به گزارش هنرآنلاین، حمیدرضا امیدی سرور، داستان نویس؛ نویسنده "از پائولو کوئیلو متنفرم"، گرداننده سایت ادبی مد و مه و از نویسندگان و مسئولان الف کتاب است. با او مباحث مختلفی را پیش کشیدیم، از ژورنالیسم تا داستان نویسی.
امیدی سرور در این گفت و گو به ما میگوید: "کلاً از وقتی اینستاگرام و تلگرام اوج گرفتند، همه چیز به هم ریخت. قبل از آن هم وبلاگها و بعد فیسبوک بودند که من با توجه به سیر حضور و هجوم این آدمها به شبکه های مجازی ارتباط جمعی که رونق پیدا میکنند به این نتیجه رسیدم که بسیاری از آنها، دغدغه ادبیات و یا نوشتن درباره ادبیات ندارند، بلکه دغدغهشان دیده شدن است. همه دوست دارند یک جوری دیده شوند و برایشان مهم نیست که این اتفاق میخواهد از چه طریقی بیفتد."
مشروح گفت و گوی ما چنین است:
آقای امیدی سرور من ندیدم جایی درباره خودتان نوشته یا حرف زده باشید، برای ثبت این اطلاعات از خودتان، تحصیلاتی که داشتید و نحوه ورود به عرصه ژورنالیستی و سپس داستان نویسی بگویید؟
من متولد سال ۱۳۵۴ هستم در محله خانیآباد نو تهران، محلهای در منطقه ای جنوبی از این شهر بی درو پیکر، هولناک اما دوست داشتنی تهران! البته دوست داشتنی به دلیل پیشینه و بافت قدیمی اش که متاسفانه به مدد سیاست های شهری این سالها کلا از بین رفته است و تنها آن بخش هولناک و بی در پیکرش باقی مانده. از زندگی در بافت جنوبی شهر تهران راضی هستم چون تجربیاتی برایم به همراه داشت که واقعا ویژه بودند.
با وجود اینکه از همان نوجوانی علاقه نوشتن و خواندن در من شکل گرفته و بسیار پررنگ بود اما برای تحصیلات دانشگاهی رشته مهندسی مکانیک را انتخاب کردم. خب این علاقه در همه پدر مادر ها هست که دوست دارند بچه های شان دکتر یا مهندس باشند و در مورد من هم این مسئله وجود داشت. برای رضایت خانواده و به خصوص پدرم که عشق عجیب و غریب به فرزندان را از او یاد گرفتم.
مهندسی مکانیک خواندم هشت سالی هم در این زمینه در کارخانه های تولید لوازم خانگی کارکردم. اما نهایتا در دوره ریاستجمهوری آقای احمدینژاد به طور کلی مهندسی را رها کرده و روی حوزه نوشتن متمرکز شدم. البته پیش از آن به طور همزمان مشغول نوشتن بودم و کارهای مطبوعاتی انجام میدادم. اما کارکردن در دو محیط بیگانه از هم خیلی سخت بود. به خصوص اینکه کار ما در شرکت های خصوصی مثل آنها که کارهای دولتی غیرمرتبط دارند، نبود که مثلا در اداره وقت بگذرانیم و گاهی کار بکنیم.
گاه ده ساعت در طول روز سرپا مشغول سرکشی به نقاط مختلف خط تولید بودیم که هر یک با مشکلی روبرو بودند. با وجود اینکه به لحاظ مالی شرایط بهتری داشت اما نهایتا تصمیم گرفتم برای همیشه با این حوزه خداحافظی کنم.
تجربیات این دوره هم برایم بسیار گرانبها بودند به خصوص در زمینه آشنایی بیشتر با لایه های مختلف اجتماعی و به ویژه محیط های کارگری. متاسفانه زندگی از طریق نوشتن دشوار است و بخشی هم به خاطر این است که نه کسی برای آن رسمیتی قائل است و نه ارزشی.
نوشتن برای مطبوعات را از سال ۱۳۷۳ با مطالب سینمایی آغاز کردم. از همان ابتدا داستان نویسی و نوشتن درباره ادبیات برایم جذابیت بیشتری داشت اما یک شأنی برای این حوزه قائل بودم که حس می کردم نوشتن در موردش راحت نیست و هنوز زمانش نرسیده. البته سینما را هم خیلی دوست داشتم و سالها به صوت نیمه وقت و یا تمام وقت در مطبوعات سینمایی کار کردم. این فعالیت ها با ماهنامه فرهنگ و سینما شروع شد و بعد با نشریات مختلف سینمایی دیگر مثل گزارش فیلم، بانی فیلم و صفحه سینمایی روزنامه همشهری هم همکاری کردم.
