
هر نقطهای که بایستید و دنیا را تماشا کنید؛ آنچه میبینید احتمالا با دیگران متفاوت و گاهی حتی متناقض خواهد بود. داتیس خواجهئیان، دکترای تخصصی مدیریت رسانه و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران با استدلال مشابهی، انتقال حقیقت محض از یک رسانه را امکانناپذیر میداند و در گفتوگو با «شفقنا رسانه» تأکید میکند ما نیاز به رسانههای متنوع با منابع درآمدی متفاوت داریم و این را شاید تنها راه برای کسی میداند که دغدغه کشف حقیقت را دارد. خواجهئیان فکر میکند بهترین آینده برای صنعت رسانه ایران این است که با قانونزدایی و حذف مقررات بازدارنده به جامعه ایرانی اجازه داده شود با رهایی از قید قانونهای زاید و دست و پاگیر دست به نوآوری بزند. راه حل را هم در حرکت از «قانونگذاری رسانه» به سمت «خطمشیگذاری رسانه» میداند.
آنچه به تعبیر او به دلیل فرایند طولانی قانونگذاری نه در ایران بلکه در جهان کمک میکند تا نیازهای جامعه به سرعت برطرف شود. یعنی در چارچوب این خط مشیها بتوانیم فقط از «مقرراتی» پیروی کنیم که سازمانهای مربوطه به شکل شناور و منعطف مرتب وضع میکنند. علاوه بر اینها در بخش مهمی از این گفتوگو به این پرداختیم که ساختار دولتی اغلب رسانهها در ایران میتواند چه تأثیراتی بر نوآوری، جذب مخاطب، نحوهی انتشار مطالب و البته اقتصاد این رسانهها داشته باشد. خواجهئیان اگرچه طرفدار خصوصیسازی است اما رسانه را یک کار زیرساختی میداند که در مواردی دولت به خاطر غیرسودآور بودن آن برای بخش خصوصی باید مسئولیت آن را برعهده بگیرد. او معتقد است الزاماً مالکیت دولتی رسانهها عامل ناکارآمدیشان نیست و البته آسیبهایی را یادآور میشود که مدل درآمدی تبلیغات برای رسانههای بخش خصوصی دارد.
به نظر میرسد ساختار اغلب رسانههای ایرانی دولتی است و این میتواند بر مدیریت و اقتصاد رسانه تأثیرگذار باشد. تا چه حد با این موضوع موافق هستید؟
در اینکه ساختار دولتی رسانهها بر عملکرد آنها تأثیر گذاشته است تقریباً مناقشهای نیست ولی باید برای پرهیز از حکم کلی دادن این تأثیرات را تفکیک کنیم. من قائل به این نیستم که از رسانهها به عنوان یک کل صحبت کنیم. به نظر من میتوانیم بگوییم ساختار غالب رسانههای ایران دولتی است اما در عین حال رسانههای کوچک و خرده رسانهها هم نقش مهمی ایفا میکنند و مالکیت دولتی رسانههای بزرگ را به چالش میکشند. در حال حاضر ساختار دولتی رسانهها نوع مدیریت و چابکیشان را تحت تأثیر قرار داده است و حضور رسانههای کوچک، از صفحات اینستاگرام ساده و کانالهای تلگرامی گرفته تا رسانههای کوچکی مثل روزنامههای ورزشی و …، نیز بر عملکرد مالی رسانههای دولتی آنها تأثیر مستقیم گذاشته است. از این مثال کلاسیک میتوانیم بحث را تبیین کنیم که تلویزیون تحت تأثیر شبکههای خصوصی ماهوارهای و درآمدهای آن قرار گرفته است و سایتهای برجسته و معتبر جهانی تحت تأثیر رسانههای کوچک ناگزیر شدهاند مسیرشان را عوض کنند.
البته من فکر میکنم صرف این که تصور کنیم مالکیت دولتی باعث کندی بوده است، میتواند ما را فریب دهد و از عمیقتر شدن باز دارد. بسیاری از رسانههای بزرگ دنیا مالکیت دولتی دارند. رسانه با توجه به این که یک کار زیرساختی انجام میدهد و سودآور نیست، ناگزیر است دولتی باشد؛ همانطور که نیاز داریم تا دولت کارهای زیرساختی را برعهده بگیرد که برای بخش خصوصی سودآور نیست. یک خبرگزاری ممکن است سود مستقیم نداشته باشد ولی قرار است وقایعی را پوشش دهد که گاه رسانههای خصوصی رغبتی به آنها نمیبینند یا توان پوشش آنها را ندارند. من الزاماً مالکیت دولتی رسانهها را عامل ناکارآمدیشان نمیدانم. اما فکر میکنم دولتی بودن ساختار باعث میشود نتوانند تا حد زیادی از شایستگی استفاده کنند.
توجه مخاطب کالای کمیابی است که برای کسب آن رقابت سر میگیرد
شاید اگر ابتدا بحث را بر رسانههای دولتی متمرکز کنیم و بعد به رسانههای خرد بپردازیم، بهتر بتوانیم موضوع را بررسی کنیم. اشاره کردید بسیاری از رسانههای بزرگ دنیا مالکیت دولتی دارند. آیا در این کشورها هم تعدد رسانههای دولتی وجود دارد به این شکل که هر قوه، وزارتخانه یا سازمان برای خود رسانهای داشته باشد؟
طبیعتاً چون اشرافی به همه جای دنیا ندارم، نمیتوانم نظر دهم که چنین تعددی در سایر نقاط نیز وجود دارد یا نه. با این حال میتوانیم برای دانستن تعداد بهینه، از دانش موجود استفاده کنیم. تئوری «بنگاه» در علم اقتصاد به این میپردازد که در یک بخش اقتصاد چه تعداد شرکت بهینه است؟ به همین خاطر بر اساس دانشی که در علم اقتصاد میخوانیم، باید مرتب پایش کنیم تا بدانیم با توجه به رقابت، تقاضا و نیازهای موجود، چه تعداد شرکت حد بهینه را تشکیل میدهند. از آنجا که من چنین ارزیابیای نکردهام و آمار و اطلاعات کافی ندارم، نمیتوانم پاسخ دهم که چه تعداد رسانه کافی است ولی میتوانم بگویم تقاضا باید پاسخ داده شود و ما به وضوح میبینیم تقاضا پاسخ داده نمیشود. این یک نشانه است. ما در فقدان احاطه به کل اطلاعات، از نشانهها برای ارزیابی وضعیت استفاده میکنیم، همچون پزشکی که از نشانههای حیاتی وضعیت سلامت بدن بیمار را متوجه میشود. با توجه به این که تقاضا پاسخ داده نمیشود، به نظر میرسد وضعیت سالم نیست.
اقتصاد اساساً علم کمیابیها است. ولی وقتی وارد اقتصاد رسانه میشویم وضعیت عوض میشود چون وفور اطلاعات، تلویزیون، ماهواره، رسانه، سایت و… وجود دارد. سؤال اینجاست که چگونه میتوانیم آنچه علم منابع کمیاب است، بر آنچه به وفور وجود دارد، اعمال کنیم؟ پاسخ این است که باید میز را بچرخانیم. در چنین فضایی، توجه مخاطب کالای کمیابی است که برای کسب آن رقابت سر میگیرد.
