مجله چلچراغ/ امروز ۲۵ آگوست سالگشت مرگ نیچه است. فیلسوفی که همیشه محل تناقص و اختلاف نظر بوده و هست. برخی نیچه را محل آشتی ادبیات و فلسفه میدانندو البته منتقدانی، ذهن شیدایش را بی انسجام تلقی میکنند. با این همه، آنچه اهمیت دارد این است که ما اشتباههای بسیاری درباره نیچه کرده ایم و میکنیم.
همیشه این سوال برایم مطرح می شود که چطور فیلسوفی، با این همه مشکل در زندگی اش، می تواند مطرح ترین اندیشمند جهان باشد. کسی که برای حضور در مراکز علمی مشکل داشت، کتاب هایش به سادگی چاپت نمی شدند، دوستانش او را رها کرده بودند و در نهایت هیچ وقت نتوانست ارتباط درستی با زنان مشکل داشته باشد، اکنون به نماد فلسفه جهان بدل شده است.
کسی که حتی در روزگاری، دلیل اصلی کشتارهای بی پایان در جنگ دوم جهانی شناخته شد و گفتند هیتلر، از تئوری «ابر انسان» او بهره گرفته تا نسل کشی کند، این روزها فارغ از همه غبارهای تاریخ، یکه و تنها ایستاده و محال است کسی از فلسفه بگوید و نامش به زبان نیاید. برخی او را از پیشروان مدرنیسیم می دانند و برخی می گویند او نخستین یا دست کم یکی از اولین کسانی است که سخن از پست مدرنیسم می گوید.
برخی او را محل آشتی ادبیات و فلسفه می دانندو البته منتقدانی، ذهن شیدایش را بی انسجام تلقی می کنند. با این همه، آنچه اهمیت دارد این است که ما اشتباه های بسیاری درباره نیچه کرده ایم و می کنیم.
سبیل نیچه ای
برای آنکه بدانیم اشتباهات ما در مورد نیچه، از همان ظاهرش شروع می شود، بد نیست کمی در مورد سبیل جنجال آفرینش حرف بزنیم. الان که به سبیل های نیچه نگاه می کنیم، واقعا عجیب و غریبند اما آیا همیشه این سبیل ها عجیب بوده اند؟
این روزها برخلاف سال های گذشته، مردان کمتر سبیل می گذارند و هر چه دارند را از ته می تراشند اما روزگاری نه چندان دور، مردها خیلی حواسشان به سبیل هایشان بود. آنها نه تنها سعی می کردند سبیل بگذارند، بلکه حواسشان بود که مدل خاصی هم به آن بدهند.
درست به همین دلیل است که سبیل های نیچه، در زمان زندگی اش، چیزی عجیب و غریب نبود. فقط کافی است نگاهی به مردان آن روزگار بیندازیم. حتی بسیاری از مشاهیر هم سبیل های عجیب و غریب داشتند. مثلا در آن سال ها، مدلی از سبیل مد بود که بعدها با عنوان «سبیل ویکتوریایی» از آن یاد می شود.
نیچه از همان وقتی که توانست سبیل داشته باشد تا آخر عمرش، تقریبا همیشه سبیل می گذاشت، اما این سبیل ها گاهی کم پشت و مرتب بودند و بعضی وقت ها پرپشت و پریشان. با این وجود چیزی که همیشه ثابت بوده ریش های از ته تراشیده نیچه بود. اولین عکسی که نیچه را با سبیل به ما نشان می دهد به زمان دانشجویی او در رشته الهیات مربوط می شود.
نیچه ۲۰ ساله در این عکس سبیلی کم پشت داشت اما یک سال بعد که مصادف بود با تمایل نیچه به فلسفه و ترک رشته الهیات، ما نیچه را با چهره ای مصمم و رو به آینده و سبیلی کم پشت، مرتب و شانه زده می بینیم. نیچه در زمان ۱۰ سال استادی دانشگاه سبیل های پر پشت تری داشت، اما اوج بلندی سبیلش زمانی است که در عشق به «لوسالومه»، ناکام ماند. البته گفته می شود نیچه یک بار سبیلش را تراشید اما این کارش را تعجب های بسیاری همراه شد. دوستی به او گفت که شبیه دلقک ها شده و دوست دیگری شک داشت که او نیچه باشد. این شد که او، در خیابان، هر مردی را که سبیل داشت با وسواس خاصی نگاه می کرد. پس اولین اشتباه ما در مورد نیچه که به سبیلش برمی گردد، اصلا و ابدا درست نیست.
