مدیریت و هدایت صحیح مردم، تنها با تشکیل نظام اسلامی و الهام از قرآن و مکتب اهلبیت (ع) امکانپذیر است. تجربههای تاریخی نشان میدهد بدون تشکیل حکومتی بر اساس تعالیم اسلامی، خدمت به مردم و هدایت آنان که هدف از آفرینش نیز همین است، یا اصلاً ممکن نیست یا دستکم صوری و ناقص است و هرگز به تحقق آرمانهای پیامبران و امامان معصوم (ع) نخواهد انجامید؛ چرا که تبلیغ و ارشاد مردم، بدون یک نظام دینی و اسلامی و در زیر سایه حاکمیتهای غیرالهی و ظالم، به منزله آب در هاون کوبیدن است. همان طوری که ترویج شرک و کفر و فساد و بی بند باری هم از سوی حکومت های استکباری به مرحله اجرا می رسد.
تلاشهای دینی، فرهنگی و تشکیل جلسات در کشورها و مناطقی که از حاکمیت اسلامی حقیقی بهرهمند نیستند، به مثابه چشمههای زلال، پاک و گوارایی است که در مسیر رودخانه خروشان و آلوده به خار و خاشاک قرار گرفته باشند. روشن است که این چشمهها هرچند زلال و پاک باشند و در برابر آلودگی رودخانه مقاومت کنند، اما به تدریج در آلودگی رودخانه هضم شده و مقاومت خود را از دست خواهند داد: {َالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ}.
وقتی مسیر حکومتهای غیر الهی، به سوی تباهی و سیاهی و ظلمت قرار گرفت، فعالیتهای دینی هر قدر هم گسترده و عمیق باشد، سرانجام آنگونه که باید و شاید نمیتواند مفید، کارآمد و اساسی باشد؛ اگرچه بیتأثیر هم نیست؛ چنانکه در رژیم ستمشاهی پهلوی چنین بود و اغلب فعالیتهای دینی و مذهبی حوزه و روحانیت تحت شعاع فساد گسترده جامعه قرار میگرفت و رنگ میباخت.
گذشته از این، ادامه زندگی در حکومتهای الحادی و استکباری، به معنای پذیرفتن حاکمیت آنان است و این با توحید ربوبی که یکی از مراتب توحید افعالی است ، منافات دارد و یک نوع شرک خفی شمرده میشود. مگر از باب اضطرار، تقیهیا به دستور امام باشد؛ مثل دستور امام به علی بن یقطین .
در اعمال روز عید غدیر میخوانیم وقتی مؤمنان به همدیگر میرسند، اینگونه به یکدیگر تهنیت گویند: «الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین و الائمة المعصومین (ع)»؛ حمد و سپاس خدای را که ما را از پیروان ولایت و حکومت امام علی و فرزندان معصومش قرار داد.
این شکر و سپاسگذاری در صورتی صحیح و صادق خواهد بود که ما در حاکمیت یک نظام اسلامی و توحیدی که از حاکمیت انبیا و امامان معصوم یا ولایت ولی فقیه جامع شرایط سرچشمه میگیرد، زندگی کنیم. در غیر این صورت، تنها لقلقه زبان خواهد بود؛ زیرا توحید کامل و هدایت واقعی تنها در این نوع حکومت امکانپذیر است: {اللَّهُ وَلِیّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ}.
از بعضی آیات قرآن و از فحوای بسیاری از احادیث این باب استفاده میشود همانگونه که مردم در امور فردی، اجتماعی و سیاسی به حاکمیت انبیا، امامان معصوم و در عصر غیبت به فقهای جامع شرایط ارجاع داده شدهاند، به همان اندازه انبیا، امامان و فقها نیز موظف به تشکیل حکومت شدهاند؛ چنانکه سیره عملی آن بزرگان نیز این حقیقت را تأیید میکند. همه انبیا و امامان به دنبال تشکیل حکومت بودند. البته بعضی از آنها مانند پیامبر گرامی اسلام| و امام علی (ع) موفق به تشکیل آن شدند؛ اما معصومان دیگر به دلایل مختلف نتوانستند به این مهم عینیت دهند؛ در عین حال پیگیر آن بودند و از هر فرصتی برای تحقق آن بهره میگرفتند. حتی امام زینالعابدین (ع) که بیشتر به انس با دعا، عبادت و گریه شهرت دارند درلابلای دعاهای صحیفه سجادیه و با زبان دعا به ضرورت تشکیل نظام اسلامی تأکید دارند.