دربارهی اقتصاد رسانه باید ببینیم چگونه میتوان تقاضای مخاطب را برطرف کرد. مخاطبی که زمانش محدود است و از ۲۴ ساعت ۸ ساعت را میخوابد و زمانی را صرف کار و سایر امور زندگی میکند و در نتیجه زمان محدودی برای صرف کردن برای رسانه دارد. این تعداد زیاد رقبا مرتباً برای دستیابی به چنین منبع محدودی که توجه مخاطب است، میجنگند. برای اینکه ارزیابی کنیم چه قدر موفق هستند، باید ببینیم آن نشانگر حیاتی، یعنی برآورده شدن تقاضا، به ما چه میگوید. به گونهای که ما از خود مسئولان رسمی، دولتی، آمارها و… میشنویم؛ به نظر میرسد این تقاضا از طریق کانالهای غیردولتی پاسخ داده میشود. در حالی که بیست سال پیش تنها رسانه در دسترس ما کانال ۱ و ۲ تلویزیون بود که از ساعت ۵ تا ۱۱ شروع میشد و همه پای تلویزیون و برنامهها و سریالهایشان میخکوب بودند، الآن این مسئله برعکس شده است و گزینههای انتخاب مخاطب چنان زیاد است که انواع شبکههای تلویزیونی بر سر جلب توجه مخاطب و انتخاب شدن توسط بینندگان به سختی با هم میجنگند. بنابراین من فکر میکنم باید به میزان پاسخ داده شدن به علاقه مخاطب توجه کنیم و این به ما نشان میدهد چه قدر موفق هستیم. نشانههای فعلی تا حدی سؤالبرانگیزند.
پس میتوانم برداشت کنم که شما مخالف فعالیت رسانهها با مدیریت دولتی و حاکمیتی نیستید…
من کاملاً طرفدار رسانههای غیردولتی هستم و به شدت پرهیز دارم از این که رسانه دولتی باشد ولی میخواهم به نقش بسیار مهم و لازم رسانههای دولتی هم تأکید کنم. ما نمیتوانیم کل نیازهای جامعه را به بخشهای خصوصی بسپاریم، زیرا بخشهای غیرسودآور یا دیربازده قربانی میشوند. همانطور که گفتم اساساً وظیفه دولت در هر اقتصادی مدیریت بخشهای غیرسودآور و برعهده گرفتن اموری است که بخشهای خصوصی انجام نمیدهد. برای مثال کشیدن جاده و راهاندازی خطوط برق امور زیرساختی هستند که معمولاً هیچ شرکت خصوصی آن را انجام نمیدهد. وظیفه دولت ورود به این حیطههاست. در صنعت رسانه هم چنین امور غیر سودآوری وجود دارد که بدون حضور دولت و تواناییهای مالی و عملیاتی آن جهت انجام امور غیرسود ده ولی ضروری، انجام نمیگیرند.
در صحبتهایتان به انتشار حقیقت اشاره کردید. اما یکی از نگرانیها در مدیریت دولتی رسانهها تحت تأثیر قرار گرفتن حقیقت و واقعیت از ایدئولوژیها و منافع قدرت است…
شما خیلی خوب اشاره کردید. بخشهایی وجود دارند که تحت تأثیر ایدههای ایدئولوژیک هر دولتی قرار میگیرند، پس این هم سودآور میشود. چون سودی به نام ایدئولوژیک در پیش دارند. ما در عصری زندگی میکنیم-به ویژه در ایران- که به شدت در برابر اخبار جعلی قرار داریم. چنان حجمی از اخبار جعلی و نادرست از رسانهها اعم از سایت و شبکههای اجتماعی منتشر میشود که حتی افراد برجسته و تأثیرگذار جامعه هم تحلیلهایشان را بر چنین اخبار نادرستی قرار میدهند. خود من جرأت نمیکنم خبرهایی که از رسانهها دریافت میکنم را فَکت و پایه تحلیل به حساب آورم تا زمانی که از چند منبع واقعاً معتبر -که مورد وثوقم هستند- تأیید بگیرم.
دلیل این است که تمام اینها از رسانههایی میآید که منفعتی دارند و طبیعتاً بر روی واقعیت خبری تأثیر میگذارند. منظور من از رسانه دولتی این نیست که نمیتواند سوگیری داشته باشد، بلکه هر رسانهای سوگیری دارد. اما وقتی ما تعارضی داشته باشیم و یک بنگاه خبرپراکنی دولتی و بخشهای متعدد خصوصی داشته باشیم؛ ما به عنوان مصرفکننده میتوانیم تا حدی مطمئن باشیم از میان اینها خبری پیدا کنیم که نزدیک به واقعیت باشد. به این تنوع رسانهای میگوییم که با تکثر فرق میکند. در تکثر از یک نوع رسانه تعداد زیادی داریم مثل شبکههای مختلف صداوسیما که تکثر یک نوع رسانه هستند. ولی تنوع یعنی رسانههایی که از بخشهای مختلفی تأمین مالی و پشتیبانی محتوایی میشوند. من کاملا هوادار رسانههای خصوصی هستم و تردیدی در آن نیست. ولی به شدت بر لزوم حضور رسانههای دولتی هم تأکید دارم تا تنوع و تکثر رسانهای وجود داشته باشد و به ویژه رسانههای دولتی وجود داشته باشند که از مدلهای متفاوتی از رسانههای خصوصی استفاده میکنند و در نتیجه میتوان امید داشت که دیدگاههای متفاوتی عرضه شوند.
دولتی بودن مدیریت چهقدر بر نوآوری در رسانه تأثیر میگذارد؟
حتماً به دلیل ناکارآمدی عملیاتی دولت تأثیر میگذارد. مدیریت دولتی چیزی نیست که تأیید و ستایش شود. نهاد دولت ذاتاً و در هر جای دنیا ناکارآمد است. وظیفهی دولت این است که به خاطر دسترسی داشتن به منابع عمومی نوسانها را کنترل کند. شاید بتوانم این را به سؤالی ربط دهم که ممکن است سؤال بعدیتان باشد. اخیراً با این وضعیت مواجه هستیم که بسیاری از رسانههای فاخر در دام زرد بودن غلتیدهاند. رسانههایی که ما به آنها اتکا میکردیم و اخبار مهم را مرتب منتشر میکردند. الآن به این سمت رفتهاند که اخبار بیارزش ولی عامه پسند را منتشر کنند یا با تیترهای فریبنده دروغین مخاطبان گذری را به خود جلب کنند. دلیل آن هم به خاطر تغییر دماسنجی است که عرض کردم. منظورم از دماسنج در اینجا، به اصطلاح کلیک خور بودن این خبرها است. وقتی معیار موفقیت تعداد بازدیدکننده است و با این معیار درآمدهای تبلیغاتی حاصل میشوند، بنابراین رسانه هم طبیعی است که تیتر جنجالی بزند تا مخاطب را به سمت خود جلب کند. اگر قرار باشد همه چیز رسانه خصوصی باشد و معیار و سنجههایی که داریم، تعداد کلیک خور و مدل پول درآوردن ما مدل تبلیغات باشد، طبیعتاً اثر میگذارد بر آنچه ما -کسانی که دنبال اخبار فاخر هستیم- به عنوان رسانه آن را دنبال میکنیم.