تنفر از زنان
«به سراغ زنان می روی؟ تازیانه را فراموش نکن.» این عبارت یکی از مشهورترین جملات نیچه است. او در کتاب «فراسوی نیک و بد» که با ترجمه داریوش آشوری به فارسی ترجمه شده، در بخش گزین گویه هایش، این عبارت را آورده است. هر گاه این جمله را می خوانیم، بی تردید به زن ستیز بودن نیچه شک می کنیم. اما آیا نیچه مردی گریزان از زنان بود؟
نگاهی کوتاه به زندگی نیچه نشان می دهد که او هر چند در ارتباط با زنان ناموفق بود اما زن ستیز نبوده است.
فریدریش در دهکده ای به نام روکن در آلمان به دنیا آمد. پدرش کشیش بود و او را در کودکی از دست داد، در نتیجه در محیطی زنانه با مادر و خواهرش الیزابت بزرگ شد. می گویند یکی از دلایل مشکلات بعدی نیچه همین نکته بود، چرا که او شناختی قابل توجه از رفتار زنان داشت و این نکته سبب ترس زن ها از نیچه می شد. می گویند یکی از دلایلی که لوسالومه از نیچه دوری می کرد همین نکته بود. او همان زن روس اغواگری است که جامعه روشنفکری آلمان و البته نیچه را کشف کرده بود. لو آندره سالومه دختر باهوش و خوش طینت یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناکترین عشق نیچه تبدیل شد. نیچه درباره او گفته است: «من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد.»
می گویند لوسالومه خود را در برابر نیچه بی دفاع می دید و حس می کرد فیلسوف همه درونش را می خواند و می داند. روایت می کنند او سال های بعد گفته بود که از نگاه های خیره فیلسوف می ترسیده.
از سوی دیگر، تربیت خاص یک خانواده مسیحی که در آن محبت کردن و بیان آشکار عواطف، تقریبا غیرممکن است، باعث شد که نیچه از همان روزهای کودکی نتواند احساساتش را به خوبی بیان کند. فرزندی که آغوش گرم مادرانه را تجربه نکرده باشد و «دوستت دارم» او را نشنیده باشد، به طور قطع در بزرگسالی با مشکل روبرو خواهد شد. نیچه هم از این قاعده مجزا نبود.
شکست دیگر عشقی نیچه که در تاریخ ثبت شده، علاقه ای است که او به زنی داشت که بعدها همسر ریچارد واگنر شد. همین زن بود که بعدها رابطه دوستانه واگنر و نیچه را نابود و به دشمنی تبدیل کرد اما شاید برایتان جالب باشد که نیچه، کوزیما واگنر را یکی از انسان هایی می دانست که به «ابر انسان» ذهنی اش شباهت داشت.
در نتیجه می توان گفت هر چند نیچه ارتباط خوبی با زنان نداشت، اما به طور کلی از آنها متنفر هم نبود. مثلا در برخی از تفسیرها آمده است که منظور نیچه از «به سراغ زنان می روی؟ تازیانه را فراموش نکن.» این بوده که فرد در مقابل زنان، عقلانیت از کف ندهد یا بداند که زنان قدرت را دوست می دارند. مثلا مارکز می گوید: «قدرت مرد، جذابیت اوست و جذابیت زن، قدرت او.» زنان مردان قوی را بیشتر دوست می دارند.
اراده معطوف به قدرت
هر گاه اسم نیچه را می شنویم، یاد تئوری مشهورش «اراده معطوف به قدرت» می افتیم اما آیا نخستین کسی است که این عبارت را به کار برده است؟ اصلا «اراده معطوف به قدرت» دقیقا چیست؟
در ابتدا باید خدمت بزرگوار شما عرض کنم که نیچه نخستین کسی نیست که از این عبارت و مفهوم استفاده کرده است. او نخستین بار زمانی که ۲۰ سال داشت، عبارت «جهان به مثابه اراده، پنداره و تصور» را شنید. او یک هفته را به کتابخوانی شدید پرداخت تا در نهایت بگوید که شوپنهاوری شده است اما برای آنکه به طور کامل این مفهوم را بفهمد، کمی دیگر به زمان و تجربه احتیاج داشت.
او در سن ۲۳ سالگی، به خدمت نظام در جنگ فرانسه و پروس فرا خوانده شد و در سربازخانه به عنوان یک سوارکار ماهر شناخته می شد: «در اینجا بود که برای نخستین بار فهمیدم، اراده زندگی برتر و نیرومندتر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در اراده جنگ، اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است!»
