روحانگیز شریفیان نویسنده و مترجم روایتگر زندگی بخشی از مهاجران ایرانی است که در نخستین رمان خود «چه کسی باور میکند، رستم» نشان داده بخوبی از عهده آن برآمده است. رمانی که در سال ۸۲ از سوی انتشارات مروارید منتشر شده، جایزه بهترین رمان را از سوی بنیاد گلشیری به خود اختصاص داده و هر سال تجدید چاپ میشود. وی به تازگی نیز رمان «سالهای شکسته» را نوشته که از سوی انتشارات مروارید به بازار آمد. روحانگیز شریفیان متولد ۱۳۲۰ تهران، تحصیلات عالی خود در رشته تعلیم و تربیت را تا مقطع دکترا در دانشگاههای اتریش در سال ۱۳۴۲ طی کرد و پس از آن مقیم لندن شد و در انستیتوی زبان آنجا مشغول کار است. این نویسنده و مترجم در رشته تخصصی خود یعنی تعلیم و تربیت شش، هفت عنوان کتاب و در حوزه ترجمه نیز آثاری چون سرگذشت مدرسه سامر هیل، روش تربیتی آزاد، دلم گرفت، اخمهایت را باز کن، مامان من ترا دوست ندارم، کودکی در دوردست، بمب روی خانه مامانی و... را در کارنامهاش دارد. در زمینه ادبیات داستانی و رمان، کتابهای روزی هزار بار عاشق شدم، (چاپ هفتم انتشارات مروارید)، دستهای بسته، آخرین رؤیا (نشر آگه) و خدای من خدای من (نشر اچ.اند.اس.مدیا) و... را نیز به بازار عرضه کرد.
سوژه اغلب رمانهای شما مهاجرت است، معضلی که امروز بیش از ۳۰۰ میلیون نفر از جمعیت جهان با آن دست به گریبان هستند از جمله ایرانیان. آیا ادبیات میتواند به استقرار صلح کمک کند و موضوع مهاجرت را حل؟
همانطور که شما هم اشاره کردهاید، مهاجرت معضلی است که امروز بسیاری در جهان با آن دست به گریبان هستند. در ادبیات بسیار به آن پرداخته شده و آثار درخشانی به وجود آمده است.
اما به نظر من وظیفه ادبیات حل مشکل نیست بلکه روشن کردن آن است. مانند فلسفه، که بازی لفظی زیبایی است درباره زندگی و مفاهیم انسانی که هرگز به پایان نمیرسد و تا انسان هست فلسفه هم هست. ادبیات با پرداختن به حال و هوای مهاجرت و دست گذاشتن روی نکتههای مثبت و منفی آن میتواند زمینهای به سوی آگاهی این حرکت برای خواننده فراهم کند. این آگاهی اولین قدم نیز به سوی رفع مشکل میتواند باشد. در قصهگوییهای همه دوران هم یک حرکت آرام آگاهی و بازگویی حقیقت وجود داشته است. این اکسیر ماندگار ادبیات است. از رابینسون کروزو تا کوچکترین داستان داستانویس جوانی در جایی از کره زمین.
آیا آثار شما در فهرست ادبیات مهاجرت جای میگیرد؟ ادبیات مهاجرت چه مؤلفههایی دارد؟ و با ادبیات تبعید چه تفاوتهایی دارد؟
مهاجرت یک حرکت است تا اندازهای از روی آگاهی. گاهی نیزبه دنبال کسی یا چیزی رفتن و به امید یافتن جایی و چیزی بهتر برای برآورده شدن آرزوهایمان. این جابهجایی میتواند موفقیتآمیز باشد، میتواند منفی باشد و به سرخوردگی ختم شود. مهاجرت معمولاً برای رسیدن به زندگی بهتراست. آرزویی که همیشه برآورده نمیشود. برای اینکه زندگی همه جا مشکلات خود را دارد و کشور میهمان هم سفرهای برای کسی پهن نکرده است. به این دلیل مهاجرت میتواند با تنهایی و رنج فراوان همراه شود. آنچه در مهاجرت هرگز به دست نمیآید، آن اطمینان و حس تعلقی است که تنها و تنها در خانه پدری ممکن است و جایش در عمق وجود انسان مهاجر یک جوری و یک جایی و یک قدری باقی میماند.
