بعد از گذشت بیش از پنج دهه، ظهور فروغ فرخزاد (۱۳۱۳ - ۱۳۴۵) در آسمان ادبیات و شعر فارسی، از منظر بسیاری از منتقدان و کارشناسان، حکم پدیدهای را دارد که اگر با غروب زودهنگام و جوانمرگی به پایان نمیرسید، میتوانست تاثیرات شگرفی را بر شعر معاصر فارسی و جریانهای ادبی بعد از خود بگذارد.
محمد بقاییماکان، نویسنده و پژوهشگر میگوید؛ اگر آن حادثه تلخ رخ نمیداد و امروز فروغ در ۸۷ سالگی، سرآمد شاعران عصر خود بود و شعر شاعران دیگر، کورسویی بود در مقابل مشعل پرفروغ شعرهایش.
۵۵ سال از سالمرگ فروغ فرخـــزاد میگـــذرد و همچنان نامش در سیاهــه مهمترین و تاثیرگذارترین شاعـران معاصر قــرار دارد. این جایگاه را چطور توصیف میکنید و ارزیابی شما از شعر فروغ در مقایسه با دیگر شاعران، چیست؟
برای اینکه بتوان فروغ را بهتر فهم کرد، باید نگاهی انداخت به تاریخچه شعر فارسی و جایگاه زنان شاعر. همانطور که میدانید؛ شعر فارسی از سده چهارم قمری تا به امروز، زنان شاعر زیادی را به خود دیده است و از آن جمله میتوان به رابعه قزداری، مهستی گنجوی، مستوره کردستانی، ژاله اصفهانی، سیمین بهبهانی، لعبت والا و پروین اعتصامی نام برد. اما در این سیاهه، فروغ فرخزاد جایگاهی به مراتب رفیعتر دارد و بهرغم اینکه کم زیست و در ۳۲ سالگی چشم از جهان فروپوشید، او را باید نامبردارترین شاعر زن در تاریخ شعر فارسی دانست. بهنظر من ابداعات فروغ در شعر و میزان عمر او، قابل قیاس است با منوچهری دامغانی.
همانطور که میدانید منوچهری هم تقریبا در همین سن و سال از دنیا رفت؛ ولی او یکی از اثرگذارترین و نامآورترین شاعران تاریخ ادب فارسی است. به خاطر دارم که جایی از مسعود فرزاد، نویسنده و مترجم و روزنامهنگار فقید، مطلبی خواندم که در آن، مرگ فروغ را به گمشدن دوباره دیوان رودکی تشبیه میکرد. او گفته بود: «دیوان رودکی دو بار گم شد. یکبار آنچه بود که گفتند نابود شد و بار دیگر که رودکی دیگری (فروغ) نابهنگام مُرد و شعرهایش ناسروده ماند و در نتیجه آنچه میتوانستیم داشته باشیم، نداریم.» فروغ در نگاه سایر منتقدان معتبر و در خور توجه شعر فارسی نیز، چنین جایگاهی داشت. افسوس که عمر فروغ، دیری نپایید؛ که اگر میماند، قطعا آثار ارزشمندتری از خود در گنجینه شعر فارسی به جا میگذاشت.
میدانیم که برآمدن یک زن شاعــر در جامعهای سنتی، چالشهای متعددی را به همراه داشت. نسبت شعر فروغ با جامعهای که در آن زندگی میکرد، چیست؟
فروغ، تابوی عظیمی را برابر خود میدید که میخواست با قلمش آن را بشکند. گرچه عجل فرصتش نداد اما تاثیر قلم او در جامعه ماندگار شد. به نظرم فروغ از اینکه میدید ارزشهای تثبیت شده و ناکارآمد، مثل قل و زنجیر، جامعه را از پویایی در همه زمینهها، از جمله شعر باز میدارد، به واقع عصیان کرد و ما عصیانزدگی او را در اکثر آثارش میبینیم.
فـــروغ هم در زندگی شخصـــی و خانوادگیاش بحران داشت و هـــم در جامعهای که مدام او را پس میزد. اینکه از تعبیر «عصیانزده» استفاده کـــردید، منظورتان مواجهه او با همان بحرانهای شخصی و اجتماعی است که همیشه با آنها دست به گریبان بود؟
بله. در واقع او به دلیل شرایطی که او را احاطه کرده بود، حالتی عصیانزده پیدا کرد. یا بهتر است بگویم دچار پریشانیهایی شده بود که ما رد آنها را میتوانیم در شعرهایش ببینیم. کمااینکه سرکشی و طغیانهای فروغ در برابر آن شرایط را میتوانیم در مجموعه شعر «عصیان» به وضوح ببینیم. برای شناخت یک نویسنده یا شاعر، حتما لازم نیست همه آثارش را مطالعه کرد.