نیچه همچون بسیاری از فلاسفه می کوشید تا دستگاهی فلسفی برای خودش داشته باشد. مضمون این اصل، گسترش «خود» یا «مرکز قدرت» به فراسوی مرزهای وجودی خویش است و به این وسیله برتری پیدا کردن نسبت به دیگران. جی. پی استرن در وصف آن می نویسد: «اراده معطوف به قدرت عاملی است غیر از «عنصر حیات» که انسان، یعنی «ضعیف ترین و باهوش ترین موجودات»، بدان وسیله بر دنیا سیادت پیدا می کند.»
نیهلیسم و نیچه
ممکن است نیچه فردی منزوی بوده باشد، اما هرگز نمی توان او را پوچ گرا دانست. نیچه، گاه به قدرت رأی می داد و معتقد بود که قدرت، فلسفه را تغییر می دهد اما همگان می دانیم که مهمترین تئوری او را که از آن با عنوان «ابر انسان» یاد می کنند، بر پایه امید و خوش بینی بنا شده است. نیچه معتقد بود که روزگاری ابر انسانی ظهور خواهد کرد که دنیا را به سمت خوبی ها خواهد برد. البته خوبی های مد نظر نیچه، دقیقا چیزهایی نیست که ما آنها را به عنوان خوب پذیرفته ایم.
حتی او مسائل مهم زندگی را در پرتو همین خاستگاه «ابر انسان» تفسیر می کند. مثلا نیچه در کتاب مشهور خود «چنین گفت زرتشت»، ازدواج و بچه دار شدن را تنها در صورتی جایزه می داند که پدر و مادر به پرورش «ابر انسان» بیندیشند. آیا می توان چنین کسی را پوچ گرا دانست؟
دیوانگی یا تجاهل عارف
نیچه دوره های گوناگون بیماری را پشت سر گذاشت تا در سال ۱۸۸۸ به بدترین روزهایش برسد. او در بهار این سال به تورین ایتالیا رفت تا با بیماری هایش سر کند. بعد به سوییس رفت و در این روزها، بیشتر از آن که استراحت کند به نوشتن و خواندن مشغول بود. او سه کتاب «قضیه واگنر»، «شامگاه بتان» و «دجال» را در همین روزها به پایان برد.
نیچه در همه این لحظات تا زمانی که در سوم ژانویه سال ۱۸۸۹، به سمت اسب شلاق خورده دوید و گفت: «من اسب شلاق خورده را می پرستم» و شلاق را نوش جان کرد، کتاب می نوشت و بحث می کرد. می گویند شواهدی از بروز بیماری جنون در نیچه مشاهده می شده اما وقتی عمیق تر نگاه می کنیم، خودخواهی های او را به دیوانگی تشبیه کرده اند.
مثلا نیچه در نامه ای مفصل که در ۱۸ اکتبر سال ۱۸۸۹ به دوستش فرانس اُریک می نویسد، خودش را حق شناس ترین آدم روی زمین و سرشار از حال و هوای پاییزی می داند که برای «برداشت خرمن بزرگ» آماده است. یا چند ماه بعد، درست در روز عید کریسمس ۱۸۸۹ نامه هایی با امضای دیونیزوس و مصلوب برای دوستانش می فرستد. اما آیا می توانیم خودخواهی فیلسوف را، نشان دیوانگی اش بدانیم؟
بعد از ماجرای میدان تورین و اسب شلاق خورده، و البته نامه های نیچه، فرانس، استاد الهیات دانشگاه بازل و رفیق شفیق نیچه، پس از مشورت با ژاکوب و روانپزشکی آشنا به نام پرفسور ویل، بدون معطلی به تورین می روند. وقتی او به تورین رسید، وضع رقت بار نیچه او را تحت تاثیر قرار داد. او گاهی می رقصید و گاهی گریه می کرد. گاهی پیانو می زد و گاهی در گوشه ای کز می کرد. این شدکه او را به بیمارستان بردند تا ۱۰ سال پایانی عمرش را در دیوانه خانه بگذارند.
بسیاری از روانکاوان معتقدند که جنون نیچه، به هیچ وجه درست نیست و او خودش را به دیوانگی زده تا بتواند زندگی آرامی را بگذراند. حتی دست نوشته های کج و معوج نیچه هم انگار به عمد چنین کج نوشته شده است. انگار او مدام در حال تظاهر بوده است.
- 15
- 3