اگر همه رسانهها خصوصی باشند، پس مدل درآمدیشان چگونه میشود؟ اگر بخواهیم سوگیری یک رسانه را بدانیم، باید از آن بپرسیم منبع مالیتان از کجا است. اگر درآمد من از تبلیغات باشد، طبیعتاً سعی میکنم به میل تبلیغاتکنندهها عمل کنم. میل تبلیغاتکنندهها هم کلیکخور و لایکخور بالا است. پس برای آن لایک هر کاری میکنم.
به همین خاطر مدل درآمدی بسیار بسیار مهم است. شما نمیتوانید مدل درآمدی تبلیغات را داشته باشید و در عین حال از آنچه مورد نظر تبلیغاتکنندهها است، چشم بپوشید. ناگزیر هستید کاری کنید که تبلیغاتکنندهها میخواهند. به همین خاطر تأکید میکنم، بخش کوچکی از رسانهها باید متکی بر دولت و درآمدهای بزرگ دولت باشد. چون او حداقل میتواند از مدل درآمدی متفاوت از تبلیغات پیش برود. در بسیاری از نقاط دنیا «رسانههای عامالمنفعه» (public service media) وجود دارد که نمیتوانند آگهی بگیرند و صرفاً بر بودجه دولتی و نیز حق اشتراک ماهانه مخاطبان متکی هستند.
در ایران که چنین رسانههایی را نداریم…
بله، تلویزیون ما به دلیل این که مجاز است از درآمدهای تبلیغات استفاده کند، مفهوم جاافتاده و رایج «رسانه عامالمنفعه» در مورد آن صدق نمیکند. اما نکته اینجا است که اگرچه ما فرزندان مکتب خصوصیسازی و اقتصاد آزاد هستیم و به شدت از آن دفاع میکنیم ولی فراموش نکنیم بخش خصوصی هم مبتنی بر دولتی است که از زیرساختها حمایت میکند. در صنعت رسانه هم ناگزیر هستیم که بخشهای دولتی داشته باشیم تا از زیرساختها حمایت کند. کدام بخش خصوصی ما میتواند خبرنگار به جاهای مختلف دنیا بفرستد تا برایش خبر تهیه کنند. این فقط واحد مرکزی خبر صداوسیما است که میتواند به پشتوانه بودجه دولتی این کار را بکند و منابع خبری برای رسانهها تهیه کند. کدام رسانه خصوصی میتواند حق پخش یک مسابقه فوتبال را بخرد و آن را با کیفیت پوشش دهد؟ فقط دولت و رسانه دولتی است که امکان تماشای مسابقه فوتبال بینالمللی را با پرداخت هزینههای هنگفت فراهم میکند تا در نتیجه آن فضا برای محتوای رسانههای خصوصی هم باز شود.
اگر همه رسانهها خصوصی باشند، پس مدل درآمدیشان چگونه میشود؟ اگر بخواهیم سوگیری یک رسانه را بدانیم، باید از آن بپرسیم منبع مالیتان از کجا است. اگر درآمد من از تبلیغات باشد، طبیعتاً سعی میکنم به میل تبلیغاتکنندهها عمل کنم. میل تبلیغاتکنندهها هم کلیکخور و لایکخور بالا است.
روشن نبودن خط قرمزها چه قدر بر این رویه تأثیرگذار است که رسانههای خصوصی صرفا به سمت تبلیغات و کلیکخور بودن بروند؟
فکر میکنم زیاد. با توجه به این که از اقتصاد رسانه آمدهام، ناگزیر هستم دقیق صحبت کنم. به همین خاطر وقتی میگویید چقدر، چون اندازهگیری نکردهام فقط میتوانم حدس بزنم که زیاد باشد.
دربارهی رسانههای خرد صحبت کردید و این که رسانههای بزرگ دولتی هم تحت تأثیر فعالیت خردهرسانهها قرار گرفتهاند. کمی بیشتر دربارهی این بحث توضیح میدهید.
با تکنولوژی ارتباطی اتفاق مهمی افتاد و همه ما تولیدکننده شدهایم. ما پیشتر فقط مصرف کننده بودیم، ورود به صنعت رسانه به شدت سخت بود، یک دوربین ساده فیلمبرداری چند میلیون تومان بود که خارج از توان مردم عادی بود، اما ناگهان با آمدن تکنولوژیهای ارتباطی برای همه ما ممکن شد که یک رسانه شویم. موانع ورود بسیار کم شدند، هزینهی ورود به صنعت رسانه بسیار ارزان شد و ما مصرف کنندگان رقبای رسانههای بزرگ شدیم. در حالی که پیشتر تمام تأکید بر محتوا بود، الآن تغییری در زنجیرهی ارزش رسانه ایجاد شده است. اگر قبلاً رسانههای بزرگ، تولیدکنندهی محتوا بودند الآن بخش بزرگی از محتوا به افراد سپرده شده است. «محتوای کاربر ساخته» اهمیت بسیار زیادی پیدا کرده است. تمام محتوای توییتر، فیسبوک و … توسط کاربران تولید میشوند. به همین خاطر میتوانیم بگوییم رسانههای دیجیتال تغییر بنیانی بود و شرکتهای بزرگ رسانهای را از تهیه محتوا به سمت تهیه پلتفرم و کنترل و جهتدهی محتوا بردند.
اوایل گفته میشد همه حقیقتها در اینترنت است و هنوز هم میگوییم همه حقیقتها در اینترنت است ولی میتوان آن را در زیر ۹۹ درصد مطلب دروغ مدفون کرد. به همین خاطر کار رسانههای بزرگ با آمدن صنایع دیجیتال از تولید محتوا به سمت کنترل آن رفته است. چون رقابت بین رسانهها این است که چگونه ذهن مخاطبان را کنترل کنیم؟ چه کار کنیم محتوای ارائه شده توسط ما جذابتر باشد و مخاطب تمایل بیشتری داشته باشد تا آن را بر محتوای رقبایمان ترجیح دهد؟ به همین خاطر اگر بخواهم به سؤال شما پاسخ دهم باید بگویم دیجیتالی شدن یک انقلاب واقعی در صنعت رسانه بوده و باعث تغییر در زنجیره ارزش شد و مدلهای درآمدی جدیدی را پدید آورد که به رقابت سنگینی میان شرکتهای رسانههایی منجر شد. شرکتهای رسانهای هم با تغییر جایگاه خود بر روی زنجیرهی ارزش توانستند به نوعی به این تغییرات پاسخ دهند. بخشی از آنها هم طبیعتاً منحل شدند و طبق تئوری بازار معلوم شد این همه رسانه نیاز نیست. باید تعدادی را حذف کنیم تا بتوانیم پاسخگو باشیم.