رفتار خلفا با امام کاظم (ع)
وقتی حیات پربرکت امام موسی کاظم (ع) را از این بُعد مورد بررسی قرار میدهیم، در مییابیم که خلفای عباسی اعم از مهدی، هادی و هارون که معاصر آن امام همام بودند، به شدت از موضعگیریها و حرکتهای سیاسی امام در اضطراب و نگرانی به سر میبردند. امام کاظم (ع) از هر فرصتی برای آگاه کردن مردم و زمینهسازی برای تشکیل حکومت و مبارزه با ظلم و ستم خاندان عباسی استفاده میکرد. ایشان از قیام تاریخی حسین بن علی، معروف به «شهید فخ» و نبیره امام حسن مجتبی(ع) کاملاً آگاهی داشت. وقتی حضرت از تصمیم قاطع حسین مطمئن شد، اگرچه میدانست در این راه شهید میشود، اما از حرکت وی حمایت نمود و او را دعا کرد.
وقتی قیام فخ سرکوب شد و حسین و یارانش به شهادت رسیدند، سرهای آنان را به همراه تعدادی از اسرا نزد موسی، پسر مهدی دومین خلیفه عباسی آوردند. او دستور داد تا اسرا را کشتند و جنازههای حسین و پیروانش را از چوبه دار آویزان کردند. بعد موسی نام دیگر علویان از جمله امام موسی کاظم را برد و با خشم گفت که حسین به دستور او قیام کرده است؛ زیرا موسی کاظم وصیّ این خاندان است و خدا مرا بکشد اگر او را زنده نگه دارم!
از منابع تاریخی میتوان دریافت که موضعگیریهای امام کاظم(ع) چنان صریح و کوبنده بود که خلفای عباسی بیش از ده بار برای بازجویی، آن حضرت را به دار الاماره احضار کردند. حتی در موردی چنان عرصه بر مهدی عباسی تنگ میگردد که او به فردی به نام «حمید بن قحطبه» مأموریت میدهد تا فردا امام را به قتل برساند؛ اما همان شب، خلیفه در عالم رؤیا امام علی(ع) را دید که او را تهدید کرد و از عواقب آن کاربر حذر داشت.خلیفه نیز از ترس، دستور را پس گرفت.
هارون خلیفه عباسی وقتی از گرایش قابل توجه مردم به امام کاظم(ع) باخبر شد و به او خبر دادند که مردم وجوه شرعی و مالیات سالانه خویش را مخفیانه برای آن حضرت میفرستند، هراسیده و بیدرنگ حضرت را به دارالاماره فرا میخواند و خطاب به امام میگوید: آیا این تو هستی که مردم در پشت پرده با تو میثاق میبندند و حاکمیت تو را میپذیرند؟! امام کاظم(ع) شجاعانه در برابر هارون میایستد و میفرماید: «آری، تو فقط در ظاهر و بر جسم مردم حکومت میکنی، اما من در اعماق وجود و دل و جان آنان جای دارم».
هارون پیوسته برای حضرت مزاحمت ایجاد میکرد و ایشان را گاه به بغداد و گاه به بصره تبعید میکرد و گاه زندانی مینمود؛ چنانکه روزی در سال ۱۷۰ هجری که در حرم پیامبر| بود، در حضور مردم برای توجیه کارش خطاب به مزار پیامبر| کرد و گفت: «ای پیامبر خدا! به خاطر تصمیمی که در مورد موسی بن جعفر(ع) گرفتم، از تو پوزش میخواهم! در نظر دارم او را زندانی کنم؛ چون او مردم را به خود دعوت میکند و با این کار میان امت تو اختلاف انداخته و من میترسم فتنهای شود و خون بیگناهی ریخته گردد!».
همان شب به فضل بن ربیع دستور داد تا به خانه امام کاظم(ع) برود. وقتی فضل وارد شد، امام در محراب مشغول عبادت بود، اما ایشان را در همان حال دستگیر کرده و به زندان هارون آورد.