اولین کتابی که از شما منتشر شد چه کتابی بود؟
در دهه هفتاد یک مجموعه داستان به نام "او" نوشتم که خودم در تعداد اندک زیراکس کردم و به دوستان هدیه دادم. آن سالها در قیاس با امروز که به راحتی کتابها منتشر می شوند، انتشار مجموعه داستان از یک نویسنده جوان بدون نام، کار غیر ممکنی بود.
یکی از داستانهای این مجموعه را یکی از اساتید که با مجله آدینه همکاری داشت، برای انتشار به این نشریه سپرد که از بخت بد من مدتی بعد آدینه تعطیل شد. آن مجموعه داستان هم رسما چاپ نشده مانده تا روزی که حوصله ای باشد برای بازخوانی و احیا کردن آن که شاید شکل کتاب بگیرد.
رمان "از پائولو کوئیلو متنفرم" چه زمانی منتشر شد؟
سال ۹۰. رمان "از پائولو کوئیلو متنفرم" خیلی هم به پائولو کوئیلو ربطی ندارد و به بیشتر به فضای ذهنی پائولو کوئیلویی ارجاع داده میشود. در آن رمان یک دیالوگی وجود دارد که یکی از کاراکترها میگوید که من از پائولو کوئیلو متنفرم و من همان را به عنوان اسم کتاب انتخاب کردم.
چه بازخوردی را از انتشار این رمان دریافت کردید؟
این کتاب ابتدا گرفتار ممیزی شد و من برای آنکه مجوز بگیرد، مجبور شدم که در فرصت محدودی آن را تغییر دهم که همین مسأله خیلی به کتاب لطمه زد. ناشر کتاب زحمت زیادی برای آن کشید، به همین خاطر واقعا مدیون یوسف علیخانی و نشر آموت هستم. رفت آمد ها برای گرفتن مجوز آنقدر وقت گرفته بود که تصمیم گرفتم به هر شکلی شده بگذارم سریعتر چاپ شود. نمیدانم که تصمیم درستی بود یا نه. به هر حال کتاب به این شکل منتشر شد.
در مورد فروش به نظرم اگر رویش مانور داده میشد، می توانست فروش خوبی داشته باشد. با این حال چاپ اولش تمام شد و فکر کنم که فقط تعداد کمی از آن برای ناشر ماند. آن موقع یکی از دوستانم یک عکس برایم فرستاد که دیدم کتابفروشی بهمن واقع در میدان ونک که الآن تعطیل شده، پشت ویترین بزرگ نوشته "از پائولو کوئیلو متنفرم رسید"!
سری به آنجا زدم مدیر کتاب فروشی به تشخیص خودش روی کتاب کار کرده بود، جای خوبی در ویترین های بیرونی و داخلی برایش در نظر گرفته بود و همین باعث شده بود در مدتی دوماهه مدام از پائولو کوئیلو متنفرم در صدر لیست پرفروشهایش باشد و بیش از ۲۰۰ نسخه از آن فروخته بود.ولی همه جا که آدم شانس نمی آورد، معمولاً در مورد کتاب اینطور است که وقتی کتابی در کتابفروشی لای کتابهای دیگر برود، خیلی دیده نخواهد شد. مگر اینکه یک جریان رسانه ای پشتش باشد که خب من چنین جریانی را نداشتم.
به عنوان یک داستاننویس و روزنامهنگار ادبی، فکر میکنید که چرا بازار ادبی علیالخصوص ادبیات داستانی معاصر ایران راکد است؟علت و عللش را کمکاری ناشرها میبینید یا مطالعه کم مردم و یا ...
نظرم در یک مقایسه با گذشته، بازار کتابفروشی خیلی هم بازار بدی نیست. خوبی بازار الآن این است که نویسندگان جوان میتوانند راحتتر کار کنند.