گفتید همهی افراد میتوانند محتوا تولید کنند ولی میدانیم دسترسی یک رسانه رسمی با یک رسانه غیر رسمی متفاوت است. رقابت بین رسانههای رسمی و غیر رسمی را در چه زمینههایی میدانید؟ آیا صرفا رقابت در دیده شدن است؟
وقتی اتفاقی در دنیا میافتد، کدام رسانه خصوصی – به جز شهروند-خبرنگاران – خبرنگار دارد؟ این واحد مرکزی خبر است که با پشتوانه دولت هر جای دنیا که خواسته خبرنگار فرستاده است. علی رغم این که خودم هم مدافع خصوصیسازی هستم اصرار دارم تا بگویم ما نباید در دام افراط بیفتیم. باید اهمیت رسانههای دولتی در جای خود باشد ولی لازم است نقش محدودی داشته باشند. خیلی از رسانههای کوچک نمیتوانند با مسئولان صحبت کنند و دسترسی ندارند. یک رسانه رسمی است که میتواند این کار را انجام دهد. همانطور که گفتم رسانه دولتی است که میتواند یک رویداد مهم جهانی مثل مسابقات فوتبال را پخش کند. پس وجود آنها مهم است. ولی به این تبعیض ایجاد شده مزیت رقابتی میگوییم. رسانههای رسمی مزیت رقابتی دارند، آنها کماکان دسترسیهایی دارند که حضور آنها را در بازارهای رسانهای توجیهپذیر میکند. نمیتوان گفت اگر آنها نبودند این دسترسی به رسانههای کوچک میرسید. پس خیلی خوب است آنها باشند و بخشهایی از آن خلاء را پر کنند. فقط باید به تعداد بهینه باشند و به اندازهای که دسترسی لازم ایجاد و آن شکاف پر شود. البته که درک و رسیدن به آن تعداد بهینه کار دشواری است.
اگر بخواهیم دربارهی بحث تجاریسازی رسانهها صحبت کنیم، فکر میکنید مدل درآمدی در رسانههای ایرانی چه قدر اهمیت دارد؟
مدل درآمدی تقریباً مهمترین چیزی است که با آن مواجه هستیم. شیوه دستیابی ما به موفقیت آن مدل درآمدی است که تعریف میکنیم. مدلهای درآمدی در رسانه به صورت کلی دو دسته هستند؛ مدل تبلیغات یا مدل فروش به مصرف کننده. البته مدلهای دیگری هم داریم، مثل مدل وابستگی به بودجه دولت یا مدل فروش دادههای کاربران و مدلهای متعدد دیگر؛ ولی اغلب رسانهها به دو مدل عمده تبلیغات یا فروش به مصرفکننده مبتنی هستند که البته وابستگی به مدل تبلیغاتی رایجترین مدل درآمدی است.
رسانههای رسمی مزیت رقابتی دارند، آنها کماکان دسترسیهایی دارند که حضور آنها را در بازارهای رسانهای توجیهپذیر میکند. نمیتوان گفت اگر آنها نبودند این دسترسی به رسانههای کوچک میرسید. پس خیلی خوب است آنها باشند و بخشهایی از آن خلاء را پر کنند. فقط باید به تعداد بهینه باشند و به اندازهای که دسترسی لازم ایجاد و آن شکاف پر شود.
مدل تبلیغات خود دارای شیوههای متفاوتی است. این که آیا مستقیم از تبلیغ کننده پول بگیریم یا این که مشتری را بفروشیم مثل همان کاری که گوگل میکند. محصول گوگل، ما هستیم. گوگل همه خدمات را مجانی میدهد تا ما را به دست بیاورد و اطلاعات ما را بفروشد. مدل کسب و کار ما، ماهیت ما را شکل میدهد و به همین دلیل مدل کسب و کار رسانهها بسیار اهمیت دارد. بخش بزرگی از مشکلات رسانههای ما به دلیل مدلی است که برای بقا در پیش گرفتهاند. آنها که به دنبال مدل تبلیغات هستند به سمت محتوای زرد پیش میروند و آنها که به دنبال بودجه دولتی هستند به سمت انتشار محتوای مطابق میل سازمانهای تأمین کننده منابع مالی، حتی به قیمت اخبار جعلی.
به نظر میرسد ما در ایران مدلهای کسبوکار جدید را چندان پی نگرفتهایم. مدلی مثل بازیگونهسازی (Gamification) تازه آمده، ببینید با چه استقبالی مواجه شده است. مدل «خرید درون برنامهای» (Monetization) هنوز در ایران رواج مناسبی پیدا نکرده که چگونه با فروش بخشهای محتوایی پول در بیاوریم. اینها همه نشان میدهد ما در بازار خود حتی از نوآوریهای روز هم استفاده نمیکنیم. دلیل آن شاید به همان مواردی برگردد که در ابتدا از من پرسیدید. نه به خاطر این که شرکتها دولتی هستند، بلکه چون شرکتها چالاک نیستند و البته بخشی از آن به تبع دولتی بودن است ولی حتی خصوصیها هم چنین مشکلی دارند. ممکن است دلیلش این باشد که هنوز درآمد تبلیغاتی به حد راضی کنندهای است یا هنوز پولی که از دولت میگیرند، برایشان راضی کننده است یا اصلاً متوجه وخامت اوضاع در آینده نیستند و در حال زندگی میکنند، مثل مدیریتهایی که فقط به دوران مسئولیت خود و کارنامه کوتاه مدتشان فکر میکنند و نه آیندهی سازمان تحت مدیریتشان. ما هنوز وارد مدلهای کسب و کار جدید نشدیم و دلیل آن هم عدم استفاده از نوآوریها است. نوآوری هنوز یک واژه مبهم است و وقتی میگوییم نوآوری به نظر میرسد منظور این است که گروهی از افراد بنشینند دور هم و یک محصول جدید ابداع کنند. خیر، نوآوری یعنی ما بتوانیم از پتانسیلهای جدیدی که در جامعه شکل میگیرد ولی مردم توان اجرای آن را ندارند، استفاده کنیم.
پایاننامه خود من دقیقاً دربارهی این بود که چگونه شرکتهای بزرگ میتوانند از نوآوریهای کوچک افراد استفاده کنند. ما در ایران بازار رسانهای اثربخش (Efficient Media Market) نداریم. یعنی بازاری که عوامل واسطهای وجود داشته باشند تا نوآوری شرکتهای کوچک را به توان اجرایی شرکتهای بزرگ متصل کنند. تردیدی نیست صداوسیما به دنبال نوآوری و خلاقیت است. میتوان آن را از تلاشهایش دید که به شدت سعی میکند نوآوری و خلاقیت را به دست بیاورد و حتی دست به دامان تقلیدهای آشکار و پرانتقاد از رقبای خود هم شده است. با این که کلی نوآوری در بدنهی جامعه وجود دارد چرا این نوآوریهای موجود به صداوسیما راه پیدا نمیکند؟ چون عوامل واسطه وجود ندارد. نمونهای که اخیراً بررسی کردهام تلویزیون دانمارک بود. حتی تلویزیون کشوری مثل دانمارک هم توان این را ندارد که بتواند از نوآوریها استفاده کند. بنابراین به رغم اینکه بودجه مشخصی برای برونسپاری بخشی از تولید خود دارد، اما حاضر نیست آن را صرف شرکتهای کوچک کند و به جای آن به شرکتهای واسط شناخته شده اتکا میکند تا تولید را به آنها بسپارد و سپس آنها با شرکتهای کوچک قرارداد ببندند و نوآوری را از آنها جذب کنند. بنابراین یک بازار کارآمد واسط کمک میکند تا نوآوریهای جامعه–چه از نظر پول سازی، چه از نظر محتوا و…- به شرکتهای بزرگ برسند.
