بر کلمات من می چرخد
غبار حروف را پاک می کند
می بیند نیستی.
این گونه که او پرسه زنان دور می شود
بر می گردد
برف در دهانم خواهد ریخت
شمس لنگرودی
در چشم تو صبحانه دو تا چای مهیاست
لبخند غزل ساز تو با طعم مرباست
در جمع تو خوشبخت ترین فرد زمینم
افسوس که بیدارم و این ها همه رویاست
حسین مرادی
دریا با این همه آب
رودخانه با این همه آب
تنگ بلور حتی با این همه آب
رخصت نمی دهند این همه آب
تا بنگریم که ماهی ها چگونه می گریند
بیژن نجدی
چراغ قرمز
فرصت کوتاهی ست
تا در آئینه ی ماشین
خیره شوی به سپیدی موهات...
«مرگاز آنچه در آیینه می بینید
به شما نزدیک تر است!»
عبدالصابر کاکایی
- 21
- 2