درباره جايگاه و منش پيامبر در تاريخ اسلام سخنهاي بسيار رفته است. بدون ترديد امروز همه مسلمانان خود را متعهد و مومن به تداوم ميراث و سنت و كتاب پيامبر ميدانند با اين وجود نبايد از اهميت شخصيت پيامبر به عنوان يك منادي رحمت و اخلاق در جامعه عربستان غافل شد. فيض حضوري كه با ميلاد ايشان آغاز شد.
عبدالله ناصري، پژوهشگر تاريخ اسلام در اين گفتوگو به تحليل جغرافيايي سياسي سرزمينهاي اسلامي و اسلام سياسي در پيش و پس از حيات پيامبر (ص) ميپردازد كه در ادامه ميآيد.
از نظر شما مهمترين ماموريت پيامبر (ص) در زمان حياتشان چه بود؟
وجه شاخص مانيفستي كه پيامبر (ص) از جانب خدا براي ابلاغ آن مامور شده بود، گفتمان انسانسازي و رشد اخلاق انساني و هدايت انسانها به سمت و سوي اخلاق بود؛ پيامبر (ص) مبعوث گرديد تا اخلاق انسان را كامل كند. هرچند در اين باره بسياري از سنتگرايان اين پرسش را به ميان ميكشند كه اساسا اخلاق ذيل دين قابل طرح است يا نه؟ و همين اشكال را نوانديشان ديني از زاويه ديگر و به زبان ديگري مطرح ميكنند.
اخلاق امري فراديني است، اما آموزههاي ديني ميگويد كه نه تنها اخلاق بلكه اصولي مانند عدالت كه عمدتا پيشاديني هستند در گفتمان قرآن قرار دارند. به همين جهت پيامبر(ص) ميگويد من براي اتمام مكارم اخلاقي آمدهام. البته قرآن نيز در آيات متعددي اين راهبرد را به پيامبر(ص) ابلاغ ميكند و خطاب به ايشان ميفرمايد، تو پيامبر اخلاق هستي. اين بر همه روشن است، اگر خدا اراده ميكرد ميتوانست همه را مسلمان و امت واحدي را ايجاد كند و همه را به ايمان وا ميداشت. تعبيري كه از اين مهم ميتوان داشت اين است كه برخلاف نظر كساني كه مبتني بر فهم سنتي خودشان، كثرتگرايي را در گفتمان ديني نفي ميكنند، نص صريح آيات قرآن و سيره پيامبر (ص) نشان ميدهد تكثر به اشكال مختلفي پذيرفته شده است. به همين ترتيب در سيره پيامبر (ص) نيز ديده ميشود، وقتي پيامبر (ص) از مكه به مدينه هجرت كردند، ايشان عملا ساختار قبيلگي را به امت واحد تبديل كردند و در پي آن مروج ارزشهاي اخلاقي و انساني مانند برابري بودند و مردم را به وانهادن ارزشهاي قبيلهاي در جامعه عرب تشويق ميكردند.
آيا پيامبر (ص) براي نيل به اين هدفش نياز به ابزار سياسي داشت؟
در اين مورد هم برخلاف تعابير برخي سنتگرايان ديني يا متنگرايان ديني كه اصرار دارند در مدينه پيامبر (ص) تشكيل حكومت داده است بايد گفت پيامبر در مدينه به هيچوجه ملزم به تشكيل حكومت ديني نبود، بلكه زمانيكه ادامه حضور پيامبر در مكه به دلايل سياسي اجتماعي ممكن نبود ايشان تصميم گرفتند به مدينه بروند. وقتي پيامبر اسلام (ص) وارد مدينه شدند، با يهوديان و بتپرستان شهر به عنوان دو گروه بزرگ اين شهر روبرو شدند.
واكنش پيامبر (ص) به جامعه آن زمان مدينه حائز اهميت است. حضرت محمد (ص) با يهوديان و بتپرستان پيماننامه شهروندي ميبندد و نكته قابل توجه آن است كه ايشان در هيچ كدام از بندهاي اين پيماننامه آنان را ملزم به پذيرش اسلام نميكنند. در عوض تاكيد پيامبر (ص) بر اين بود كه آنها در آيين خود آزادند و تنها بايد بابت خدمات و ايمنياي كه استفاده ميكنند، مالياتي بپردازند. لذا مادامي كه آنها اين پيمان را زير پا نگذاشتند، پيامبر چيزي را بر آنها تحميل نكرد.