بازار ما حلقههای مفقوده زیادی دارد. این حلقههای مفقوده کلید توسعه بازار رسانهای ایران است. کارآفرینی رسانهای میتواند بخشی از آن را مرتفع کند. کارآفرینی رسانهای یعنی همین به وجود آمدن عوامل واسطه. بخشهایی که میتوانیم پول بسازیم و خدمتی میتواند از شرکت کوچک به شرکت بزرگ برسد که این شرکتها توان این را نداشتهاند تا آن را به دست بیاورند. بازار رسانهای ما پر از نواحی خلاء است. در نبود این خلاءها نوآوریهای افراد به هیچ جا نمیرسد. حداکثر یک ویدئو میشود که چند لایک میگیرد و مدت کوتاهی به اشتراک گذاشته میشود و سپس ناپدید میشود. میشوند محتواهای یکبار مصرف زودگذر. اما شرکتهای واسط منتقل کننده نوآوری اگر وجود داشته باشند میتوانند این نوآوریها را به یک نشان تجاری و چرخه درآمدی و سپس به یک جریان دائمی رسانهای تبدیل کنند. در غیر این صورت مثل همین الان ما یک سری حرکتهای جرقهای داریم که با گذشت مدت کوتاهی خاموش میشوند.
در حال حاضر یک سری شرکتهای واسط مثلاً در زمینهی تبلیغات اینترنتی وجود دارند که رابط بین تبلیغدهندگان و نمایشدهندگان هستند. این فضای به وجود آمده را محدود و به تعبیر خودتان جرقهای میدانید یا فکر میکنید میتواند تداوم داشته باشند؟
حضور این شرکتها بسیار مغتنم است. چون اینها کسانی هستند که میتوانند این حلقههای مفقوده را پر کنند. ولی باز هم مسائل دیگری مثل قوانین و مقررات وجود دارد. بسیاری از آنها نمیتوانند مدلهای نوین مالی را به خاطر محدودیتهای نظام مالی کشور پیاده کنند. احساس میکنند اگر وارد این حوزه شوند چون قوانین بهروز بابت این فعالیتها وجود ندارد، ممکن است دچار تبعات قانونی سخت و سنگینی شوند. اگرچه ایدههای مشخص آن در دنیا وجود دارد ولی از پیاده کردن آن پرهیز میکنند تا به دردسر نیفتند. موردی را اخیراً بررسی کردیم که خیلی از تبلیغکنندهها سعی میکنند از عناصر دردسرساز پرهیز کنند تا دچار مشکلات احتمالی نشوند.
بیشتر توضیح میدهید…
با واژههای انتخاب شده خودم بگویم، ما باید به نوعی از «قانونگذاری رسانه» به سمت «خطمشیگذاری رسانه» حرکت کنیم. در یک گردهمایی بینالمللی من این سؤال را پرسیدم و خیلی با استقبال مواجه شد. گفتم قانونگذاری در همه جای دنیا بسیار کند است. در امریکا هم به صورت متوسط، به گفته سخنران جلسه، یک تا دو سال طول میکشد تا یک لایحه تبدیل به یک قانون شود. خب تا این قانون بخواهد تصویب شود فناوری آمده و استفاده شده و منقرض شده و چند تکنولوژی جدیدتر از آن هم وارد شده است! فرایند قانونگذاری بسیار کند و بطئی است و نیاز به شناخت همه جانبه پدیده مورد نظر دارد، در حالی که من به عنوان یک کارآفرین فناور رسانهای روی پروژهای کار میکردم که خودم نمیدانستم ماه دیگر از آن چه در میآید.
چگونه ممکن است وقتی خود من که درگیر ابداع یک فناوری هستم، نمیدانم محصولم چه خواهد بود، یک قانونگذار بتواند همه جوانب آن را دریابد و برای آن به سرعت قانون مناسب وضع کند؟ به طور عادی یکی دو سال طول میکشد تا یک مشکل موجود در جامعه به حدی برسد که نیاز به طرح در مراجع قانونی یابد و بعد لایحهای مطرح شود، بررسی شود، قانون شود و در آخر اجرا شود. تا این قانون تصویب شود چه بسا که اصلاً مورد به انتهای عمر خود رسیده باشد و فناوری جدیدی با عوارض و کاربردهای مجدد وارد شده باشد. وقتی من در دل کار هستم و نمیدانم فردا چه اتفاقی میافتد، چگونه انتظار داریم قانون و قانونگذار متناسب با الزامات من قانون وضع کند؟ غیرممکن است. من معتقدم به دلیل سرعت تکنولوژی، وارد عصری شدهایم که قانونگذاری رسانهای غیرممکن است. به همین دلیل ما ناگزیر هستیم به جای قانون، به خطمشی رسانهای تکیه کنیم و در چارچوب این خط مشیها بتوانیم فقط از «مقرراتی» پیروی کنیم که سازمانهای مربوطه به شکل شناور و منعطف مرتب وضع میکنند. در غیر این صورت علی رغم این که دانش و مدل مشخص آن وجود دارد، ولی همواره از آنها بیبهره میمانیم.
من معتقدم به دلیل سرعت تکنولوژی، وارد عصری شدهایم که قانونگذاری رسانهای غیرممکن است. به همین دلیل ما ناگزیر هستیم به جای قانون، به خطمشی رسانهای تکیه کنیم و در چارچوب این خط مشیها بتوانیم فقط از «مقرراتی» پیروی کنیم که سازمانهای مربوطه به شکل شناور و منعطف مرتب وضع میکنند.
منظورتان از خط مشی رسانهای در اینجا چیست؟
خط مشی یک سطح، بالاتر از قانون است. هنوز مطمئن نیستم واژههایی که وضع کردهام معنای مورد نظرم را انتقال میدهد یا نه. ولی اگر بخواهیم سطح بندی کنیم شاید بتوانیم بگوییم مقررات، قانون، خط مشی و در انتها حاکمیت. یعنی اگر ما این چهار سطح را در نظر بگیریم، مقررات پایینترین سطح آن است. بخشنامه یک نوع مقررات است. ممکن است شما امروز بگویید از فردا به جای ساعت هشت از هشت و نیم شروع به کار کنید. این یک نوع مقررات است و نیازی به قانون شدن ندارد. گاهی ما با قانون مواجه هستیم.
مجلس باید طرح را قانون کرده باشد تا الزامآور باشد. این یک فرایند طولانیتر است. در سمت دیگر خط مشی را داریم که از دیدگاه نشأت میگیرد. مثلا مشی کنونی دولت خصوصی سازی است و در همه چیز ذهنیت خصوصی سازی را در پیش میگیریم. هدفگیری این است که تا حد ممکن خدمات را به بخش خصوصی بسپاریم، پس در لوای این خطمشی و بدون نیاز به وضع قانون برخی خدمات توسط مدیران به خارج از سازمان برونسپاری میشوند. خط مشی یک سطح بالاتر از قانون است و قانون زیر مجموعهی آن قرار میگیرد یعنی گاهی برای اجرای یک خط مشی به وضع قانون دست زده میشود و گاهی فقط به دلیل وجود یک خط مشی مشخص تصمیمات مدیریتی خاصی به سرعت گرفته میشوند. این خط مشی وقتی به شما یک دیدگاه کلان میدهد به شما کمک میکند تا به شکل منعطفتری با استفاده از مقررات بدون نیاز به وضع قانون مدیریت کنید.