در حالی که تبعید نشانی از اجبار با خود دارد. کسی که پناهنده میشود، به نوعی به دنیایی که به اجبار رها کرده وابسته است. ادبیات این نکات را بازگو میکند. ادبیات داستان این جابهجاییها است. چه خواسته و از روی میل چه ناخواسته و از روی اجبار. زیباترین آن در خوشههای خشم جان اشتین بک است. آن خانواده حتی به آن تکه خاک خود آنقدر وابسته بودند که یکی دوتایشان توان دل کندن از آن را نداشتند و ماندند. ادبیات داستان زندگی ما است. به رنگهای متفاوت و در جهات متفاوت. نه کسی را محکوم میکند نه سرزنش نه درس اخلاق میدهد. این خواننده است که تصمیم میگیرد.
در ادبیات جهان کدام نویسنده را سراغ دارید که در حوزه ادبیات مهاجرت مینویسد و مورد پسند شماست؟
نویسندههای زیادی هستند که از مهاجرت نوشتهاند. این در دوران ما و همچنین پس از جنگ جهانی اول و دوم بیشتر اتفاق میافتد. عده زیادی از کلیمیها از آلمان به چهار گوشه جهان مهاجرت کردند. کسانی که از روی اجبار کشور خود را ترک کردند یا از آن رانده شدند. نویسندههایی مانند میلان کوندرا، مانند ایموس اوز مانند ارون اپلیارد یا ایوا هوفمن و همچنین نویسندههای ایرانی بسیاری مانند رضا قاسمی و غیره از آن نوشتهاند. داستان مهاجرت پایانی ندارد. همیشه از آن گفته میشود زیرا جهان هرگز به یک پیوستگی سراسری نمیرسد. رؤیایی که واقعیت نمییابد.
میلان کوندرا و ایوان کلیما دو تن از نویسندگان ارزشمند و مورد علاقه شما هستند که نامشان با ادبیات تبعید و مهاجرت گره خورده است. چه عناصری در آثارشان برای شما جذاب است؟ آیا شباهتی در فرهنگ و سوژه آثارشان با جامعه ایران میبینید؟
ایوان کلیما اما نویسنده مهاجرنشین نیست او در کشورش زندگی میکند و از اوضاع آن زمان میگوید. مانند هاینریش بل که او نیز از اوضاع جنگ در آلمان مینویسد اما نویسنده مهاجر نیست.
در اغلب آثار شما شخصیتهای محوری و اصلی زن هستند. ارزیابی شما از زنانهنویسی چیست؟ ویژگی شخصیتی مشترک این زنان عموماً درونگرایی، احساساتی بودن، با سواد و متمکن بودن و پیچیدگی است این خصوصیات چقدر بازتاب دهنده شخصیت شما بهعنوان نویسنده است؟ اصولاً شخصت آثارتان چگونه انتخاب و ساخته میشوند؟
شخصیتهای اصلی داستان اگر زن هستند برای این است که من با این دنیا آشنایی کامل دارم و اینطور پیش آمده است. اما از روی قصد کارهایم زنانهنویسی نیست. این را از این جهت میگویم که به مساوات صددرصد بین انسانها از زن و مرد و سیاه و سفید و غیره اعتقاد دارم.
من هرگز در مورد خودم ننوشتهام از زندگیام هم ننوشتهام، اما میتوانم در ذهنم کسانی را ترسیم کنم که آنطور که شما گفتهاید شخصیتی پیچیده و احساساتی داشته باشند. در رمانهای من، در عین حال زنهای دیگر با وجه کاملاً متفاوتی هم حضور دارند. مانند خانم خانم در «چه کسی باور میکند رستم». یا الیا در «آخرین رؤیا». شخصیت یک داستان، یک تصور و تصویر یا وسیله است، کسی که باید حرف شما را بهعنوان نویسنده بزند. به نظر من شخصیت در رمان باید قابل قبول و باورپذیر باشد، طوری که خواننده او را دنبال کند، به سرنوشتش علاقهمند شود.
اگرهم شخصیت مطبوعی باشد عیبی ندارد.
سرگردانی و ناآرامی را که زنان ممکن است در طول زندگی دچارش شوند بهعنوان یکی از مضامین داستانهای خود به صورتهای مختلف ترسیم میکنید. این خصوصیت در آثار شما از کجا ناشی میشود؟
این خصوصیت زندگی است. در کتابی خواندم که نوشته بود شما وقتی به دنیا میآیید در شناسنامهتان ننوشتهاند زندگی بیدردسر است. زندگی پر از چالش است. مثل شنا کردن است. باید شنا کنیم تا غرق نشویم و به مقصد برسیم.