افشاگری امام کاظم از مردمفریبی و ریاکاری خلفا
خلفای بنیعباس با شعار خویشاوندی با پیامبر| علیه بنیامیه قیام کردند و با توسل به این ریاکاری، مردم را فریب داده و بر حمایت خود بسیج کردند و سرانجام به قدرت رسیدند. آنان جسارت را به جایی رساندند که امامان معصوم (ع) را فرزندان پیامبر نمیدانستند، اما در عین حال، بنیعباس را که از نسل «عباس بن عبدالمطلب» بودند، پسرعموی پیامبر به شمار میآوردند و بسیار این خویشاوندی را تبلیغ و از آن سوء استفاده میکردند. آنان مدعی بودند که ملاک در فرزندی، جدّ پدری است، نه جدّ مادری؛ بنابراین کسانی که از نسل دختر پیامبر، فاطمه زهرا (س) هستند، فرزندان رسول خدا نیستند!
امام کاظم(ع) در برابر این ترفند و فریبکاری ایستاد. روزی هارونالرشید امام را احضار کرد و در حضور جمعی از کارگزاران، در این مورد از حضرت توضیح خواست. امام با استناد به آیه ۸۴ سوره انعام که خداوند حضرت عیسی(ع) را از طریق مریم (س) فرزند ابراهیم میخواند، خود را از طریق فاطمه (س) فرزند پیامبر خواند.
در نقل دیگری آمده است که روزی هارون وارد مدینه شد و به زیارت حرم پیامبر| رفت و در حالی که مردم بسیاری در اطرافش بودند، رو به قبر شریف کرد و گفت: «السلام علیک یابن عم!» و منظورش این بود که به مردم تلقین کند او به سبب خویشاوندی با پیامبر، بر آنها حق حاکمیت دارد. در این هنگام امام کاظم(ع) از میان جمعیت برخاست و خطاب به قبر عرض کرد: «السلام علیک یا رسول الله... السلام علیک یا ابتاه...». در اینجا رنگ چهره هارون برافروخته و خشمگین شد.
روزی دیگر که هارون باز امام موسی کاظم(ع) را به دارالاماره احضار کرده بود، با تکبر و غرور از حضرت پرسید: این قصر از آنِ کیست؟ هارون میخواست شکوه و جلال ظاهری خود را به رخ امام بکشد. امام فرمود: «این منزل، منزل فاسقان است؛ همان کسانی که خداوند درباره آنان فرمود: به زودی کسانی را که در روی زمین به ناحق گردنکشی و تکبّر میکنند، از فهم آیاتم بازمیدارم که اگر هر آیهای را ببینند، به آن ایمان نمیآورند... ».
هارون از این پاسخ حضرت خشمگین شد و در حالی که خشمش را فرو میخورد، با التهاب پرسید: پس این خانه از آن کیست؟! امام فرمودند: «این خانه از آنِ شیعیان و پیروان ماست، اما دیگران با زور آن را تصاحب کردند.» هارون گفت: اگر این قصر از آن شیعیان است، پس چرا صاحبش آن را نمیگیرد؟ امام فرمود: «این خانه در حال عمران و آبادی از صاحب اصلیاش گرفته شده و هر وقت زمینه فراهم شود، آباد سازد، پس خواهد گرفت».
از ذیل همین روایت به خوبی استفاده میشود که حضرت به شدت در پی زمینهسازی برای بازپسگیری حکومت از غاصبان بودند؛ لکن زمینه فراهم نشده بود. متأسفانه این بُعد از شخصیت امام کاظم (ع) کمتر مورد توجه مورخان و محققان قرار گرفته و پیرامون آن دقت و تجزیه و تحلیل کامل و جامع انجام نگرفته است.
فدک، نماد حاکمیت اهلبیت
در تشکیل حکومت و پایداری آن، دو عامل نقش اصلی و محوری دارند: یکی پذیرش مردمی و دیگری پشتوانه مالی و اقتصادی. به همین دلیل پس از رحلت پیامبر| این دو عامل اساسی را از امام علی(ع) و اهلبیت گرفتند. از یک سو اذهان توده مردم نسبت به امامان را مخدوش ساختند و و با فریب افکار عمومی اجازه ندادند که مردم در صحنههای اجتماعی حضور آگاهانه و مسئولانه داشته باشند. از سوی دیگر، منطقه وسیع فدک را که در آن عصر منبع درآمد و پشتوانه اقتصادی مهمی بود، تصرف کردند و بدین طریق امامان معصوم (ع) را در انزوا قرار دادند.