گاهی با عناوینی که صاحب اثر بر آثارش میگذارد هم میتوان به جهانبینی و تفکر او پی برد. فروغ از این دسته شاعران بود و نام مجموعههایش، کاملا شرایط فکری و حسی او را نشان میدهد. «دیوار»، «اسیر» و «عصیان» حکم قطعات پازلی را دارد که با کنار هم چیدن آنها میشود به شخصیت فروغ پی برد. این مساله مثلا در آثار زرینکوب هم قابل مشاهده است، یا همینطور نصرت رحمانی با عناوینی مثل «میعاد در لجن» و «مردی که در غبار گم شد.» فروغ خود را در دیواری محصور میدید که باید آن را با تیشه نوجویی و نواندیشی فروبریزد؛ و جز این هم راهی ندارد.
فــروغ در «تولدی دیگر»؛ به فضاهای تازهای در شعــر دست پیــدا کرد و در مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» به فرمی از سرایش رسیـد که دیگر نزدیکتـــرین شاعر به او، احمد شاملـو بود. حتی این نگاه وجـود دارد که او در شعر سپید، پیشروتر از شاملو حرکت مـیکرد. نظر شمــا در ایــنباره چیست؟ آیا این نظریه درست است که اگر فروغ، جوانمرگ نمیشد، بسیاری از ستارگان شعر معاصـــر فارســی؛ از جمله شاملو، چندان در مقابل او درخشش و تلالوئی نداشتند؟
بله. من با این نظر کاملا موافقم که اگر فروغ زنده میماند و اهل ادب، امسال تولد ۸۷سالگیاش را جشن میگرفتند، سرآمد شاعران زمانه ما - اعم از زن و مرد- بود و شعر دیگران، کورسویی بود در برابر مشعل شعر او. دریغا که پریشانی احوال او و آن بغضی که او از جامعه و اطرافیانش در گلو داشت، سبب شد این گنجینه قیمتی، خیلی زود از دست برود.
اما درباره «تولدی دیگر» باید بگویم که این دفتر در مفهوم نهایی، بازتاب رنجش فروغ از کسانی است که چشم بر واقعیتها بسته بودند و ذوق و استعداد خودشان را در طریق شاعری (و البته سایر حوزهها)، در قالبهای از پیشتعیین شده دنبال میکنند و اصرار دارند دیگران نیز بر همین روال، فکر کنند و زندگی را پیش ببرند. اینها، واقعا فروغ را رنج میداد؛ حتی از اسم برخی نام میبرد و معتقد است این افراد، درحالی که خودشان بر سفرههای رنگی نشستهاند، از گرسنگی و فقر میگویند، از کفشهای پاره مردم سخن میگویند؛ درحالیکه خودشان کفشهای براق به پا دارند. شاید به همین خاطر بود که فروغ هیچگاه به هیچ گروه و جناح سیاسیای نپیوست.
در حالیکه فعالیتهای سیاسی چپ در آن دوران، زیاد بود. البته واقعیت این است که هر انسانی در هر جامعهای، بهدلیل مناسبات اجتماعی، اقتصادی و... در جامعهاش، زندگی سیاسی دارد. بنابراین از شعرهای فروغ، میتوان استنباط سیاسی هم کرد. فروغ انسانی جامعهاندیش و ایراناندیش بود و چون به مردم میاندیشید، قطعا شعرش تعبیرهای سیاسی دارد. اما هرگز به کار حزبی و فعالیت سیاسی در آن معنایی که مدنظر شماست، نپرداخت و تا آنجا که من فهم کردم، از سیاست با آن مفهوم ناپسندش، پرهیز میکرد.
عنوان «تولـــدی دیگر»، بهخودی خود، بار معنایی مثبت و امیدبخشی دارد اما محتوای شعرهای این مجموعه (و در ادامه؛ ایمان بیاوریم...) از فضایی مأیوسانه و تاریک حکایت دارد. این پــارادوکس را چطور تعبیر میکنید؟
تولدی دیگر، همیشـــه برای شاعران و اندیشمندان در دورههـــای مختلــف، مساله قابل توجهی بــــوده است. منظور از این مفهوم این است که فــرد در زمان حیات و پیش از مرگ، خود را در تولدی دوباره، بازتولید کند؛ یعنی منِ سابق خود را بهشکل شهودی، از بین ببرد و منِ دیگری از او، متولد شود. بنابراین فروغ را از این منظر میتوان همتراز با چهرههایی چون سهروردی یا مولوی دانست که چنین اندیشهای داشتنـــد.
