درست معلوم نیست که ماجرا از کجا آغاز شد. این درست که از همان زمان شاعر این سوال بیجواب مانده بود که مگر به چند زبان دنیا مسلط است که این همه ترجمه میکند. اما احتمالا پس از تشکیک ابراهیم گلستان بود که ماجرا برای معاصران جدیتر شد.
درست معلوم نیست که ماجرا از کجا آغاز شد. این درست که از همان زمان شاعر این سوال بیجواب مانده بود که مگر به چند زبان دنیا مسلط است که این همه ترجمه میکند. اما احتمالا پس از تشکیک ابراهیم گلستان بود که ماجرا برای معاصران جدیتر شد. تا پیش از چاپ مصاحبه گلستان شاملو هنوز شاعری بود بزرگ با جایگاهی تعریفشده. نمادی از روشنفکری ایران با انبوه بدرقهکنندگانی که پیکر او را تا امامزاده طاهر به دوش کشیده بودند و دیگرانی که پیکر شعر او را بر دوش داشتند و بخش بزرگی از شعر معاصر فارسی را میساختند. شاملویی که شاعر بود و مبارز و اگر چیز دیگری هم نوشته بود یا گفته بود، زیر سایه شاعر بودنش یا مبارز بودنش چندان محل بحث نشده بود. شعرهای لورکا، پرهور یا دیگرانی که او به فارسی برگردانده بود، برای ما بیشتر شعرهای شاملو بودند تا شعرهای لورکا، پرهور یا دیگران.
شاعر ما آنقدر شاعر بود تا شعر دیگران هم شعر او باشد و کسی کنجکاو نباشد تا ترجمههای او را با اصل شعر مقابله کند. ادبیات هنوز آنقدر به هنر نزدیک بود و از «فن» دور که کسی تمایلی به چرتکه به دست گرفتن و کم و زیاد کردن این واژه فارسی با آن واژه انگلیسی را نداشت. کسی نمیخواست بداند شاملو چقدر اسپانیایی میدانست، یا انگلیسیاش به نسبت فرانسه کجا بود. شاملو بود. برای ما شاملو کارنامه مفصلی از شعر و نثر داشت که گوشهایاش را سروده بود، گوشهایاش را نوشته بود (اگرچه بیشتر نوشتههایش را هم سروده بود) و گوشهایاش را هم آنطور که خودش داده بود روی جلد کتابها بنویسند، ترجمه کرده بود.
گلستان اما اینطور گفته بود: «من اصلا با شاملو آشنایی نداشتم و اگر هم اختلاف نظر دارم، بهخاطر حرکتها و حرفهایی بود که میکرد و میزد […] مثلا آقای اعتمادزاده «دن آرام» را برداشته بود ترجمه کرده بود، بعد آقای شاملو برمیدارد و این را بازنویسی میکند. آخر تو که نه انگلیسی میدانستی نه فرانسه و نه روسی میدانستی، برداشتهای ترجمه این آدم را جلوی خودت گذاشتهای و بازنویسی میکنی. شاید آقای اعتمادزاده غلط ترجمه کرده باشد، اگر اینطور باشد، تو چه چیزی داری بگویی […] عین همین اتفاق برای «گیلگمش» دکتر منشیزاده افتاد. آن فارسی که دکتر منشیزاده برای «گیلگمش» به کار برد، فارسی فوقالعاده و درجه اولی است. شاملو میگفت: این بد است و چون اصل آن را گیر نیاوردم، آمدم همین را بازنویسی کردم.»
گلستان، لااقل گلستان آن زمان، نامی نبود که بشود بیاعتنا از کنارش گذشت. جنجالهایی از قبیل اینکه اختلاف شاملو و گلستان در نظر تحقیرآمیز شاملو درباره «خشت و آینه» ریشه دارد، یا این نکته که گلستان بعدتر ادعاهای دیگری کرد، ازجمله اینکه شاملو با نجف دریابندری به دنبال شغل عکاسی به گلستان رجوع کرده است، که هیچیک درست از آب درنیامدند، نمیتواند اصل ماجرای ترجمههای شاملو را عوض کند. اصل ادعا و صحت قضیه بیش از آنکه محتاج تحلیل باشد، محتاج شواهد تاریخی است که بعید است هیچوقت به دست بیاید. شواهدی از قبیل اینکه شاملو و اعتمادزاده هر دو در ترجمه واژه کازاک در «دن آرام» اشتباه کردهاند و آن را به «قزاق» برگرداندهاند، ممکن است یکی از دو کفه ترازوی احتمال را کمی سنگینتر کند، اما آنقدر سنگین نیست که اساس را عوض کند و کسی را به یقین برساند. غرض این نوشته باز کردن گره تاریخ نیست، بلکه نگاهی است به دستاوردهای متن ترجمه شاملو در مقام نمونهای از ادبیات فارسی با تکیه بر «دن آرام».