منظورتان همان سیاستگذاری کلی حاکمیت است؟
بله، به نوعی همان سیاستگذاری کلی میشود. سعی کردهام بین خط مشی و حاکمیت بر روی واژههای فارسیشان زیاد کار کنم. وقتی میگوییم خط مشی دقیقاً به این معنی است. مثلاً من میتوانم یک کار تکنولوژیکی جالبی انجام دهم. نیازش این است که سیستم پرداخت بانکی دور زده شود. اگر من بخواهم آن را پیاده کنم، برایم دردسرساز است چون طبق قانون فلان و مصوبه فلان هیچ کسی جز بانکها حق ندارد این کار را بکند.
همان طور که کارآفرینی خانگی دقیقاً یک خط مشی بود. اگرچه هنوز هم قوانین دست و پاگیر داریم ولی شما میگویید طبق لایحه فلان که باید کارآفرینی خانگی پیش برود، افرادی که در خانه کار میکنند، میتوانند بیمه شوند. در حالی که هنوز قانون آن را نداریم ولی میتوانی شرکت داخل خانهات را هم ثبت کنی. این خط مشی میشود. این که به شما این امکان را میدهد تا بدون انتظار برای قانونگذاری بتوانید آنچه مورد نیاز جامعه است را پیاده کنید. بنابراین قانون که ماهیتاً سرعت کندی دارد، نمیتواند پاسخگوی سرعت شتابان تکنولوژی باشد. بنابراین ناگزیر هستیم تا از سمت قانون به سمت خط مشی حرکت کنیم.
فکر میکنید شرایط سیاست گذاری در جامعه ما به این سمت می رود که این چنین فضایی داشته باشیم؟ چون در زمینهی رسانهها هنوز شاهد تلاش برای وضع قوانینی حتی سختتر از قوانین ۳۰ سال پیش هستیم.
سؤال خیلی سختی است. درست است که کنترل در یک بخش رسانه مانند محتوا زیاد است ولی در بخشهای دیگر آزادتر است. مثلا روزنامهنگاری ورزشی در ایران به عقیده من یکی از آزادترین روزنامهنگاریها در تمام دنیا است. هر خبر دروغی میتواند در این بخش چاپ شود و کسی هم پیگیری نمیکند. شما در روزنامهنگاری ورزشی چقدر محدودیت در مقایسه با روزنامهنگاری سیاسی و اقتصادی میبینید؟ بنابراین کنترل بر روی بخشهایی است و بخشهای دیگر آزاد است. به همین خاطر من قائل به این نیستم که مطلقاً بگویم فضایی سیاستگذاری به سمت بسته شدن رفته است. آنچه من صحبت میکنم بحث اقتصادی آن اهمیت بیشتری دارد تا این که بگویم چه قدر بر روی محتوا کنترل پیدا میکند.
با توجه به این که بیشتر بر روی تکنولوژیهای رسانهای کار میکنم؛ این مسئله مورد نظر من است که چگونه بیشتر جوانهای بیکار از این تکنولوژیها برای پول ساختن استفاده کنند و از تکنولوژی کاملا غیرمحتوایی خدمات ارائه دهند. نگاه کنید که امکانات نقشه (Map) چه قدر کسب و کار درست کرده است و اصلاً ربطی به محتوای رسانهای ندارد. خط مشی رسانهای دربارهی اینها اصلا خط مشی محتوایی نیست. بلکه خط مشی رسانهای دربارهی اینها اتفاقاً این میشود که ما چه نوع کسب و کارهایی را باید پرورش دهیم. در این مورد کماکان ترجیح میدهم به شدت اقتضایی صحبت کنم. خطمشیگذاری برای بخشهای مختلف رسانه از محتوا به تکنولوژی تغییر میکند. تأکید میکنم که بسیاری از خطمشیگذاریهای مورد نیاز ما خطمشیهای تکنولوژیک هستند، نه خطمشیهای محتوایی.
یعنی شما معتقد هستید برای محتوا باید سیاست دیگری را در پیش گرفت؟
نمیتوانم بگویم باید سیاست متفاوتی در پیش گرفت. چون سیاستی که ما برای محتوا در پیش میگیریم، اصلا جزء خطمشیگذاری رسانهای مد نظر من قرار نمیگیرد. بلکه آن یک خط مشی سیاسی است. خط مشی مورد نظر من این است که چگونه از تکنولوژی GPS استفاده کنیم و چگونه از تکنولوژی پرداخت از طریق موبایل(Mobile Pay) استفاده کنیم.
به نظر شما این خط مشی سیاسی بر اقتصاد رسانه مؤثر نیست؟
فقط میتوانم بگویم مؤثر است ولی به نظر من هنوز حیاتی نیست. چون من به عنوان فردی محتاط وقتی میبینم در این حوزه نمیتوانم کار کنم وارد حوزه تکنولوژی میشوم. به نوعی میتوان گفت فضای سیاسی و محتوایی در کشور ما خاص افرادی شده که تا حد زیادی این فضا را میطلبند و روحیه خطرپذیر و چالشگر دارند. چه بسا این محتواها هم تحت تأثیر تکنولوژیها قرار میگیرند. به همین خاطر من فکر میکنم خط مشی محتوایی دنبالهرو خط مشی تکنولوژیک است. اگر ما تکنولوژی جدید نداشتیم خطمشیهای محتوایی چگونه خود را اعمال میکردند؟ اینها متناسب با تکنولوژی پیش میروند.
ما در این بحث یک دوگانه داریم. جبرگرایی تکنولوژیک یا ساخت اجتماعی تکنولوژیک. جبرگرایی تکنولوژیک میگوید ما محدود و محصور تکنولوژی رسانهای هستیم که استفاده میکنیم. اگر شما در تلگرام هستید به شدت محدود به امکانات تلگرام هستید و شما اسیر محدودیتهای تکنولوژیکی هستید. عدهی دیگری معتقد به ساخت اجتماعی تکنولوژیک هستند و میگویند ما هستیم که به تکنولوژی معنا میدهیم. فیس بوک ابزار ارتباط است ولی در ایران تا حدی متفاوت استفاده میشد و وجوهی از آن برتری یافته بود. من معتقدم در شبکههای اجتماعی و استفاده از پلتفرمهای دیجیتال تا حد زیادی اسیر جبرگرایی تکنولوژیک هستیم. امکاناتی که این ابزارها فراهم میکنند شیوه ایجاد و تبادل محتوای ما را شکل میدهند. میخواهم بگویم خط مشی تکنولوژیک است که ما را به سمت خط مشی محتوایی میبرد. اگر یک تکنولوژی نباشد اصلا یک شکل خاص از محتوا تولید نمیشود تا شما بخواهید برایش خط مشی محتوایی بگذارید.
