امروز چهارمین سالروز درگذشت محمدعلی سپانلو است. شاعری ۷۴ ساله که نشان شوالیه شعر فرانسه را دارد و قرار است طبق مصوبه اخیر شورای شهر تهران، خیابان شانزدهم شهید نعمتی را به اسم او نام گذاری کنند. سپانلو در طول زندگی خود بازیگری، داستاننویسی و ترجمه را هم تجربه کرده است. شاعری که لقب «شاعر تهران» را یدک می کشد و حتی سنگ مزار اولیه او در قطعه نامآوران بهشت زهرا نیز، نشانی از این شهر داشت؛ یعنی یک تکه آسفالت با حروف چاپی سربی.
باید با قلم برای وطن گفت
یکی از جنبههای شناخته نشده سپانلو، دغدغهاش برای دفاع از میهن است. تا آنجا که به گفته خودش، شعر مشهور «نام تمام مردگان یحیاست» را در خواب میبیند؛ شعری که برای کودکان جنگ سروده شد. سپانلو معتقد بود تا وقتی که یک ملت از خود دفاع میکند، باید از حماسهها گفت. او شعری هم درباره فلسطین به نام «چریکهای عرب» دارد که دربارهاش گفته است: «در زمان شاه این شعر را بهعنوان پرچمی در دفاع از فلسطین بلند کردم».
شهری که به شعر درآمد
سرایش سه مجموعه شعر «خانم زمان»، «هیکل تاریک» و «قایقسواری در تهران» باعث شد که به سپانلو لقب «شاعر تهران» بدهند. وی تهران را به مثابه مادری میدید که او را در دامان خود پرورش داده است. سپانلو تاریخ گذشته تهران و تجربه خودش را از این شهر، امروزی کرده و تنها به روایتی صرف اکتفا نکرده است. شاید کمتر شاعری مانند او را بیابیم که زادگاهش را در حد یک اسطوره مطرح کند و چنین به آن عشق بورزد.
شاعری که راه خودش را رفت
سپانلو علاوه بر شاعری، نقد مینوشت و ترجمه هم میکرد اما عدهای معتقدند اگر وجه شاعریِ او نبود، کارهایش در زمینه نقد و ترجمه چندان به چشم نمیآمد. ویژگی مهم شعر سپانلو، ادامه دادن وزنِ نیمایی بر خلاف همنسلانش است که به شعر سپید علاقهمند شدند. از دیگر خصوصیات شعر او، زبان تازه و بیتوجهی به موجهای نو شعر معاصر است. سپانلو، با هدف تلفیق سنت و دستاوردهای روز، واژههای کهن فارسی را با جدیدترین واژههای زندگی روزمره در هم آمیخت.
دو روایت کوتاه از سپانلو
کتاب «بنبستها و شاهراه» روایتی مفصل از زندگی محمدعلی سپانلو، از دوره کودکی تا بزرگ سالی و زندگی حرفهای اوست که در ادامه، چند برش از آن را خواهیم خواند.
۱- یک بار به شوخی در جواب نادر ابراهیمی که به من گفت تو که داستانهایت خوب است چرا داستان نمینویسی؟ گفتم آدم وقتی یک شعر ده صفحهای مینویسد میگویند یک شعر بلند سروده اما وقتی یک داستان ده صفحهای می نویسد میگویند یک داستان کوتاه نوشته است. حقیقت این است که کار ادبیات همیشه برای من رنج بوده است و برای همین من ترجیح میدهم همواره کار کوتاهتر را انجام دهم. این بود که شعر را انتخاب کردم.
۲- کمابیش دوره سربازی برای من راه گشا بود. از شعر آرامش سرباز که در پادگان تهران گفتم و این داستان خود ما بود. سربازی، تصاویر دیگری را به من داد و به اوهام من بُعد دیگری بخشید، یعنی بُعد زندگی مردانه در کل تاریخ، سربازی را که فکر میکردم ممکن بود سرباز هخامنشی بوده باشد و من نباشم. این تنوع واژگانی که در کار من هست، قسمتی از آن مربوط به تاثیرات این دوره است؛ چون همیشه آن چه را در اطرافم بوده است، در شعرم آوردهام.
بریده ای از یک شعر
تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتی
چگونه میتوانم که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوههایت
تو یادگاری تو وسوسهای تو گفتوگوی درونی
چگونه میتوانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظهات
بهانهها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم به عشق مرده رضایت دادم
یعنی همین که تو در دوردست زندهای
به سرنوشت رضایت دادم
- 10
- 2