لذا هم خلفای عباسی و هم امام کاظم(ع) به اهمیت و نقش فدک واقف بودند؛ بهویژه در نظر امام کاظم(ع) فدک مظهر و نماد حاکمیت امامان معصوم و اهل بیت (ع) به شمار میآمد.
روزی مهدی عباسی برای مردمفریبی و جلوگیری از قیامهای مردمی اعلام عمومی کرد که میخواهد رد مظالم کند و حقوق و مطالبات مردم را به آنها بپردازد. در این هنگام که مردم به دارالاماره آمده و اجتماع کرده بودند، امام کاظم(ع) نیز در آنجا حاضر شد و خطاب به خلیفه فرمود: «پس اگر چنین است، چرا حقوق از دست رفته ما (فدک) را به ما بازنمیگردانی؟» خلیفه گفت: حقوق شما چیست؟ امام فرمود: فدک. مهدی عباسی گفت: حدود آن را مشخص کن تا آن را بازگردانم. حضرت فرمود: «حد اول آن کوه احد؛ حد دومش عریش (مصر)؛ حد سومش سیف البحر (دریای خزر) و حد آخرش دومة الجندل (عراق)» است.» آنچه امام فرمود، شامل تمام جغرافیای حکومت اسلامی میشد.
خلیفه با شگفتی دریافت که اگر بخواهد فدک را تحویل دهد، باید حکومت را به امام کاظم(ع) واگذار کند؛ از این رو گفت: باید در این مورد بیشتر فکر و تأمل کنم!
بار دیگر، این اتفاق در زمان خلافت هارون الرشید رخ داد. این بار هارون خودش موضوع را مطرح کرد تا حضرت فدک را تحویل بگیرد. امام نخست اعتنایی نکرد، اما هارون اصرار نمود. حضرت فرمود: «من فدک را نمیگیرم مگر اینکه آن را با تمام مرزهایش تحویل دهی». هارون گفت: مرزهای آن کدام است؟ فرمود: «اگر مرزهای آن را تعیین کنم، بازنمیگردانی.» گفت: به حق جدت قسم که بازمیگردانم. حضرت فرمود: «حد اول آن سرزمین عدن، حد دوم سمرقند، حد سوم آفریقا و حد چهارمش خزر و ارمنستان است.» وقتی امام حدود را توضیح میداد، چهره هارون تیرهتر و سیاهتر میشد. چون فرمایش امام پایان یافت، هارون گفت: «پس در این صورت برای ما چیزی نمیماند! آن وقت تو باید در جای ما بنشینی.» بنا بر نوشتههای مورخان، از همین زمان بود که هارون تصمیم جدی گرفت تا آن حضرت را به قتل رساند.
امام کاظم با این برخورد صریح و شفاف، در واقع به هارون و دیگران فهماند که ماجرای فدک، یک امر شخصی و خانوادگی نیست؛ بلکه غصب فدک، سمبل تصرف عدوانی حق حاکمیت امامان معصوم و اهل بیت (ع) در اداره امور مسلمین و جامعه اسلامی است؛ کاری که به دست بنیامیه و بنیعباس انجام گرفته و باید آن را پس بدهند.
مردمسالاری دینی یا خدامحوری
امام کاظم اگرچه امام بر حق مردم از جانب خداوند، اما در مرحله اثبات و اجرا نیاز به مقبولیت مردمی داشت و باید مردم از ایشان پیروی میکردند. به همین سبب آن امام همام در تلاش بود تا مردم را به رشد و آگاهی لازم و کافی رهنمون سازد و آنها با علم و آگاهی و با علاقه و اختیار کامل امامت و رهبری ایشان را بپذیرند که امروزه از آن به «مردمسالاری دینی» تعبیر کردهاند.
