انگار نويسنده قلمش را در آن رنگ زده‌ و بر تابلوي نوشتاري‌اش شتك زده باشد؛ به طور مثال: ملافه اطلسِ صورتي... ردِ مايع غليظ زرد و سبزي... سبزِ غليظِ مه‌گرفته... آسمان يك تخته آبي تيره... كف دره سبزِ تند... زمين خاكستري... آسمانِ غروبِ كبود... مرمر سياهِ ميز... برهوتي سياه... خاكستري جاده... نور تندِ سرخ رنگ ....ابرهاي سياهِ درهم پيچ... بلورِآبي آسمان و...

 

ريتم تند، تعليق، چالش‌ و ماجراهاي پرهيجان در كنار توصيف‌هايي عالي و بكر از ديگر خصوصيات اين رمان هستند. نويسنده از زياده‌گويي‌هاي صفحهِ پُركن فاصله گرفته و در مواردي با اشاره‌اي كوچك (يك فريم)، حافظه تصويري خواننده را درگير مي‌كند و خواننده را سريع با خود به عمق ماجرا مي‌برد به مانند يك فيلم سينمايي كه قرار است در ٩٠ دقيقه تمام شود، به رمان سرعت مي‌بخشد.

 

توصيف اشيا و فضاي بيرون كه در زاويه ديد شخصيت اصلي رمان قرار دارند از ديگر ابزاري است كه در ساختن صحنه و بهتر نشان‌دادن درون بيقرار، نگران و پُر پيچ وخمش كمك كرده است.

 

مثلا: «دستِ راست مالكي پرده پنجره را چنگ زده بود و مي‌فشرد و پارچه سبز رنگ از لاي انگشت‌هايش زده بود بيرون. انگار بايد انگشت‌ها فرو مي‌رفتند توي پارچه. رديف دكمه‌هاي پيراهن مالكي بالا و پايين مي‌رفت، از ضربه‌اي كه قلب به جدار سينه مي‌زد. رييس هيات نروژي آرام رفت به طرف مالكي و آرام صدايش زد و آرام دستش را گذاشت روي شانه او كه پرده از جا كنده شد. مخمل سبزِ سنگين ريخت زمين. نروژي خود را كشيد كنار و مالكي قدمي عقب گذاشت. گوشه پرده هنوز دستش بود. غباري بلند شد.»

 

يا در تفسير اين جمله «حالا رسيده بودند به آن قسمت جاده كه بين دو ديوار صخره‌اي پيچ مي‌خورد و ديواره‌ها تمامي نداشتند» مالكي در راهي قدم گذاشته كه مي‌داند انتهايي ندارد و بايد براي حفظ بقا بكشد وگرنه كشته مي‌شود. مالكي وقتي از دو رقيب ديگر احساس خطر مي‌كند نويسنده خطر را اين‌طور نشان داده: «حالا ديوار صخره‌اي سمت چپ‌شان هم كوتاه‌تر شد و دره سمت راست‌شان عميق‌تر و پيچ‌هاي تند سربالاي پشت سر هم شروع شد.»

 

لحن زن وقتي سرزنش‌آميز مي‌شود و مرد حس مي‌كند فكر زن درگير ديگري است، مي‌خوانيم: «مالكي سر بلند نكرد. تيغ سرد صداي زن پشت گردنش نشسته بود و با كمترين تكان، خون از شاهرگش فواره مي‌زد... تيغ نشسته بود و مرد نبايد تكان مي‌خورد. نسيم نمي‌وزيد، اما وزشي چشم‌هاي مالكي را خشك كرد و سوزاند.»

 

قصه پول، قدرت، خيانت و زن در يك كلام قصه دانه درشت‌ها پايان ندارد. تا وقتي بزرگي،‌ زاده شود اين قصه ادامه دارد. يك رمان كه هيچ، چندين جلد مي‌توان نوشت كه براي رسيدن به پول و قدرت با چاشني خيانت و زن، بكشند و كشته شوند. بكشند و كشته شوند و... اما بايد آخرِ قصه را بست؛ با رفتن. مالكي كه مي‌دانست كشته مي‌شود و سميرايي كه در مه محو مي‌شود.

 

«ابر كه غليظ شد و مالكي كه ديگر استخر را نديد و چمن‌ها و نرده‌ها و ستون‌هاي تراس را نديد و دست يخ‌زده روي زانوي خيسش را هم نديد، ابر كه غليظ شد و درخت‌ها انگار هيكل‌هاي آدميزادگاني شدند بين كپه‌هاي ابر، صداي چرخ‌هاي اتومبيلي را روي برف شنيد و صداي باز و بسته شدن درهاي اتومبيل را شنيد و صداي خردشدن چمن‌هاي يخ زده زير گام‌هاي سنگين چند پا كه ابر غليظ را مي‌شكافتند.»

 

محمود حسيني‌زاد بسيار ماهرانه زخمِ كاري را باز كرد تا به عفونت چركي رسيد؛ زخمي كه تا امروز هيچ آنتي‌بيوتيكي نتوانسته آن را خشك كند. از لايه‌ها بيرون آمده و در آخر زخم را بخيه زده. اين يك زخم از بيست زخمِ كاري بود از هيولايي سياه كه زير برفِ سفيد خوابيده و گاهي فقط دست دراز مي‌كند و شيشه ادكلن را برمي‌‍‌دارد و روي خودش خالي مي‌كند و باز دوباره زير پوسته‌اي از برف مي‌خزد به اميد اينكه آسمان شهر، هميشه ابري و سياه و خورشيد راهش را گم كرده ‌باشد، گاهي فقط از زير برف‌ها صداي زوزه‌اي مي‌شنويم و بوي مُردار گُم به مشام مي‌رسد. كسي نمي‌داند اين برف كي آمده كه نشسته روي اين سياهي چسبناك شب.

 

شراره شريعت‌زاده

 

 

etemadnewspaper.ir
  • 12
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه

حکایت های اسرار التوحید اسرار التوحید یکی از آثار برجسته ادبیات فارسی است که سرشار از پند و موعضه و داستان های زیبا است. این کتاب به نیمه ی دوم قرن ششم هجری  مربوط می باشد و از لحاظ نثر فارسی و عرفانی بسیار حائز اهمیت است. در این مطلب از سرپوش تعدادی از حکایت های اسرار التوحید آورده شده است.

...[ادامه]
ویژه سرپوش