۸ آبان ۱۳۸۶ روزنامهها به ناگهان پر شدند از تیترهایی با نام و شعرهایی از قیصر امینپور (تولد۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ / گتوند، خوزستان) و خبرهایی که از رفتن او مخابره میشد...
همولایتیام را چندین بار دیده بودم؛ گاه از دور و گاه از نزدیک و ارادتی رسانده بودم. همیشه هم پای شعرهایش، سؤالی ذهنم را به خود مشغول میکرد و سؤال این بود که در آن بحبوحه شعرهای متعهد و غیرمتعهد که هر کدام داعیهدارانی داشتند و وراثی، چطور کسی مثل او آنچنان در سمت و جایی درست ایستاده بود که تقریباً به جرأت میتوان گفت، کسی نبود و نیست که از او و شعرش به احترام یاد نکند. هنوز هم، نام او در هر محفلی با هر مشی فکری، بسیار مورد علاقه، احترام و تأکید است و این حضور محترم حتماً دلیلی دارد.
در روزگاری که جریان شعر فارسی، در دهه شصت و هفتاد و پس از فروکش کردن تب و تاب شعر دوران جنگ که اصولاً رنگش به شعار میزد، جریان مسلط شعر فارسی بود، قیصر امینپور نه در ایستگاه مدحنویسی صرف مستقر شد و نه یکسره به آنچه بر تن و تنه این مردم و کشور نشست، بیاعتنا ماند. شناسندگان قیصر میدانستند که او از دغدغهای مینویسد که زمانمند و بر پایه حرفهایی شعارگونه نیست. او میدانست که شعار در شعر کجا میایستد و شعر در خودش کجا. پس نایستاد تا مثل لیدر راهپیمایی شعار سر بدهد و مشایعت کنندگان، آن شعار را با مشتهایی گره کرده تکرار کنند. او، گوش، چشم و شاخکهای حسی و عاطفی خود را به مقولهای مثل جنگ و فقر باز کرد تا آنچه یک جامعه در دل و زبان خود دارد ، فریاد بزند. کسی مثل قیصر امینپور فاصله شعر تا شعار را اینطور و در شعرهایی که نوشت تعریف کرد.
میگویند اگر به اجبار پا جایی میگذاشت، نه مثل بسیاری دیگر، تمامیت خود را به آن فرم و فضاهای صلهبگیری و مدیحهسرایی نمیداد و جای درست «شاعر» مینشست و حتی شنیدهام که روزی میرود بیرون از این مراسم و سیگاری آتش میزند. قیصر امینپور را باید از جمله مطرحترین شاعران معاصری دانست که در فاصله دو دهه یعنی از دهه ۶۰ تا دهه ۸۰ بسیار خوش درخشید و در قالبهای نیمایی و غزل، با زبانی ساده، صمیمی و البته روان و بیشیله پیله نه فقط برای شاعران شعرهای انقلاب، بلکه برای جریان شعر معاصر که در حال پوست انداختن و گذران مرحله آزمون و خطا بود هم ثمره و پیشنهادهای فراوان داشت. شاعری مضمونپرداز که توجهش به شکل بلاغی زبان، ادبیت را بیش از هر چیزی به ادبیات معاصر اضافه میکرد و از همین رهگذر، هم به دل و ذائقه اهل ادبیات و شاعران و روشنفکران همدوره خود مینشست و هم به زبان و حال مردمی که انگار از شعر فاصله گرفته بودند یا شعر و شاعران از آنها.
همه این گروهها و طیفها در تعریف او انصاف به شاعر بودن او میدادند با تأکید بر کلمه شاعر. برای نوشتن از امینپور بیشک باید حجمی به قدر یک رساله در نظر گرفت تا سویهها و پیشنهادها و ظرفیتهای شعر او در قالبهای مختلف به بررسی و تکوین نشست اما اینجا حرف از پاسداشت مردی است که در همان دیدارهای اندکی که با او داشتم، شادخوییاش و پلکهای غمبارش به ذهنم نشست و این سؤال که در چند سطر به آن پرداختم، سؤالی که در مراسم تشییع او، باز هم به ذهن من هجوم میآورد. مردی که شاعرانی ذیل عنوان متعهد او را سهمالارث خود میدانند و به او مینازند و گاه میل به مصادرهاش هم دارند، چرا و چطور این همه مورد وثوق طیف مقابل هم هست و جواب جز از شاعر محض بودن قیصر و منش و مناعت طبع و خلق و خوی آزادهوارش نیست.
بیشک قیصر امینپور از دردانههای ادبیات معاصر ماست. همولایتی خوزستانی من، جنگ را و پس از جنگ را، حدیث مردمان خویش را و دردهایشان را که مثل جامه به تن و چکامه بر لبشان بود و ماند آنچنان باشکوه و غریب به تصویر کشید که مگر میشود او را زمزمه کرد و دلتنگ شاعری نشد که ادبیات از دست داد.
محسن بوالحسنی
- 17
- 2