البته باید توجه داشت که مردمسالاری دینی هم در حقیقت به خدامحوری بازمیگردد؛ یعنی اگرچه مردم در انتخاب خود آزاد و مختارند، اما اگر راهی جز اسلام را برگزینند، به نوعی دچار شرک خواهند شد. در واقع بنیانگذار مردمسالاری دینی هم خود پیامبر و پس از ایشان امام علی(ع) است. امام کاظم(ع) نیز از سیره عملی اجداد خویش پیروی میکرد. پیش از اسلام، حکومتهای جاهلی و پادشاهی و سلطنتی، هیچ ارزش و اعتنایی برای آرای مردم قائل نبودند. وقتی اسلام ظهور کرد، برای اولین بار مشورت با مردم و بیعت و رضایت آنان را ارج نهاد و به رسمیت شناخت. در ماجرای غدیر، وقتی پیامبر| امام علی (ع) را به جانشینی خویش برگزیدند، بلافاصله رأی و بیعت مردم را خواستار شد و حاضران که اکثراً از سران اقوام، قبایل بودند، پیش آمدند و با اختیار کامل به این انتصاب رضایت دادند و جانشینی را به امام علی(ع) تبریک گفتند.
پس از رحلت پیامبر| با این که امیرالمؤمنین (ع) را ۲۵ سال خانهنشین کردند، اما آن حضرت هرگز خود را بر مردم تحمیل نکرد؛ اگرچه در واقع امام و رهبر آنها بود. پس از این مدت طولانی وقتی مردم به ایشان روی آوردند، حکومت را بر عهده گرفت. امام کاظم(ع) نیز با الهام از این سیره، به دنبال آن بود تا در سایه رشد و آگاهی مردم، گرایش و مقبولیت مردمی حاصل شود که شرط اثباتی امامت و رهبری است.
خلفای عباسی نیز به این مهم توجه داشتند و تلاش میکردند تا با حیله و ترفند به خیال خود، به جایگاه مردمی امامان لطمه وارد کنند و مردم را به آنان بدبین سازند. از منابع تاریخی استفاده میشود که خلفای عباسی، بهویژه در این مورد اقدام به شایعهپراکنی و خبرسازی میکردند و سعی داشتند چنین تبلیغ و تلقین کنند که علویان و امامان نیز مانند پادشاهان، مردم را بنده و برده خود میدانند و هیچ ارزشی برای آنها قائل نیستند.
روزی هارونالرشید از امام کاظم(ع) پرسید: چرا شما میگویید: تمامی مسلمانان و مردم، نوکران و کنیزان ما هستند و شما بر آنها مالک میباشید، و نیز میگویید: کسی که ما به او حقی داریم، اگر نپردازد، مسلمان نیست؟ حضرت چون از دسیسه هارون آگاه بود، خشمگین شد فرمود: «این دروغ محضی است که به ما نسبت میدهند. در حالی ما بردگان و کنیزان را میخریم و آزادشان میکنیم. اگر مالک بودیم، نیازی به کار نبود. ما با آنها بر سر یک سفره مینشینیم؛ باهم غذا میخوریم؛ دختران و پسران آنها را دختران و پسران خود خطاب میکنیم و ما با همه مردم چنین رفتاری داریم».
نفوذ در حکومت عباسیان
یکی دیگر از شیوههای مبارزه امام کاظم(ع) نفوذ در ارکان دستگاه حکومت عباسی بود. آن حضرت، اصحاب و یارانی که ظرفیت لازم برای این کار داشتند را برای این مأموریت برمیگزیدند. «علی بن یقطین»، یکی از شاگردان برجسته امام از جمله ایشان بود. او شخصیت بزرگ و توانایی بود و عباسیان به وجود او نیاز داشتند. ابنیقطین با موافقت امام وزارت هارون را پذیرفت و از این طریق دو کار مهم انجام میداد: از یک سو اخبار دارالاماره را به حضرت گزارش میداد؛ چنانکه وقتی در جریان قیام فخ، موسی، پسر مهدی عباس تصمیم به کشتن امام گرفت، علی بن یقطین آن را به صورت مکتوب به امام گزارش داد.
از سوی دیگر در جهت حفظ جان، مال و حقوق اجتماعی شیعیان و تقویت حرکتهای انقلابی نقشی اساسی را بر عهده داشت و یک نوع دژ مستحکم و پناهگاه مطمئن برای شیعیان به شمار میآمد. علی بن یقطین بارها میخواست که از وزارت استعفا دهد، اما به دلیل اهمیت این جایگاه امام کاظم(ع) مانع از آن شد و فرمود: «خداوند مردان محبوبی در میان ستمگران دارد که به کمک آنان از بندگان خوب خود حمایت میکند و تو از آن مردان خوب خدا هستی».