هرچند قريش از همان سال دوم حملاتي را انجام داد و يهود نيز در جنگهاي خيبر و احزاب پيمان را شكست و پيامبر (ص) ناچار شد با آنها برخورد كند. حتي پيامبر در اين جنگها هم اصرار داشتند به خارج از مدينه بروند تا كمتر كشته شوند، لذا آن آماري كه در متون مستشرقين آمده، نسبت به واقعيتي كه در مدينه رخ داده مبالغهآميز است.
بنابراين پارادايمي كه پيامبر (ص) به عنوان اسلام معيار تكليف كرد اين بود كه خداوند هيچگونه تكليفي براي اسلام و ايمانآوردن معين نكرده است، بلكه پيامبر (ص) فقط مامور ابلاغ بودهاند. پيامبر اسلام (ص) به دنبال آن بودند مسيري را براي مردم مشخص كند و نشان دهد صلاح و رستگاري تنها در پذيرفتن راه اسلام است. به همين دليل ماهيت جنگهاي پيامبر دفاعي بود - البته جنگ بدر تحليل ديگري دارد كه بايد در فرصتي جداگانه به آن پرداخته شود - بنابراين پيامبر (ص) فقط به دنبال ساخت، رشد و بلوغ انسان بودند.
بعد از رحلت پيامبر چه اتفاقي رخ ميدهد؟
در تاريخ اسلام با رحلت پيامبر (ص) وارد گفتمان ديگري ميشويم اگرچه اين چرخش گفتماني در دوره خليفه اول كامل تجلي پيدا نميكند ولي در دوره خليفه دوم اين ساختارهاي چرخش گفتماني شكل ميگيرد. در اين دوره براي آنكه بتوانند بر امر سياست مستولي شوند و آن مسيري كه در سقيفه شكل گرفته بود با استحكام بيشتر ادامه پيدا كند ساختارهاي اداري جديدي را بنيانگذاري كردند يا به تعبير برخي نوانديشان ديني نهاد ديني، اسلام سياسي را شكل دادند. در اين دوره بر اساس برداشتهايي كه از رفتار و سنت پيامبر (ص) ساخته شده بود، به تدريج منش و روش واحدي براي اداره جامعه تجويز شد و از اينجاست اسلام تاريخي ظهور و بروز پيدا ميكند- جز دوره حضرت امير (ع) كه مستثني است- حتي در دوره حضرت امير(ع) بايد توجه داشت در جامعهاي كه امير المومنين(ع) بر آن حكم ميكند جز اقليت محدودي كه با گفتمان نبوي آشنايي دارند اكثريت جامعه به دنبال بازگشت به عقب-يعني دوران جاهلي- هستند و هرچند گفتمان امام علي (ع) در تداوم پيامبر (ص) قرار دارد اما اكثريت تحت تاثير بازگشت به دوران پيش از پيامبر (ص) قرار گرفته بودند به همين خاطر امام (ع) تمام دغدغه ٥ سالهاش به درون جامعه مسلمان شده فكر ميكند و هيچ نوع عمليات برون مرزي از سوي ايشان نميبينيم بلكه تمام جنگهاي حضرت، با مخالفين و معارضين داخلي است.
هرچند تمام تلاش امام بر اين است كه جنگي اتفاق نيفتد اما در نهايت جنگهايي رخ ميدهد و غاصبان روند خلافت چهره جديدي از سلطنت اسلامي يا حكومت موروثي را بنيان گذاشتند و با امام درگير شدند و امام علي (ع) نيز حملات آنها را پاسخ ميداد. جنگ، غارت و شبيخونها و نبردهاي نامنظمي كه از جانب دشمنان امام صورت ميگرفت از جمله اين اقدامات است كه در آنها هجمه و حمله از جانب دشمنان امام علي (ع) صورت ميگرفت و ايشان در موضع دفاع قرار داشت.
اما بعد از رحلت پيامبر اسلام (ص) شاهد گسترش جغرافيايي اسلام و تعدد فتوحات هستيم. به نظر ميرسد عامل بازدارنده اعراب براي اين فتوحات پيامبر اسلام (ص) بوده است.