در شرایط فعلی اقتضاعات و شیوه نشر تغییر کرده است. در گذشته یک ناشر به خاطر شکل و شرایط چاپ وقتی کتابی را منتشر میکرد، تیراژ آن مثلاً ۳۰۰۰ نسخه بود که به خاطر همین موضوع، آثار نویسندگان غیر شناختهشده را اصلاً منتشر نمیکردند اما الآن امکان انتشار در تیراژهای کم وجود دارد بدون اینکه قیمت تمام شده خیلی بالا برود، تازه به جهت عدم نیاز به انبارداری به صرفه تر نیز هست بنابراین با تیراژهای کمتر ۵۰۰ یا حتی ۲۰۰ نسخهای منتشر میکنند. فروش که رفت چاپ دوم آنم به بازار می آید. الآن کتابهای زیادی منتشر میشوند اما میبینیم که هیچکدام تیراژ بالایی ندارند. به همین خاطر اگر فروش یک کتاب پایین باشد هم ناشر خیلی دچار ضرر نمیشود.
پس ماجرای رکودی که حرفش زده می شود چیست؟
البته همچنانکه در ظاهر قضیه رونق هست، در باطن اینطور نیست. این رکودی که شما از آن صحبت میکنید هم دلایل متعددی دارد. یکی از علتهایش این است که مردم ما کمتر مطالعه میکنند و از وقتی که تلگرام و یا اینستاگرام و سایر شبکههای مجازی مد شده، دیگر کسی حوصله خواندن مقالههای بلند را ندارد و همه به دنبال متنهای کوتاه میگردند.
با این وجود همه فکر میکنند که دارند مطالعه میکنند اما نمیدانند که مطالعه این متنها در بهترین حالت فقط بهشان اطلاعات عمومی میدهد، اما بینشی را به کسی نمیافزاید. در گذشته کتاب وسیلهای برای انتقال اطلاعات بود اما الآن این کار را رسانههای دیگر مثل اخبار یا فیلم انجام میدهند، بنابراین نقش کتاب در انتقال اطلاعات کمرنگ شده و تمرکز آن رفته روی بینش افزایی و بالارفتن فرهیختگی که زمینه ای بسیار جدی و البته کم خواهان است.
به نظرم آن بخش افت شدید مطالعه مربوط است به نیاز جامعه به انتقال اطلاعات که در نیم قرن گذشته رل کتاب در آن کمتر و کمتر شده و به جای آن مطبوعات و بیشتر از آن رادیو و تلویزیون و حالا نیز امکانات فضای مجازی مثل تلگرام و از این دست، به طور کامل این نقش را از آن خود کرده اند؛ بنابراین برای کتاب تنها فرصت انتقال بینش به مخاطب باقی مانده که خواهان زیادی ندارد. به همین خاطر بیشتر کسانی کتاب میخوانند که بدنبال فرهیختگی بیشتری هستند و البته بعد سرگرمی ساز آن که خواندن رمان باشد هم سرگرمی توده مردم نیست.
کم کاری نویسنده ها در این میان چه نقشی دارد؟
اگر منظورتان از کم کاری جنبه کمی باشد، باید بگویم اتفاقا این روزها نویسندگان خیلی هم پر کارند، ما با خیل آثار داستانی تازه از نویسندگان مختلف روبه رو هستیم. اما اگر جنبه کیفی باشد که من هم همین احتمال را می دهم. این کم کاری و خلأ به خود داستاننویسهای ایرانی بر میگردد. داستاننویسهای ایرانی اکثراً خلأ تجربه زندگی دارند و افت و خیزی در زندگیشان نیست که بستر ظهور و القای یک ایده بکر را به آنها باشد.
برای نمونه از خودم شروع می کنم که دچار این زندگی معمولی و بدون افت و خیز هستم و این ریتم تکراری مجال تجربه های جدید را از من گرفته. اما شرایط زندگی به نحوی است که چاره و گریزی از آن وجود ندارد. شما اگر به تاریخ معاصر داستاننویسی هم نگاه کنید، متوجه میشوید که داستاننویسهای موفق ما عمدتاً کسانی بودند که تجربه خاصی در زندگیشان داشتند.
مثلاً احمد محمود تجربه مبارزات سیاسی و تبعید داشت و آنها را در ساحت داستانهایش روایت میکرد یا محمود دولتآّبادی هم تجربههای مختلفی مثل زندگی در روستا و حضور در عرصه تئاتر داشته که خیلی میتواند کمکش کند. الآن اکثر داستاننویسهای ما آدمهایی هستند با تجربههای مشابه؛ به همین خاطر هم هست که بیشتر داستانهای ما شبیه به هم هستند و فرقشان در اندک خلاقیتهایی است که بعضی از داستاننویسها دارند.