مبارزه منفی
امام با اینکه اصرار داشتند شخصیتهایی مانند علی بن یقطین در دستگاه خلفای عباسی حضور داشته باشند، اما با وجود این، توده مردم را از همکاری و کمک به آنها منع میکرد. برای نمونه وقتی حضرت باخبر شد یکی از شیعیان به نام «صفوان بن مهران» شترهایش را در اختیار کارگزاران هارونالرشید قرار داه است، او را فراخواند و فرمود: «این عمل تو، همه کارهای خوبت را خراب میکند». صفوان با تعجب پرسید: فدایت شوم! مگر چه کردهام؟ امام فرمود: «شترهایت را به هارون اجاره دادهای». عرض کرد: فدایت شوم! من فقط برای سفر حج کرایه میدهم و خودم نیز همراه کاروان نیستم و تعدادی از غلامان را میفرستم. امام فرمود: «ای صفوان! آیا دوست نداری که در همین مسافرت، ستمپیشگان زنده بمانند و سالم بازگردند و اجاره تو را بپردازند ؟» صفوان عرض کرد: البته که دوست دارم. حضرت فرمود: «هرکس که همین اندازه، بودن ظالمان و ستمکاران را دوست داشته باشد، از آنان است و هرکس از آنان شد، اهل دوزخ است».
وقتی صفوان از وضع خود آگاه شد، فورا همه شترهایش را فروخت تا بدین سبب از دست هارون خلاص شود و در ردیف ستمگران جای نگیرد. هارون که میدانست سبب این کار صفوان چیست، او را احضار کرد و سرزنش نمود و گفت: میدانم چه کسی شما را دستور میدهد و این کار موسی بن جعفر است و اگر سابقه همکاری تو با ما نبود، حتماً تو را نابود میکردم.
نکتههای ظریف تاریخی به خوبی نشان میدهد که امام موسی کاظم (ع) در بیشتر عرصهها خلفای عباسی و بهویژه هارون را در تنگنا قرار داده بود. با اینکه هارون خود را یک فرد زیرک، هوشمند و سیاستمدار میدانست و تا اندازهای هم چنین بود و در مردمفریبی و ریاکاری و نفاق مهارت عجیبی داشت، اما همیشه در برابر امام کاظم(ع) کم می آورد. سرانجام تصمیم گرفت تا امام را از میان بردارد و به شهادت برساند و این جنایت بزرگ را مرتکب شد و امت اسلامی را از برکات وجود آن امام بزرگوار محروم کرد.
عبدالرحیم اباذری
پینوشتها
۱ . بقره، آیه ۲۵۷.
۲ . بقره، آیه ۲۵۷.
۳ . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۶۱.
۴ . همان، ص ۱۵۱.
۵ . ابنحجر هیثمی، الصواعق المحرقه، ص ۲۰۴.
۶ . همان.
۷ . ر.ک: شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج ۱.
۸ . همان، ص ۲۲۷؛ بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۲۸.
۹ . طبرسی الاحتجاج، ج ۲، ص ۳۹۳؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص ۱۳۵ و ۱۳۶؛ سید محسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۷.
۱۰ . اعراف، آیه ۱۴۶: {سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِی الَّذِینَ یتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَإِنْ یرَوْا کُلَّ آیةٍ لَا یؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ یرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لَا یتَّخِذُوهُ سَبِیلًا}.
۱۱ . بحارالانوار، ج۴۸، ص ۱۳۸ و ۱۵۶.
۱۲. همان، ص ۱۵۶.
۱۳ . همان، ص ۱۵۶.
۱۴ . سید بن طاووس، فرج المهموم، ص ۱۰۷؛ بحارالانوار، ج ؟؟؟؟.
۱۵ . بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۵۱.
۱۶ . قهپایی، مجمعالرجال، ج ۴، ص ۲۳۷: «یا علی ان الله تعالی اولیاء مع اولیاء الظلمه لیدفع بهم عن اولیائه و أنت منهم یا علی».
۱۷ . مجمعالرجال، ج ۳، ص ۲۱۵.
- 11
- 2