جز در دوره ٥ ساله پاياني عصر خلفاي راشدين كه هيچ ميلي به فتح سرزمينهاي جديدي وجود نداشت در دورههاي پيش و پس از آن فتح سرزمين ابزاري براي تامين معيشت و غنايم ميشود و فتوحات جنبه اقتصادي پيدا ميكند. مخصوصا براي اعراب از نظر اقتصادي كمتوان، سرزمينهاي جديدي همگي از نظر كشاورزي حاصلخيز بودند و اين فرصتها در آن نظر آنها جذاب بود. فتوحات تا اوايل عصر عباسي ادامه پيدا ميكند و رسيدن به سرزمينهاي پرمحصول مانند ايران براي اعراب اهميت پيدا ميكند.
از سويي ديگر اصرار حكومت بر انجام فتوحات به اين دليل بود كه جامعه دچار پرسشگري نشود و به ابهام ذهني مبتلا نگردد و تنها درگير مشغلهاي جدي به نام فتوحات باشد. اين روند ادامه پيدا ميكند منتها تمام دوره تاريخي اسلام را در بر ميگيرد و ادبيات نظري كشورگشايي در اسلام تاريخي و سنت تاريخي مبناي آموزههاي ديني وارد و سپس در متون تاريخي، تفسيري، حديثي و قانونمند و قاعدهمند ميشود، و عموما اهل تسنني كه طي چهارده قرن قدرت را در اختيار داشتند، مانيفست جديدي از اسلام تاريخي را توليد و منتشر ميكنند كه حاوي مضاميني مبتني بر كشور گشايي است.
چه عاملي باعث شد اعراب فتوحات خودشان را تا اين حد گسترش دهند؟
وعده ورود به سرزمينهاي حاصلخيز، انگيزه قبايل عرب براي مشاركت در جنگ را دو چندان ميكرد. لذا وقتي جنگ اعلام ميشد قبايل به راحتي تمكين ميكردند و وارد سرزمينهاي جديد ميشدند و به دليل حاصلخيزي منطقه جديد بازنميگشتند چون مايل نبودند به سرزمينهاي خشك سابقشان بازگردند. روشن است فتح سرزميني به قصد منابع اقتصادي دور از گفتمان نبوي بود؛ مردم جزير\العرب وارد تجارت و دامداري ميشدند و با فتح سرزمينهاي جديد منابع اقتصادي جديد براي آنها فراهم ميشد.
بنابراين بعدها در متون تاريخي ادعاهايي شكل گرفت تا رفتارهاي خلفاي سهگانه اول و خلفاي اموي و عباسي را به رفتارهاي پيامبر (ص) شبيهسازي كنند و لذا تفسير قالبي از آيه جهاد صورت گرفت و ادعا شد همه جهادهاي پيامبر (ص) ابتدايي بود در صورتي كه حقيقت اين است جهادهاي پيامبر (ص) هيچ كدام ماهيت ابتدايي نداشت. اما اين تفسير تا عصر عباسيان قوت داشت و در نتيجه سرزمين اسلام از چين تا اقيانوس اطلس رسيد و اعراب وقتي وارد اين سرزمينها ميشدند آنجا را موطن خودشان انتخاب ميكردند و در آنجا مستقر ميشدند.
به همين ترتيب به نظر ميرسد تعدد تفاسير هم بعد از رحلت حضرت محمد (ص) رشد چشمگيري پيدا ميكند.
تفسير خيلي سريع اتفاق نميافتد. هرچند از تعبير تفسير برداشتهاي مختلفي قابل طرح است؛ مثلا در دوره خلفاي راشدين بخشي از غنايم جنگي طبق دستور خليفه دوم به فاتحين داده ميشد در حالي كه پيش از آن سنت بود كه غنايم جنگي به ديوان بازگردد. يا بر اساس قاعده ائتلاف قلوب بخشي از هزينه مسلمانان براي جذب غيرمسلمين به اين آيين ادامه پيدا ميكرد اما در اين دوران اين روند كند و متوقف ميشود.