میتوانم این طور برداشت کنم که ممکن است به گفتهی شما افراد به دلیل محافظهکاری، بیشتر به سمت تکنولوژی بروند و فضای کلی محتوایی به این سمت برود که مطالب کمتر سیاسی شود؟
من معتقدم در شبکههای اجتماعی و استفاده از پلتفرمهای دیجیتال تا حد زیادی اسیر جبرگرایی تکنولوژیک هستیم. امکاناتی که این ابزارها فراهم میکنند شیوه ایجاد و تبادل محتوای ما را شکل میدهند. میخواهم بگویم خط مشی تکنولوژیک است که ما را به سمت خط مشی محتوایی میبرد. اگر یک تکنولوژی نباشد اصلا یک شکل خاص از محتوا تولید نمیشود تا شما بخواهید برایش خط مشی محتوایی بگذارید
اصلا نمیتوان این نتیجه را گرفت. افرادی که در فضای سیاسی هستند، کار خودشان را انجام میدهند. این دغدغههای جامعه است که نشان میدهد چه چیزی رواج پیدا میکند. دغدغه جامعه هم الزاما نشاندهنده حجم آن نیست. همه روزنامهها در زمان جام جهانی درباره فوتبال مینویسند و این نشان میدهد که در این زمان فقط فوتبال برجستهتر شده است ولی به معنای این نیست که حجم فوتبال از سایر امور زندگی افزایش یافته است. فقط در دورهای برجستهتر شده است. الآن هم مسائل سیاسی برجستهتر شدهاند. ولی برجسته شدن آنها به این معنی نیست که اهمیت بیشتری هم دارند.
یکی از مسائل در سیاستگذاریها برای آیندهی رسانهها این است که با توجه به وضعیت رسانههای دولتی چه طور میتوان وضعیت را به نفع بخش خصوصی تغییر داد؟
من رویکرد تجویزی ندارم و به همین دلیل نمیتوانم بگویم باید چه کار کنیم، بلکه به هستها میپردازم. پس میتوانم بگویم وقتی رسانه موفق است که به مخاطب هدفش خدمات درست بدهد. رسانه دولتی اگر قرار باشد در خدمت مدیرش باشد و کار را خوب انجام دهد پس رسانه موفقی است. ما موفقیت را چگونه تعریف میکنیم؟ ممکن است شما مرا ناموفق بدانید، ولی من بگویم تعریف من از مخاطبم، گروه مشخصی است و به خوبی به آنها خدمات دادم پس موفقم.
رسانههای دولتی را هم میتوانیم این گونه بررسی کنیم. آیا رسانه دولتی قرار است، بازار بزرگی را فتح کند؟ خیر. سایت تامین اجتماعی اگر بتواند به خوبی به ما این خدمت را بدهد که چه قدر سابقه بیمه داریم، پس در ارائه این کارکرد خود سایت موفقی است. موفقیت آن به میزان پاسخگویی به نیازهای مخاطبش است نه به تعداد بازدید و رتبه الکسای آن که برای برخی معیار موفقیت تلقی میشود. در اینجا هم این گونه است. یک رسانه دولتی مخاطبش چه کسی است؟ من همیشه در ابتدای یک پروژه از دانشجوهایم میپرسم، معیار موفقیت آن چیست؟ این سازمان کی موفق است؟ آیا قرار است همه ما کلی درآمد تبلیغاتی داشته باشیم تا موفق باشیم؟ یا این که باید ذینفعانمان را راضی کنیم؟
آیا میتوان این سازمانها را به صورت مجزا از محیط آن بررسی کرد؟ این سازمانها بر روزنامهنگاری مستقل تأثیر منفی میگذارند و این که حقیقت برای مردم چگونه منعکس شود…
بله، میتوان بررسی کرد. سؤال اینجاست که چه قدر این دغدغه است؟ آیا میزان موفقیت شما در این است که حقیقت را منتقل کنید؟ مسئله بسیاری از روزنامههای زرد همین است و اصلاً قرار نیست حقیقتی را منتقل کنند. اگر ما دغدغه حقیقت داریم مجددا باید به سمت نوع دیگری از رسانهها برویم. باید به سمت رسانههایی برویم که پولشان را از جایی به دست میآورند که در نحوه بازتاب حقیقت منفعتی ندارد. شما همواره تحت تأثیر کسی هستید که منبع درآمدتان را تأمین میکند. چگونه ممکن است رسانه بدون سوگیری اقدام کند؟ اصلا ممکن است؟
میتواند روایتهای مختلفی را کنار هم بگذارد…
ما نیاز به رسانههای متنوع با منابع درآمدی متفاوت داریم. شاید تنها راه برای کسی که دغدغه کشف حقیقت را دارد وجود رسانههایی است که از منابع درآمدی کاملا متفاوتی تأمین مالی میشوند
میتواند. ولی چرا باید این کار را بکند؟ من معتقدم امکان ناپذیر است که یک رسانه، حقیقتی محض را منتقل کند. مگر من و شما درگیر ذهنیتهایمان نیستیم؟ کدام یک از ما میتوانیم کل حقیقت یک موضوع را ببینیم؟ دیدگاه ما باعث شکلگیری حقیقت میشود. رسانهها هم مثل ما هستند. به همین خاطر است که معتقدم ما نیاز به رسانههای متنوع با منابع درآمدی متفاوت داریم. شاید تنها راه برای کسی که دغدغه کشف حقیقت را دارد وجود رسانههایی است که از منابع درآمدی کاملا متفاوتی تأمین مالی میشوند. پس باز هم به عنوان کسی که از اقتصاد رسانه آمده است، معتقد هستم همه چیز از اقتصاد برمیگردد.
اساساً شما معتقد نیستید روزنامهنگاری مستقل بتواند مدل درآمدی درآمدزا داشته باشد تا بتواند بخش بیشتری از حقیقت را منعکس کند…
شخصا خیلی سخت میدانم. اگر نخواهم قاطعانه بگویم نمیشود، باید بگویم بسیار سخت است. گفته میشود که ما رسانه بیطرف داریم و رسانه مستقل. بیطرف یعنی طرف کسی را نمیگیرد و مستقل یعنی از لحاظ درآمدی به جایی وابسته نیست. ولی من اعتقادی به امکانپذیری هیچ یک از این دو ندارم. رسانه حتی اگر از جیب خودش هم تأمین مالی شود، باز هم منافع خود را پیاده میکند که میتواند مالی، یا اعتقادی باشد. همان طور که ما به عنوان انسان ظرف ذهنی داریم که بر دیدگاه و نگاه ما بر حقیقت سایه میافکند، رسانهها هم از محلی که تأمین میشوند، ناخودآگاه دچار سوگیری میشوند.
من فکر میکنم بهترین آینده برای صنعت رسانه ایران این است که با قانونزدایی و حذف مقررات بازدارنده به جامعه ایرانی اجازه داده شود که با رهایی از قید قانونهای زاید و دست و پاگیر دست به نوآوری بزند.
اگر بخواهیم درباره آینده ترجیحی صحبت کنیم، فکر میکنید باید به چه نکاتی توجه کرد؟
من فکر میکنم بهترین آینده برای صنعت رسانه ایران این است که با قانونزدایی و حذف مقررات بازدارنده به جامعه ایرانی اجازه داده شود که با رهایی از قید قانونهای زاید و دست و پاگیر دست به نوآوری بزند. اخیراً دولت به خوبی اشاره کرد در کشوری مثل فرانسه دو هزار قانون دارند ولی در ایران ۱۱هزار و ۲۰۰ قانون داریم. از نظر من ایدهآلترین حالت رسانه این است که ما با قانونزدایی و در پیش گرفتن خط مشی کارآفرینی رسانهای اجازه دهیم تکنولوژیهای رسانه در جامعه گسترش پیدا کنند تا هم زندگی ما را راحتتر کنند و هم فرصتهای فراوان بهرهوری و اشتغال ایجاد کنند.