غم غربت، هویتیابی از دیگر مؤلفههای رمانهای شماست یعنی دلتنگی برای گذشته، گرایش به بازگشت، بیان خاطرات بهعنوان نوستالژی، پناه بردن به فضا و دوران کودکی و...این خصوصیات آیا در مهاجران وجود دارد؟
گاهی فکر میکنم مهاجرت در ادبیات کمی دارد داستانی قدیمی میشود، در همان حال هم یک جابهجایی فراموشنشدنی است. مخصوصاً برای نسلی که نیمی از زندگی یا اغلب بیشتر زندگیاش را در وطن گذرانده. برای نسلهای بعد کمتر و تقریباً اصلاً این مشکل وجود ندارد. بچههای نسل ما آن را میشناسند اما برایشان معضلی نیست. آنها از داشتن وطنی دیگر و زبانی دیگر به نفع خودشان بهره میبرند.
شما در انتخاب نام شخصیتها همیشه حساب شده عمل میکنید، که با روانشناسی اخلاقی و رفتاریشان سازگار است در انتخاب نام شخصیت آثارتان چه مثبت چه منفی چه فرآیندی طی میکنید؟
این مطلب را بارها از دیگران هم شنیدهام. من در اسمگذاری شخصیت داستانهایم بسیار دقیق و حساب شده عمل میکنم. مدتهای زیادی به آن فکر میکنم. و همه جا بهدنبال آن میگردم. گوشم برای اسمهای جالب تیز است.گاهی تا پایان داستان بعضی از شخصیتها اسم ندارند. اما وقتی اسم درست را پیدا میکنم که خوب جا میافتد دیگر کارم را تمام شده میدانم. این در عنوان رمانهایم هم صدق میکند. در ضمن گربهای هم دارم که اسمش (چگونه) است. اول کسی باور نمیکرد، اما حالا جا افتاده.
نوع شخصیت پردازی شما در رمانها غیرمستقیم است یعنی شخصیتها با توصیف، کنش، گفتار خود، نام و افکار و اندیشهشان شناسانده میشوند، آیا در این نوع شخصیتپردازی و شخصیتسازی از نظریههای روانکاوان و روانشناسانی مثل اریکسون و یونگ و... بهره میگیرید؟
این سبک نوشتاری من است. در ضمن اینکه عقیده دارم نویسنده نباید برای خوانندهاش تکلیف روشن کند. من حرف خودم را میزنم اما طوری که خواننده منظور مرا دریابد. من هرگز نمیگویم آن زن خوشگل است. خب یعنی چه که خوشگل است. در عوض طوری میگویم که خواننده کاملاً حس کند که آن زن چقدر خوشگل است. این اثرش بیشتر است. بله روانکاوی هم همین را میگوید. مشاوره هم همینطور عمل میکند. مشاور شما را با مشکلتان رودررو میکند، اما طوری که خودتان به آن پی ببرید و راه چارهاش را بجویید. هیچوقت یک مشاور به شما نمیگوید غصه نخور. او میگذارد خودتان متوجه شوید که غصهای دارید و چرا غصه دارید و چه میتوانید برای آن بکنید.
تحصیلات شما در رشته تعلیم و تربیت و روانشناسی چقدر در نویسندگی شما تأثیرگذار است؟
فکر میکنم بسیار زیاد. در روانشناسی با رفتار و دلیل رفتار انسانها آشنا میشوید. من همیشه به این رشته علاقه داشتم و هر چه را دستم میرسید میخواندم. کنجکاوی در رفتار انسانها کاری شگفتانگیز وتفکربرانگیز است.
در مقطعی از زندگی به موسیقی علاقه خاصی داشتید، میگویند آنجا که کلام به پایان میرسد موسیقی آغاز میشود. اما در مورد شما این فرآیند برعکس اتفاق افتاده یعنی جایی که موسیقی به پایان رسید کلمات آغاز شدند، چرا؟
این سؤال بیشتر از همه برایم جالب است. موسیقی برای من مقطعی نبوده همیشه با من بوده. یک زمانی رشته درسیام بود، بعد همراه همیشگیام شد. برای همین میتوانم آن را با روحیه و خصوصیات شخصیتهای رمانم هماهنگ کنم. برای خودم هم همینطور بوده. شاید این موضوع تنها شباهت نوشتههایم با زندگی خودم است.
دورههایی از زندگی من با موسیقیهای بخصوصی پیوند خورده.
رمان«سالهای شکسته» را صدای نسلی ارزیابی میکنند که برای تحقق آرمانهایش تلاش میکند. شناخت شما از نسل امروز جامعه ایران چگونه حاصل میشود وقتی که در اینجا حضور ندارید؟ سوژه این رمان از کجا پیدا شده است؟
من هر گز خودم را جدا از جامعه ایران ندانستهام. مکرر به ایران سفر میکنم و در آنجا هم در میان مردم هستم. آنجا رانندگی نمیکنم. اتوبوس و تاکسی سواری مفصل میکنم. مردم را نگاه میکنم، با آنها حرف میزنم و گاهی از حس مهربانیشان در شگفت میمانم و گاهی حس بیتفاوتی آنها برایم تأسفبرانگیز است، اما سخت دوستشان دارم. در ایران همه چیز برایم ملموس است. همه چیز برایم اهمیت دارد.