به همين ترتيب در جنگ صفين، شاهد شكلگيري نحله جديد كلامي خوارج ناشي از برداشتها و تفسيري غلط از قرآن هستيم. باورمندان به اين نحله ادعا ميكردند حكم فقط حكم خداست و بحث برداشت از آيات قرآن درباره عاقبت مرتكب گناهان كبيره و تعريف مسلمان و كافر و فاسق رشد كرد. اما از قرن دوم به بعد دايره تفسيري گسترده شكل ميگيرد و در اين زمان از تفاسير قابل اطميناني كه به ائمه (ع) نسبت داده ميشود ميتوان صحيفه سجاديه يا برخي ادعيه مانند دعاي كميل، نيايش عرفه يا ابوحمزه ثمالي را نام برد و ما جز اينها منابع زيادي در اختيار نداريم و مابقي چيزهايي است كه از قرن دوم به بعد وجود دارد.
علت محدوديت منابع معتبر از ائمه (ع) چيست؟
خليفه دوم به منع كتابت دستور داده بود و اين دستور يك قرن تا آغاز عمر بن عبدالعزيز ادامه پيدا كرد تا زماني كه او دستور داد كتابت آزاد شود. به همين خاطر در قرن اول عملا به دليل منع قانوني خليفه دوم از كتاب و شعار «كتاب قرآن ما را بس است» هيچ نوع نوشتهاي وجود ندارد و هرچه هست شفاهيات است. بعد از صدور مجوز كتابت، جعل حديث اتفاق ميافتد و بسياري از اين جعليات به عنوان اسرائيليات ياد ميكنند. اين جعليات هم در متون تفسيري و هم در متون حديثي وارد شد. ريشه جعل احاديث در تاريخ اسلام ريشه در اسفار پنجگانه تورات دارد كه از طريق ترجمه عهد عتيق در قرن دوم وارد شد يا از طريق يهوديان كعب الاحبار و عبدالله بن سلام اين متون را وارد منابع كردند. بعد از پيامبر (ص) بلافاصله آنچه در فرهنگ مكتوب ميبينيم آن چيزي نيست كه مطمئنا رخ داده باشد و برخي قصه و مجعول هستند.
يك نكته ديگر بايد توجه كرد كه هنوز رگههاي آن در تاريخ فرهنگ اسلام وجود دارد. ما از حيات تاريخي پيامبر (ص) اطلاعات زيادي در قرآن نداريم و بسياري از روايات مجعول هم با پارادايم اخلاقمحور قرآن فاصله دارد.
خوارج خيلي زود بعد از رحلت پيامبر (ص) دست به تفسير زدند.
نگاه خوارج متاثر از برداشتهاي نادري بود كه روي برخي آيات قرآن تمركز داشت. بعدها خوارج در تداوم حيات تاريخي خودشان در دوره امويان و عباسيان، استناداتي به آيات قرآن داشتند. تنها فرقهاي كه از آنها ماندگار شد خوارج اباضيه هستند كه تا امروز ماندگارند و فرهنگ مكتوب خوارج از قرن چهارم به بعد است كه تدوين شده و گفتمان ديني آنها از قرن چهارم به بعد و مشخصا در فاصله قرن ٤ تا ٧ هجري رواج پيدا كرد. بايد درباره خوارج بازنگري كنيم. خود خوارج اباضيه كه مانيفست خوارج را تدوين كردند بحثهايي دارند و ادعا ميكنند كه مثلا در قالب گفتمان انتقادي كارهايي را كردهاند و معتقدند اين تصويري كه در منابع از خوارج وجود دارد توسط فرهنگنويسان وارد منابع تاريخي شده است.
از نظر اجتماعي هم بعد از رحلت پيامبر (ص) نوعي آشفتگي ديده ميشود.
مهمترين حركتي كه بعد از وفات پيامبر (ص) با آن روبهرو هستيم جنگ با مرتدين است. اين يك واقعيت تاريخي است كه برخي از آنها ادعاي نبوت و پيامبري داشتند. برخي به دلايل كاملا عقيدتي جمعبندي سقيفه را قبول نداشتند و خراج نميدادند مثلا ماجراي مالك بن نويره، معتقد بود امر رهبري بعد از وفات پيامبر(ص) غصب شده و لذا ماليات قبيله خودش را پرداخت نميكرد. به همين جهت اتهام ارتداد ديني به آنها زده شد.