نکتهی دیگر این که سواد رسانه مفهوم پرطرفداری شده است و مکرراً شنیده میشود که میگویند باید افراد قادر به تحلیل مطالب رسانه بشوند و آگاه گردند. ایدهآل و مطلوب است ولی نشدنی. مگر میشود از همه افراد ژان ژاک روسو و کانت و دکارت ساخت؟ خیر. ماهیت عامه و اساساً مخاطب رسانه در زودباوری و پذیرا بودن آن است. مردم عاشق شایعه هستند، مردم این همه دروغ را مکرراً در تلگرام و فیسبوک و توییتر و پیامک و ایمیل دریافت کردند و باز هم به رغم تکرار، اعتماد میکنند و خبرهای راست و دروغ را با دیگران به اشتراک میگذارند. این ماهیت مخاطب است و نمیتوان برای آن کاری کرد. هر تکنولوژی با خودش عوارض منفی آن را هم میآورد. هیچ وقت نمیتوانیم بگوییم شرایط ایدهآلی میآید و همه افراد به حقیقت پاک و تمیز دسترسی پیدا میکنند. تمایل به شایعه و دروغ در ذات همه انسانها و در نتیجه مخاطبان رسانه وجود دارد. ایدهآل من آن آینده آرمانی نیست که همه افراد سواد رسانهای داشته باشند، که چنین امری را غیرممکن میدانم. ما در هر سناریویی از آینده دچار همین کجفهمیها خواهیم بود. در آینده ایدهآل من به جای چنین آرمانهایی، از طریق تکنولوژیهای رسانهای زندگیها را راحتتر میکنیم و هزینههای تعاملمان در زندگی را کمتر میکنیم تا با فراغ بالی که حاصل میشود راحتتر به سمت هدفهای زندگی خود حرکت کنیم.
در آینده ایدهآل من به جای چنین آرمانهایی، از طریق تکنولوژیهای رسانهای زندگیها را راحتتر میکنیم و هزینههای تعاملمان در زندگی را کمتر میکنیم تا با فراغ بالی که حاصل میشود راحتتر به سمت هدفهای زندگی خود حرکت کنیم
در بخشی از پایان نامه دکتریتان اشاره کردید نوآوری تقلیدی در ایران مناسبتر است. فکر میکنید این نوآوری تقلیدی به خاطر بحثهای حق مؤلف است یا هزینههای مادی و معنوی که فضای قانونی به آنها تحمیل میکند…
نوآوری تقلیدی به خاطر ضعف قوانین نیست. بلکه به خاطر زیرساختها است. بالغ بر ۸۰- ۹۰ درصد فناوری رسانه از دره سیلیکون آمریکا میآیند. حتی اروپا هم نتوانسته چنین فضایی را ایجاد کند، چون یک زیرساخت میخواهد که مناسب نوآوریهای رادیکال و انقلابی باشد. نوآوری رادیکال یعنی این که شما ذهنیت پذیرش شکست را داشته باشید و حاضر باشید در صد پروژه سرمایهگذاری کنید که ۹۹ پروژه آن شکست بخورد. آیا در جامعه ما و سازمانهای ما این نگاه وجود دارد؟ شما در بیشتر سازمانهای کشور ما اگر در یک پروژه شکست بخورید عذرتان را خواهند خواست و شانسی برای استفاده از تجربه شکست برای پیروزی در پروژه بعدی ندارید. در حالی که در زیرساخت مناسب برای نوآوری رادیکال مدیران میپذیرند که چندین پروژه شکست بخورند تا سرانجام یکی پیروز شود، اما همان یکی هزینه تمام شکستها را جبران میکند. شما ویندوز را ببینید که در ازای چند پروژه شکست خورده یک نسخه موفق آن عرضه میشود. پس منطق اقتصادی است که نوآوری رادیکال را پوشش داده است.
کشورهای درحال توسعه برای نوآوری رادیکال امکانات ندارند و اصلا مزیتی برایشان ندارد. طبق منطق تجارت بینالملل هم هر جایی در یک زمینه خوب میشود و بعد از طریق تجارت همه نفع میبرند. خیلی مهم است ما قطببندیمان را بدانیم. ما در تجارت بینالملل زیست میکنیم. مسیر ما در راه ابریشم بوده و مزیت ما در تجارت بوده است. کجا و چه زمانی در تاریخ مزیت مطلق یا حتی مزیت نسبی ایران در مهندسی و نوآوریهای رادیکال بوده است؟ چرا الآن باید دنبال نوآوریهای رادیکال باشیم؟ موفقترین کسب و کار در ایران همین نوآوریهای تقلیدی هستند. هزینه شکست آن را مناطقی که مناسب نوآوری رادیکال هستند میپردازند (و البته سود سرشار آن را میبرند) و ما هم با توجه به اینکه هزینه ابداع آنها را نپرداختهایم، به اندازه توان خود از چنین پیشرفتهایی سود حاصل میکنیم با استفاده از تجربههای موفقیت و بدون ریسک. ببینید بسیاری از موفقترین شرکتهای فعلی کشور مبتنی بر نوآوری تقلیدی هستند. نمونههای وطنی گوگل پلی، آمازون، گروپان، یوتیوب و … شرکتهای بسیار موفقی هستند که هیچ یک مدل خود را ابداع نکردند بلکه عیناً از مدل موفق شرکتهایی که نام بردیم، استفاده کردند و در بازار ما هم پیشتازند و سهم بازار بالایی دارند. اینها هم نمونههای نوآوری تقلیدی هستند.
کشورهای درحال توسعه برای نوآوری رادیکال امکانات ندارند و اصلا مزیتی برایشان ندارد. طبق منطق تجارت بینالملل هم هر جایی در یک زمینه خوب میشود و بعد از طریق تجارت همه نفع میبرند.
من عمیقاً معتقدم اقتصاد ما برای نوآوریهای رادیکال مناسب نیست و اغلب تلاشهای نوآورانه محکوم به شکستند. خیلی از این کارآفرینان از نبود حمایتهای دولتی مینالند و معتقدند شکستشان به دلیل حمایت نشدن است ولی من معتقدم شکست بسیاری از آنها به دلیل عدم تطابق فعالیت نوآورانهشان با محیط اقتصاد کشور است. ختم میکنم با این جمله که هوشمندی توانایی تطبیق و سازگاری با محیط است. اگر آنچنان قدرتمند نیستیم که تخریب خلاق کنیم (که افراد استثنایی قادر به این کارند) پس توانایی ما در تطبیق با شرایط محیطی سبب موفقیت و بقای ما میشود. شرایط محیطی اقتصاد ما به طور تاریخی شرایط نوآوری رادیکال نبوده است، بلکه مناسب نوآوری تقلیدی بوده است. توصیه من نیز برای کارآفرینان تمرکز بر استفاده از مزیتهای نوآوری تقلیدی است که البته انتخاب صحیح این نوآوریها نیز از یک مهارت برجسته ناشی میشود: توانایی تشخیص فرصت. اگر در آینده مجال دیگری دست دهد درباره شناسایی فرصتها و اهمیت آن در موفقیت رسانهها و کسب و کارهای رسانهای گفتوگو خواهیم کرد.
- 19
- 4