الآن داستاننویسهایی که خیلی تجربه متفاوتی در زندگیشان نداشتهاند، از ذهن و تخیلشان استفاده میکنند که به همین خاطر داستانهای ما انتزاعی شده و مخاطب این داستانها هم کمتر است. یک زمانی همه به دنبال آن بودند که کتابهای شهری با مایههای اجتماعی پیدا کنند اما الآن همه دارند از این کتابها فرار میکنند و اگر کسی رمان روستایی بنویسد کار متفاوتی کرده است. در این شرایط هم خیلیها کتابهای خوبی مینویسند اما اگر داستاننویسهای ما فرصت تجربههای متفاوتتری را داشتند، قطعاً شرایط فرق میکرد.
اگر فرض بر آن باشد که داستان و ناشر خوب و نویسنده پخته در عرصه ادبیات داستانی ما باشد و شکل ممیزی هم بر روی آثار نبود، به نظرتان آیا در شرایط فعلی دنیای مدرن و دنیای رسانه، کتابها با فروش خوبی مواجه میشدند؟
برای فروش یک اثر شرایط مختلفی دست به دست هم میدهند و بعضاً برای این کار از یک سری شگرد استفاده میکنند. مثلاً من یادم است که یکی از دوستان شاعر که شعرهای خوبی هم ندارد، عدهای را جمع کرده بود که برای تبلیغات به کتابفروشیها بروند و مدام سراغ کتاب او را بگیرند.
همین کار باعث میشد که فروشندگان کتاب توجهشان به این اثر جلب شود، آن را سفارش دهند، یک جور جو سازی کاذب که البته نتیجه هم داد و مدتی خودش را بولد کرد. یکی دیگر از دوستان هم کتابش را در تیراژ بسیار محدودی چاپ کرده بود و بعد اینطور تبلیغ میکرد که کتابش به چاپ دوم رسیده! همه این اتفاقات میتواند به فروش یک اثر کمک کند.
این کارها به صورت مقطعی به فروش یک اثر کمک میکند اما در نهایت اثری که بخواهد ماندگار باشد، صرفاً فقط در یک زمان فروش نمیکند و موفقیتش دائمی میشود. ضمن آنکه فروش یک اثر هم شاخص صحیحی برای ارزیابی کیفیت آن اثر نیست. شما نگاه کنید که کتابهای آقای گلشیری واقعاً کتابهای پرفروشی نبودند اما خیلی از آنها ماندگار شدند. یا مثلاً کتاب کافه پیانو که شاید به چاپ پنجاهم هم رسید، آیا واقعاً کتاب ماندگاری بود؟
من معتقدم یکی از حوزههایی که روی این قضیه تأثیر زیادی میتواند بگذارد، ژورنالیسم ادبی است؛ چیزی که در جامعه امروز ما رونق ندارد. در مطبوعات ما کمتر صفحه ادبیات وجود دارد و بیشتر این سایتها هستند که به مقوله ادبیات هم میپردازند. شما به عنوان کسی که خودتان هم در این عرصه فعالیت دارید، وضعیت روزنامهنگاری ادبی ما را چطور ارزیابی میکنید؟
کلاً از وقتی اینستاگرام و تلگرام اوج گرفتند، همه چیز به هم ریخت. قبل از آن هم وبلاگها و بعد فیسبوک بودند که من با توجه به سیر حضور و هجوم این آدمها به شبکه های مجازی ارتباط جمعی که رونق پیدا میکنند به این نتیجه رسیدم که بسیاری از آنها، دغدغه ادبیات و یا نوشتن درباره ادبیات ندارند، بلکه دغدغهشان دیده شدن است.
همه دوست دارند یک جوری دیده شوند و برایشان مهم نیست که این اتفاق میخواهد از چه طریقی بیفتد. من خودم یک زمان در فیسبوک عضو شدم اما آنقدر مطالب چیپی در آن دیدم که دیگر دنبالش نکردم. الآن مردم خودشان را با موبایل مشغول کردهاند و اگر در گوشیهای موبایل خود چیزی هم میخوانند، عموماً مطالب کوتاه است چون تکنولوژی باعث شده که کسی دیگر حوصله خواندن مطالب بلند را نداشته باشد.