از همينجا اختلاف در جزير\العرب آغاز شد؛ بعد از رحلت پيامبر (ص) ديگر كاريزما و شخصيت محبوب ايشان وجود نداشت؛ لذا هركسي برداشت خودش را از تقريرات، رفتارها و آيات قرآني بيان ميكرد. از نظر جامعهشناسي جزير\العرب جامعهاي متكثرالقول و متكثرالفهم از پيام اسلام نبوي ميشود.
بعد از وفات پيامبر (ص) كه جامعه دچار ترديد ميشود؛ بخشي طرفدار امام علي (ع) و بخشي از انصار مخالف به قدرت رسيدن مهاجرين ميشوند و در نهايت به سرزمين شام مهاجرت ميكنند. اما بهترين ابزار براي دستگاه خلافت مركزي در مدينه اين بود كه زمينهاي را فراهم كند تا مردم به صورت جبري مهاجرت كنند.
بعد از رحلت پيامبر (ص) به نوعي اسلام سياسي مسير جديدي را پيش گرفت.
براي اسلام سياسي كه دوران متاخرتر شكل گرفت يعني از زماني كه نحلههاي ديني و كلامي شكل گرفتند كه نخستين آن مرجئه در عصر امويان است كه در آن تفكيك ايمان و عمل صالح مطرح و ادعا شد هركسي ايمان آورد مسلمان است و عمل صالحش با خداست و همين طور فرقههايي كه يكي پس از ديگري شكل ميگرفتند اما فرقه مرجئه بر بياراده بودن انسان تاكيد داشتند، نتيجه اين برداشت اين بود كه انسان مسلمان در برابر هر شكلي از حكومت، الزاما بايد تبعيت كند و لذا از همانجا خروج عليه خليفه حاكم باطل اعلام ميشود كه بعدا البته در قرون چهارم و پنجم با تجربهاي تاريخي در گذشته در قالب احكامالسلطانيه مانيفست سياستمداري و سياستورزي پايهگذاري ميشود و پس از آن ادامه پيدا ميكند.
بهترين شاهد مثال جنگهاي برون مرزي و فتوحات است؛ در اين موضوع بحث بر سر اين است كه آيا اين روش مدنظر پيامبر (ص) بوده يا نه؟ كه به نظر ميرسد بر اساس متن قرآن و مشي حضرت علي (ع) چنين مشي مورد قبول ايشان نبوده است حتي در مشي ائمه (ع) هيچ چيزي جز جامعهاي اخلاق محور وجود ندارد بطوري كه حتي صلحنامههايي را به برخي از ائمه (ع) تحميل ميكنند و حتي مضامين صحيفه سجاديه كاملا در قالب يك اسلام فرهنگي و اخلاقي است. پيام قرآن و اسلام بر محوريت اخلاق است اگرچه تئوريهاي مختلفي در ميان شيعيان و اهل تسنن شكل ميگيرد و همگي اينها بر مبناي تجربه اسلام تاريخي است.
اين روند ادامه پيدا ميكند و امروز در دنياي مدرن در جهان اسلام، جلوه اسلام سياسي را بسيار پررنگ ميبينيم. با استناد به انديشههاي جديدي كه در اواخر قرن نوزده و اوايل قرن بيستم در ميان متفكرين اهل سنت مانند مودودي و حسن البناء مطرح كردند و بنيان اسلام انقلابي و سياسي را در دنياي معاصر بنا نهادند؛ برداشت آنها اين بود كه جهان كفرآلود است و با تشبيه كردن دوران معاصر به دوران جاهليت، نتيجه ميگرفتند بايد براي زدودن عنصر جاهليت اقدام عملي كنند. از همين ايده در دوره معاصر، اسلام سياسي شكل گرفت البته اتفاقات ديگري كه در مقابل جهان اسلام مانند اشغال سرزمينهاي فلسطين، جنگ اعراب، اسراييل و پديده انقلاب اسلامي ايران شكل گرفت. اين ايده امروز هم در اوج خودش است و البته به شكلي كه بخش اعظمي از اهل تسنن و جمهوري اسلامي ايران به آن باور ندارد و در قالب داعش و نوسلفيگري ظهور كرده است. اين جريان مدعي اسلام سياسي است به طوري كه اين ماموريت را براي خودش در نظر دارد تا با كفر جهاني مبارزه كند.
بامداد لاجوردي
- 12
- 6