همــانطـــور که گفتم؛ فروغ در این مجموعه به شاعرانی که ذوق و استعداد شاعری دارند اما سطحینگرند و دغدغههای بنیادین جامعه و بشریت نمیپردازند، میتازد. جایی میگوید: «اجتماعی که در ابتذال ذوقها و اندیشههایش مانند کرم میلولد، هرگز نمیتواند هنرمند بزرگی بپروراند.» از طرف دیگر؛ او از آن طیف افراد که با پاک نکردن چرک زیر ناخن و هیأتی دلگزا و به شکل گدایان، سعی در هنرمند جلوهدادن خود هستند، کاملا مخالف بود. خوشمنظر بودن از نگاه فروغ، یکی از ویژگیهای انسان امروزی بود. او این نگاه را در شعر خود هم نشان داد؛ آنچنانکه شعر فروغ، شعری زیبا و جامعهپسند بود. این واقعیت را هم نمیتوان نادیده گرفت که ابراهیم گلستان تاثیر چشمگیری بر فروغ داشت؛ هرچند که گلستان این تاثیرگذاری را نفی میکند؛ اما حقیقت این است که گلستان تاثیر بسزایی در شکوفایی فروغ داشت؛ همانطور که آیدا، به اعتراف احمد شاملو، او را شکوفا کرد.
اگر عمر مفید ادبی فروغ را دهه ۳۰ و ابتدای دهـــه ۴۰ بدانیم، در این بازه زمانی چهرههای سرشناسی در ادبیات معاصر ما حیـــات داشتند. شعر فروغ با جامعه و جریانهای اجتماعی و حتی ادبی آن زمـان چه نسبتی داشت؟
جامعه در آن روزگار از نظر فروغ، اسیر باورهای موروثی خود بود و چون در این ارزشها، بازنگری نمیکند، «تولدی دیگر» برایش حادث نمیشود؛ یا به تعبیر مولانا، «زایش ثانی» برایش اتفاق نمیافتد. فروغ را از این منظر میشود با نیچه برابر گرفت؛ البته نه در آن مقیاسِ نیچهایاش؛ اما او هم چون فیلسوف شهیر آلمانی، ذهنی طغیانگر داشت، عصیانزده بود و برای تخریب آنچه میدید و نمیپسندید، خشمآگین و بدون هیچ آداب و ترتیبی پای به درون تفکرات آبگینهای زمانه خود میگذاشت و با وجود سن کم، شجاعانه و بیمحابا خیلی از آن آبگینهها را با قلم تُرد و شکننده خود خُرد میکند.
در آن دوران، نگاهی که به او و شعرش در آن دوره میشد، متفاوت بود. درباره او و شخصیتش، سخنان موافق و مخالف زیادی اظهار شده است. به قول صادق چوبک، از او که فرشته بود، دیو ساختند. او بهرغم معروفیت و نفوذ شعرش، هنوز هم برای بسیاری، در میان این دو قطب، در نوسان است.
اما از میان همه حرفهایی که دربارهاش گفتهاند و میگویند، تنها گفتهای که در ذهن من ماندگار شد، حرفی است که از زبان خادم گورستان ظهیرالدوله شنیدم. همانطور که میدانید، پیکر فروغ در این گورستان، در کنار نامآورانی چون ملکالشعرا بهار، رهی معیری، ایرج میرزا، درویشخان، ابوالحسن صبا و... آرام گرفت. چند سال پیش که به درخواست دوستی از فرنگ برگشته، به این گورستان که باید آن را پرلاشزِ ایران دانست، رفتیم، با جمعیت جوانانی مواجه شدیم که همه دور قبر فروغ حلقه زنده بودند و بانویی جوان، هقهقکنان شعر «مرثیه» از زندهیاد شاملو را که در سوگ فروغ سروده است، با آوایی حزین قرائت میکرد و سایر جوانان درحالی که سر در گریبان داشتند، به او گوش میدادند؛ جوانانی که به لحاظ سنی، چند دهه با زمانه فروغ، فاصله داشتند. خادم گورستان که به دنبال ما میآمد، بدون اینکه من چیزی از او بپرسم، زیر لب حرفهایی میزد و من از لابهلای حرفهایش شنیدم که میگفت؛ خدا رحمتش کند. حتما زن خوبی بوده؛ وگرنه این همه پیر و جوان سر قبرش نمیآمدند.
سخنان او، کافی است که به میزان ماندگاری او پی ببریم. هرچند هیچکس - همچون آن خادم- نمیداند دقیقا راز ماندگاری و محبوبیت فروغ در چیست؛ رازی که همه از وجودش مطلعیم و به آن باور داریم، اما نمیتوانیم به روشنی دربارهاش صحبت کنیم و آن را بهزبان بیاوریم. آن راز، حدیث نفس انسان است و به قول خودِ فروغ؛ رازی است که درون سینه غلیان دارد و وجود انسان را گداخته میکند. فروغ میخواست آن راز را با مردم درمیان بگذارد اما میدانست که آنها توان شنیدن و به زبان آوردنش را ندارند. همان رازی که اولین بار در قالب شعری به فریدون مشیری داد تا آن را در مجله روشنفکر منتشر کند.
- 14
- 2
علی سلطانی
۱۴۰۰/۱۱/۳۰ - ۱۸:۴۵
Permalink