وضع رسانههای کشور هم الآن خراب است و مطلب تحلیلی به درد بخور کم است در بهترین حالت اخباری منتشر می شوند که شاید به فروش یک کتاب کمی کمک کنند که الآن رسانههای مجازی این کار را هم بهتر انجام میدهند.
شما وبسایت "مد و مه" را دارید که از معدود وبسایتهایی است که متدولوژی متفاوتی را در پرداخت به مباحث ادبی دارد و در جهت رقابت با همین اخبار و مطالب مینیمالیستی فضای مجازی خیلی موفق عمل کرده. در واقع وبسایت شما خیلی تحلیلی و موشکافانه است و بعضاً نمیترسد که مطالب کاملآً اختصاصی را بیان کند. چه شد که تصمیم گرفتید وبسایت "مد و مه" را با این رویکرد جلو ببرید؟
من چون خودم در مطبوعات کار میکردم، همیشه دوست داشتم که برای خودم یک نشریهای داشته باشم که در وهله اول به طور جدی به ادبیات و سپس به سینما بپردازد اما از آنجایی که در گذشته و در قالب انتشار کاغذی، داشتن یک نشریه مستلزم سرمایه زیادی بود، این کار از عهده من بر نمیآمد.
فضای مجازی که جا افتاد در همان روزها به این نتیجه رسیدم که با یک وبلاگ هم میشود همچین کاری را انجام دادم. وبلاگی باز کردم که همین شکل را داشت و خیلی زود برای جدی شدن کار آن را به فرمت وب سایت بردم. "مد و مه" اینطوری در اواخر شهریور ۱۳۸۹ آغاز به کار کرد.
من تصمیم گرفتم که وبسایت "مد و مه" به عنوان سایت حمیدرضا امیدی سرور شناخته نشود، بلکه یک عنوانی مستقل از نام من بگیرد که چنانچه روزی من هم نبودم، بتواند به کار خودش ادامه بدهد. به همین خاطر در یکی دو ماه اول اسم گردانندههای وبلاگ را هم ذکر نمیکردیم که به اسم من معروف نشود.
اینکه اسم خودم را مطرح نکردم، یک مقدار شائبه درست کرد که عدهای گفتند این سایت حتماً از یک جایی حمایت میشود که اسم گردانندههای آن را ذکر نمیکنند. البته این شائبهها به دیده شدن ما کمک کرد اما من برای آنکه مشکلی پیش نیاید، بعد از دو، سه ماه اسم گردانندهها را هم به آن اضافه کردم.
از همان ابتدا رویکرد من این بود که وبسایت "مد و مه" به ارائه مقاله و یادداشتهای جدی در حوزه ادبیات بپردازد. ابتدا یک سری مطالب از قبل داشتم که شروع کردم به منتشر کردن آنها. در شروع کار روزانه ۲،۳ مطلب روی وبلاگ آپلود میکردیم که در شرایط آن روزها اتفاق مثبتی بود. بعد از مدتی ستون خبر هم به وبسایت اضافه کردیم که البته جدا از مطالب اصلی بود که در صفحه اصلی منتشر میشد چون از همان ابتدا هدف ما بیشتر تحلیل و یادداشت بود.
ما مطالب هر کسی را که استاندارد مینوشت و به کسی توهینی نمیکرد روی وبسایت به اشتراک میگذاشتیم. برای من اصلاً هم مهم نبود که آن مطالب حتماً با نظر من همسو باشد. من به کیفیت مطالب نگاه میکردم و چنانچه مطلب کسی مخالف نظر خودم بود هم آن را منتشر میکردم و این وضعیت همچنان هم وجود دارد.
من خودم نویسندههایی چون صادق هدایت و احمد شاملو را خیلی دوست دارم اما در وبسایتمد و مه نقدهای بسیار تندی در مورد این دو نفر هم نوشته شده است. این رویکرد کلی من است در جلسه نقد کتاب خودم، از منتقدی استفاده کردم که هیچ آشنایی بین ما وجود نداشت. از قضا آمد و بسیار هم منفی صحبت کرد و تعجب کرد که چقدر دوستانه و بدون ناراحتی پای نقد هایش نشستم.