احمد شاملو در مقدمه مجموعه هایکوهایی که به همراه ع.پاشایی به فارسی برگرداندهاند، تصویری کموبیش روشن از چیزی که درباره ترجمه میاندیشید، میسازد. در آن مقدمه شاملو خطاب به دوستی فرنگی که از امکان برگرداندن شعر حافظ به انگلیسی حرف میزند، میگوید که اگر هم چنین کاری ممکن باشد، که کمی جلوتر اساسا این کار را ممتنع میداند، باید آن را ترجمه نامید نه برگردان. به اعتقاد شاملو درک یک نوشته از زبانی دیگر حتی به چیزی بیشتر از دانش زبانی کافی نیاز دارد. شاملو از ادراک دستگاه فلسفی سخن میگوید که حاصل آن شده است شعری که تنها در پیوند مستمر با عناصر زبانی، بافتار فرهنگی و اجتماعی و طبقاتی و تجربه زیسته تاریخی ممکن است. به همین خاطر او علنا اعتراف میکند که در فارسی کردن شعرهای دیگران درحقیقت به هیچچیز وفادار نبوده است
این احتمالا صریحترین اعتراف یک مترجم ایرانی، البته با در نظر نگرفتن مقدمه شوخطبعانه و درخشان نجف دریابندری بر «چنین کنند بزرگان» است به ناتوانی ابزاری که از آن استفاده میکند. شاملو میگوید که هایکوها با توجه به اینکه کمتر پیوندی با احساسات و درونیات دارند و اساسا چندان به کلام مرتبط نیستند و در پیوند با مادیت و اشیا به وجود میآیند، بر خلاف دیگر انواع شعر قابل «برگرداندن» به فارسی است و این بهخوبی نظر او را درباره آثاری که آنها را به فارسی برنگردانده، بلکه ترجمه کرده است، روشن میکند. گفتنی است این انتخاب سبک ترجمه بههیچوجه ابداع شاملو نبود، بلکه سابقهای دراز میان فرنگیان داشت. شاید معروفترین نمونه برای ایرانیان ترجمه ادوارد فیتزجرالد از اشعار خیام باشد.
مطلوبی که شاملو در آن مقدمه برای ترجمه تصویر میکند، ترجمهای است که یکسره از بافت زبان مبدأ کنده میشود و در بافت زبان مقصد مینشیند؛ طوری که خواننده نهتنها به هیچ دستاندازی در زبان برنمیخورد که کموبیش به ساختار اجتماعی زبان مقصد پیوند میخورد. ترجمه برای شاملو تنها قرار دادن گل از یک گلدان در گلدان دیگر نبود، بلکه مانند کندن بخشی از گیاه و پیوند زدن آن به ساقه تازه بود، طوری که بارور شود و از نو رشد کند. ترجمه شاملو از اساس بر پایه زبان مقصد طراحی میشد.
شاملو به ترجمه همانطور نگاه میکرد که به سرودن یا نوشتن. ترجمههای شاملو هیچگاه به قصد آشنا کردن خوانندگان ایرانی با شاعر یا نویسندهای از زبان دیگر، یا آنطور که این روزها رسم است، به قصد معرفی کردن اندیشه دیگران انجام نمیشد، بلکه نگاه مترجم در این آثار افزودن به ذخیره زبانی زبان مقصد به واسطه ترجمه بود. متن مبدأ در ترجمههای شاملو نه هدف، که تنها یک وسیله بود. نگاه عمده شاملو به کار ترجمه نه انتقال بیکموکاست متن از زبان دیگر به زبان تازه با به رخ کشیدن «خارجی» بودن اثر، که درست برعکس به رخ کشیدن امکانات زبان فارسی بود.
از این منظر کار شاملو حتی با فرض اینکه بازنویسی سادهای از روی دیگران باشد، به خودی خود اهمیت حرفهای فراوانی دارد. اگرچه یک مقایسه سردستی میان ترجمه اعتمادزاده (بهآذین) و شاملو از «دن آرام» نشانگر درجهای از تفاوت است که اساسا امکان رونویسی را به حداقل میرساند، اما حتی به این فرض هم نمیتوان کار شاملو را در این اثر تحقیر کرد، یا کماهمیت تلقی کرد. شاملو آنطور که خود در مقدمه «دن آرام» میگوید، بیشتر از آنرو به ترجمه این کار مایل بود که آن را زمینهای مناسب برای به کار گرفتن چیزهایی میدانست که مدتها در جمعآوری کار پرزحمت «کتاب کوچه» از آن حرف زده بود. یعنی استفاده از امکانات بالقوه زبان فارسی مورد استفاده در میان عامه مردم، بدون در نظر گرفتن محدودیتهایی که اصحاب آکادمیک زبان به آن وارد کرده بودند.