در رمان «چه کسی باور میکند...» تضاد نسل اول و دوم انقلاب، تضاد زندگی در ایران و غرب، تضاد سنت با مدرنیته و... دیده میشود در رمان «کارت پستال» این تضاد وارد مرحله بالاتری میشود یعنی این تقابلهای دوتایی به نفع یکی حل میشود به بیانی سنت به نفع مدرنیته، داخل به نفع خارج ، شرق به سود غرب، سادگی به سود پیچیدگی عقب مینشینند، ارزیابی شما از این تقابلها آیا همین بود؟
یک کمی از آن، یک کمی از این. در ضمن هر رمانی شکل خودش را دارد. کارها با هم متفاوت هستند. باید متفاوت باشند. مانند جنبههای زندگی که در همه جا با هم متفاوت هستند و وسیله هستند که نویسنده از آن در کارهایش استفاده میکند. رمانها شبیه هم نیستند نباید باشند. آن چیزی که شباهت تصور میشود سبک نویسنده است. مثلاً من در کارهایم از زمان، برای رفت و برگشت به آینده و حال و گذشته استفاده میکنم. و گاهی وقتی داستانی را تمام میکنم آنها مثل قطعههای پازلی میشوند که باید یکی یکی جایشان را پیدا کنم و کنار هم بچینم.
رمانی که به اسم «خدای من ، خدای من»نوشتید که سالها در انتظار مجوز چاپ بود اما سرانجام در انگلستان منتشر کردید. مشکل کجا بود چرا مجوز نگرفت. انتشارش در غرب آیا انتظارات شما را برآورده کرد؟
این کتاب مدتها از ارشاد اجازه چاپ دریافت نکرد. آن را در انگلیس به چاپ رساندم بعد به توصیه دوستانی که آن را خوانده بودند، تصمیم به چاپ آن در ایران گرفتم. آنوقت جمع و جورش کردم، سالهای شکسته از آن بیرون آمد. البته الان هر دو نسخه کاملاً یکی است.
آیا ترجمه هم میکنید؟
هنگامی که رمانی را به پایان میرسانم و برای چاپ میدهم تا شروع کار بعدی که معلوم نیست چه وقت پیش بیاید، ترجمه میکنم. ترجمه یک کمی مانند نوشتن است منظورم به همان سختی است. کار و وقت و دقت زیادی میبرد. بعد از رمان «آخرین رؤیا» ترجمه زندگینامه جودیت کر نقاش و نویسنده انگلیسی آلمانی را شروع کردم. کتابی بود روان و یکدست.داستان زندگی نویسندهای است در آلمان هیتلری و پس از آن. این ترجمه در سه جلد (وقتی هیتلر خرگوش صورتی را ربود- بمب روی خاله مامانی- و کودکی در دور دست)توسط انتشارات مروارید چاپ شده است.در فرصت دیگری کتاب عشق سرخ را ترجمه کردم. این کتاب تصادفی به دستم رسید. داستان زندگی مرد جوانی است که سعی میکند از زندگی پدر و مادرش و پدر و مادربزرگ خود در برلین شرقی و زندگی در آن سرزمین اشغال شده، سر در بیاورد. کتابی است بسیار روشنگر و به خاطر واقعی بودن رویدادها جذابیت زیادی برای من داشت. این کتاب نیز بزودی توسط نشر مروارید منتشر میشود.
چهکاری در دست نوشتن یا انتشار دارید؟
کار جدیدم رمانی است بهنام دوران که در دست انتشار است. این رمان به نوعی با رمان «آخرین رؤیا» در ارتباط است.
چه آثاری از چه کسانی مطالعه میکنید؟ آثار ترجمه یا تألیف نویسندگان داخل کشور یا خارج؟
هم الان دوتا ترجمه در دست دارم. گاهی ترجمههای دوستانم را ویرایش میکنم. کاری دوستانه. کارهای یکدیگر رامیخوانیم و کارهای یگدیگر را ویرایش میکنیم.
کتاب زیاد میخوانم. سعی میکنم کارهای جدید را بخوانم. مخصوصاً آنها که موضوعی بدیع و ژانری متفاوت دارند. اما گاهی از نویسندههای قدیمیتر کتابهایی به دستم میرسد که از زیبایی کلامشان به حیرت میافتم. در ایران البته کارهای فارسی میخوانم و همچنین ترجمههایی که گاهی بسیار درخشان هستند و گاهی البته نه.
سایر محمدی
- 18
- 4