فلسفه نگه داشتن وب سایت هایی مثل مد و مه چیست، اصلا از کجا کسب درآمد می کنند؟
با پاتک زدن به جیب خالی ما و استفاده از درآمدی که باید صرف زندگی خانوادگی مان شود گذران می کنند! وبسایت "مد و مه" چون پشتوانه دولتی و یا اسپانسر مالی ندارد، مشکلات زیادی را تحمل میکند. البته این وبسایت شاید هزینههای زیادی هم نداشته باشد اما به هر حال وقت زیادی را از ما نمی گیرد؛ وقتهایی که به شخصه میتوانستم آنها را به نوشتن رمان اختصاص دهم. اعضای ثابت این وبسایت ۳ نفر هستند.
خود من بیشتر کارهای آن را انجام میدهم و همسرم هم که روزنامهنگاری خوانده، در این امر مرا یاری میکند. یکی از دوستان هم در کنار ماست و به غیر از این جمع، بقیه از راههای دور یا نزدیک برای ما مطلب میفرستند؛ از دانشجوهایی از کشورهای همسایه تا دانشجوهای مختلف مشغول تحصیل در دانشگاههای سراسر کشور. در وبسایت ما یک سری مطالب هم از نوشتههای سایر وبسایتها بازنشر میشود.
البته هدف ما این بود که این اتفاق نیفتد اما چون تولید مطلب هزینه می خواهد و توان ما هم محدود است به اجبار یک سری مطالب را بازنشر میکنیم. امیدوارم روزی وبسایت ما بنیه مالی داشته باشد که بتوانیم به نویسندگان مطالب حق تألیف بدهیم. در آن صورت میتوان اتفاقات بهتری را در "مد و مه" رقم زد.
خودتان چه آثاری را در دست انتشار دارید؟
من به خاطر فعالیتم در صفحه کتاب الف، مجبورم که مرتب کتاب بخوانم و مقاله بنویسم که همین مرا یک مقدار از نوشتن دور کرده. در ۳ سال گذشته بیش از ۶۰۰ یادداشت معرفی کتاب نوشتهام. خواندن کتاب وقت زیادی از آدم میگیرد. بنابراین فرصت زیادی برای نوشتن نداشتم اما در همین فاصله هم یک سری کارها انجام دادم که امیدوارم به زودی منتشر میشوند. یک رمان قبلاً نوشته بودم که فعلاً فرصت بازنویسی آن دست نداده.
یک سری تحقیقات کرده ام برای نوشتن اثری درباره تاریخ تجدد در ایران با تمرکز روی یکی از شخصیت های تاریخی محبوبم یعنی عباس میرزا که نیمه تمام مانده. به جز اینها، یک سری مجموعه کار با داوود قلاجوری انجام دادهایم. مثلاً یک مجموعه مقالاتی در خصوص هنری میلر درآوردهایم که یک جورهایی شناسنامه هنری اوست.
ترجمه این کتاب را آقای قلاجوری انجام داده و من ویرایشش کرده و در آن مقدمه و مقاله نوشتهام. این کتاب را با یکی از ناشران صحبت کردهایم که منتشر شود. زودتر از اینها باید میآمد اما به دلایلی این اتفاق نیفتاد و یک بخشی هم تقصیر گرفتاری های زیاد من بود. یک کار دیگر هم با آقای قلاجوری انجام دادهایم که ترجمه یک اثر از یک نویسنده آمریکایی است.
رمان خیلی جالبی است که داستان یک بچه سیاهپوست را روایت میکند. هر بخش این کتاب هم از زاویه دید یک شخصیت روایت میشود. کار بعدی من با آقای قلاجوری هم یک مجموعه مقالاتی درباره ادبیات پلیسی است. من خودم در حوزه ادبیات پلیسی خیلی خوانده و کار کرده و در موردش مقالات زیادی هم نوشتهام. در این مجموعه، یک سلسله مقالاتی از تاریخ ادبیات پلیسی ارائه میشود.
یک بخش مفصل این کتاب به قیاس و بررسی دو شخصیت مهم ادبیات یعنی ریموند چندلر و دشیل همت میپردازد که اصلاً شاید این بخش در یک کتاب مستقل چاپ شود. اما در میان این کتابها احتمالاً کتاب مجموعه مقالات هنری میلر به زودی منتشر شود.
- 17
- 2