بسیار بعید است که شاملو توهمی درباره اهمیت ادبی «دن آرام» داشت. شاملو بارها بابت انتخاب متنهایی که ترجمه میکرد، مورد انتقاد قرار گرفت (ازجمله در همین مورد)، اما این نکته همیشه فراموش میشد که مبنای انتخاب شاملو نه لزوما ارزش ادبی متن در زبان مبدأ، که ارزش ادبی بالقوه آن در زبان مقصد بود. به این ترتیب ترجمه شاملو از «دن آرام» بهعنوان نمونهای از نثر معاصر ارزشی بسیار فراتر از خود متن اصلی پیدا کرد.
شاملو زبان روستاییان حاشیه رود دن را بهعنوان نمونهای از زبان روزمرهای که در «کتاب کوچه» دایرهالمعارفوار گرد آورده بود، انتخاب کرد و از این طریق کارکرد عملی مجموعه «کتاب کوچه» را به اثبات رسانید. تغییر تاریخهای کتاب از تقویم میلادی به تقویم خورشیدی و معادلسازی درجات نظامی روسی به درجات نظامی ایرانی در کتاب اولین نشانههای تلاش شاملو برای جدا کردن کامل اثر از بافت زبان مبدأ هستند.
در گام دوم شاملو با وارد کردن حجم انبوهی از مثلها و اصطلاحات فارسی تمام تلاش خود را برای عوض کردن بافت فرهنگی متن انجام داده بود. این استفاده به قدری اغراق شده است که حتی اگر با اتخاذ این رویکرد مخالف باشیم، نمیتوان آن را به نابلدی شاملو در ترجمه نسبت داد. دامنه این کنایات و اصطلاحات گاه از گفتوگوها نیز میگذرد و به حوزه زبان نویسنده وارد میشود. درحقیقت شاملو فارسیسازی را نه فقط در حوزه گفتوگوی میان پرسوناژها، که تا زبان انتخابی خود شولوخف پیش میبرد.
در کتاب شاملو در غذا «دمبه» میریزند نه «دنبه». «مَرده» از راه میرسد نه «آن مرد» یا «یک مرد» یا هر معادل دیگری از تنها نشانه معرفهساز زبان فارسی. حتی سادهترین اعمال هم در قالب مثلها بیان میشوند. مثلا نایب به جای اینکه کسی را کتک بزند، «اول و آخر او را میجنباند» و افراد به جای آنکه «گلولهها را بیهوده هدر دهند» «مگس روی گهشان را با گلوله میپرانند».
اصطلاحات «کتاب کوچه» البته تنها دستاورد «دن آرام» برای زبان فارسی نیست. کار مهمتر شاملو در این ترجمه استفاده از امکان زبان فارسی در جابهجایی ارکان جمله است، به شکلی که پیشتر در شعر مرسوم بود. به جرئت میتوان گفت که پس از متنهای کلاسیکی مانند «تاریخ بیهقی» کتاب «دن آرام» تنها نمونه معاصر نثر فارسی است که از امکان جابهجایی ارکان جمله بهدرستی استفاده میکند و به این ترتیب موفق میشود محدودیتی را که دستور زبان فرنگی در ثابت بودن جای فعل و فاعل و مفعول به زبان فارسی تحمیل کرده بود، از میان ببرد.
جمله سادهای مانند «سر خورجین وا بود و توش یک دست نعل بود برای چهار تا سم و میخهای نعل بود لای کهنه چرب و قولق خیاطی بود با نخ و دو تا سوزن و لته برای پاک کردن دست» به واسطه انتقال فعل بود از آخر جمله به بعد از مبتدا ممکن شده است، وگرنه به جملهای غیرقابل درک و پردستانداز تبدیل میشد.
به این خاطر است که این ادعا گزاف نیست که شاملو حتی اگر به فرض در ترجمه اصالتی نداشته باشد، برای هر بازترجمه دستاوردی به زبان فارسی داده است. شاملو، در روزگاری که مترجمان بهخاطر پول دست به بازترجمههایی بی کمترین ضرورت میزنند، تنها در صورتی اثری را از نو ترجمه میکرد که برای این بازترجمه پیشنهادی تازه داشت و این گذشته از ارزش یا فقدان ارزش این پیشنهاد است. برای مثال بازترجمه شاملو از «شازده کوچولو» حتی به فرض مخالفت با رویکرد او پیشنهادی تازه برای متنی است که محمد قاضی به فارسی برگردانده بود، درحالیکه بیشتر مترجمان بعدی کمتر پیشنهاد تازهای برای این ترجمه داشتند.
احمد شاملو هنوز شاعر است. خرده گرفتن به ترجمههای او بیش از آنکه از سر دغدغه ترجمه باشد، از سر ناتوانی از خرده گرفتن به شعر اوست که رمزآمیز ماندگار شده است، بیآنکه درست بتوان فهمید چرا. شاملوی ادبیات ایران شاعر است. شاعری که در ترجمه هم بختی آزموده است و کمتر کسی است که ادعا کند در این آزمون ناکام مانده است. شاملوی ادبیات ایران هنوز شاملوی ادبیات ایران است.
- 18
- 5