آغازش با «احرام» است؛ به زبان بسيار ساده، پوشيدن لباسي مخصوص از مكاني خاص، با نيتي خالص و با تكرار گفتاري توحيدي كه در اجابت دعوت ابراهيم خليل است.
بايد با دست خودت لباسهاي «عصيان»، «آلودگي»، «فخر» و «مباهات» را از تن درآوري و تنها با دو پارچه سفيد بينشان، چون كفن كه از مال حلال تهيه كردهاي، خود را بپوشاني تا اجازه ورود به حريم يار را پيدا كني. خوشا به حالت!
«لَبَّيك، أَللّهُمَّ لَبَّيك، لَبَّيكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيك، اِنَّ الحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالمُلْك، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيك».
و چه زيباست كلام امام سجّاد عليه السلام در پاسخ عارفي كه از سفر حج برگشته و به ديدار امام شتافته بود. امام از او پرسيد:
آيا وقتي به ميقات رسيدي و جامههاي دوخته را از تن به درآوردي، هنگام غسل كردن نيت آن داشتي كه خود را از لغزشها و گناهان شست و شو دهي؟
او پاسخ داد: نه!
امام پرسيد: زماني كه لباس احرام ميپوشيدي، قصدت اين بود كه لباس عصيان را از خود دور و لباس اطاعت و فرمانبرداري از حق را به تن كني؟
باز پاسخ شنيد: نه!
امام ادامه داد: به هنگام گفتن لبيك، نيت آن داشتي كه در هر امري فرمان حق را مقدم داري و جز به فرمان او سخن نگويي، و در هر معصيت و زشتي جانب سكوت را اختيار كرده آنچه را خدا بر تو حرام كرده، بر خود حرام كني؟
او در كمال تعجب پاسخ داد: نه!
در اين هنگام امام خطاب به او گفت: بنابراين تو نه به ميقات داخل شده، نه غسل كرده و نه مُحرم گشته و نه با خداي خود پيمان حج را بستهاي!
نقل شده است كه آن عارف تا سال ديگر سرگشته بماند، تا حج را از نو به جا آورد.
طواف، شست و شوي دل از زنگار گناه
پس از احرام در ميقات، به همراه فوج فوج مسلمانان، با ملّيتهاي گونه گون كه زبانِ هم را نميفهمند اما در دل يك قصد و بر زبان يك پيام دارند، لبيك گويان براي طواف خانه كعبه به سوي شهر مكه و مسجدالحرام روان ميشوي.
براي رسيدن به حرم، دلها در آرزوي ديدن بزرگترين كانون توحيد ميتپد و لحظه شماري ميكند. چشمها پر از اشك است و دلها پر از آه. هر كسي شوري در سر و نوايي بر لب دارد.
پس از طي كردن مسير راه، از ميقات تا حرم كه بيابانهايي خشك و پر رمل و سنگ است، كم كم به شهر مكه وارد ميشوي، به نزديكيهاي مسجدالحرام كه ميرسي، با ديدن شكوه و جلال مسجد، حالت دگرگون ميشود و هنگامي كه با پاي برهنه قدم به داخل مسجد ميگذاري تازه متوجه ميشوي كه به كجا آمدهاي!
همين كه نگاهت به خانه كعبه ميافتد، بياختيار عنان از كف ميدهي، زانوهايت سست ميشود، قدرت ايستادن از تو سلب ميگردد، روبه روي خانه كعبه دو زانو به زمين مينشيني. اينجا ديگر تو نيستي كه حرف ميزني، هِق هِق گريه است و چشمان چون حلقه به خونت. به هر كه نگاه ميكني حالي چون تو دارد. شايد در طول عمرت جايي را با اين امنيت و راحتي پيدا نكرده باشي كه سر به سجده بگذاري و از صميم دل زار بزني. اينجا به آرزوي ديرينهات دست يافتهاي.
شكوه و جلال خانه كعبه، رواقهاي اطراف مسجدالحرام، مقام ابراهيم، حِجر اسماعيل، ناودان طلا، چاه زمزم و... هركدام گذشته ازتداعي خاطرههاي مهم تاريخي، به قدري جالب وچشم نوازند كه نگاه هر بينندهاي را خيره كرده، مدتي به خود مشغول ميدارند.
واز همه ديدنيتر، حالتها و راز و نيازهاي مردمي است كه از اقصي نقاط عالم، بدون هيچ ارتباطي با يكديگر، خانه كعبه را چون نگيني دربر گرفته و در اطراف آن پروانه وار هريك به نوعي مشغول طوافند.
زيباترين سرود، صداي لبيكهايي است كه از زبان آنها، در اجابت دعوت ابراهيم خليل شنيده ميشود و ديدنيترين تابلو، حركت آرام و موج گونه آنان است كه باهمه اختلافِ در رنگ و زبان و مليّت، در كمال صميميت و مهرباني برگرد خانه يار ميچرخند.
اين تنها مسجدي است كه خاطره طواف و نماز قريب هزار پيامبر را دردل خود جاي داده و تنها جايي است كه ملاكهاي ظاهري در آن به هم خورده، شاه وگدا، سياه وسفيد، خرد و كلان و... همه و همه دركنار هم و در يك صف با زبان آه و اشك و ناله، پيام عبوديت و بندگي را در اوج خضوع وعجز ترسيم ميكنند. راستي كه ديدني است!
منبع ـ مستدرك وسائل الشيعه، ج ۲، ص ۱۴۵
- 11
- 3