به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، رمان «همسر چایکار»، اثر دایناجفریز، توسط نشر نفیر راهی بازار نشر شد. این کتاب شانزده هفته متوالی پرفروشترین کتاب به انتخاب ساندی تایمز بود و از این بابت رکورددار است.
«همسر چایکار» که دارای ۳۵ فصل است، دومین رمان داینا جفریز است که راز عشق، اندوه و شادی را بیان میکند. این رمان در سیلان دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ میگذرد. شخصیتهای داستان لحظهبهلحظه جان میگیرند و رازها برملا میشود. مزرعه چای، پسزمینهای است که عشق و فقدان در آن در هم میتنند. از آغاز تا پایان کتاب، پر از پیچوخمهایی است که مخاطب مسحورشان میکند.
داینا جفریز در یاداشتی درباره این کتاب آورده است: «ایدهی این داستان زمانی به ذهنم رسید که مادرشوهرم، جُون جفریز، به یاد دوران کودکیاش افتاد که در دهههای ۱۹۲۰ و اوایل ۱۹۳۰ در هندوستان و برمه سپری شده بود. وقتی از چایکاران سیلان و هند، داستانهایی تعریف میکرد که سینهبهسینه از خانوادهاش به او رسیده بود، به فکر نقطهنظرهای مختلف دربارهی مسئلهی نژاد افتادم، بهویژه تعصبات خاص آن زمان.
ایستگاه بعدی من، گردآوری صدا در مرکز مطالعات جنوب آسیا در دانشگاه کمبریج بود، جایی که صداهای ضبطشدهی فوقالعادهای یافتم که آن دوران را از نو زنده کرد. بعد از آنکه نخستین پیشنویس کتاب را نوشتم، به سریلانکا رفتم. بااینکه هاتون، دیکویا و نووارا الیا مکانهایی واقعی هستند، مزرعهی هوپر، ملغمهای از مکانهای متعدد است و در مقایسه با موقعیت حقیقی هاتون یا دیکویا، در ارتفاع بالاتری قرار دارد. و بااینکه در سیلانتیترِیلز و در خانهی ییلاقی کشاورزی در کنار یک دریاچه اقامت کردم، آن دریاچه، همان دریاچهی داستان نیست.
در تپههای خیالانگیز و مِهگرفتهی مزارع چای، «همسر چایکار» من، لابد باید زندگی ممتاز و فوقالعادهای میداشت، ولی من برایش تنگنایی آفریدم که تمامی فرضیات او درمورد تفاوتهای نژادی را به بوتهی آزمایش میکشید، و کاوشی بود در نقطهنظرات مستعمراتی که چگونه چنین فاجعهای را برای او رقم زدند.
از لحاظ پزشکی امکانپذیر است که دوقلوهای غیرهمسان، دو پدر مجزا داشته باشند، ولی در رابطه با تولد یک نوزاد کاملاً تیره از زوجی کاملاً سفید، بهترین مورد ثبت شده، مورد ساندرا لِینگ است که در دههی ۱۹۵۰، از پدر و مادر آفریقایی سفیدپوستی در آفریقای جنوبی متولد شد و از پوستی کاملاً سیاه، موهایی بهشدت مجعد و سایر بارزههای نژاد سیاه برخوردار بود. برای مطالعهی بیشتر دربارهی ساندرا، به وقتی سفید بود: داستان واقعی خانوادهای دوپاره بر سر نژاد به قلم جودیت اِستون یا به صفحههای ۷۰ تا ۷۳ از کیستیم و آیا در قرن ۲۱ اهمیتی دارد؟ اثر گَری یانگ مراجعه کنید.
در روزهای نخست، کاملاً عادی بود که مردان بریتانیایی که در هندوستان و سیلان کار میکردند، عروس «بومی» بگیرند، زیرا حس میشد بهاینترتیب، مردان راحتتر جا میافتند و با جمعیت محلی بهتر کنار میآيند. بااینحال، بهویژه با باز شدن کانال سوئز در سال ۱۸۶۹، این وضع تغییر کرد. وقتی زنان سفیدپوست و مجرد بیشتری برای «شکار» شوهری ثروتمند، تن به سفر دادند، دیگر جامعه به اندازهی قبل، تاب پذیرش نوزادانی با نژادهای آمیخته را نداشت؛ و نیز باور عمومی بر این بود که شاید چنین فرزندانی، وفاداری کمتری به تاجوتخت داشته باشند.
کسانی که با تاریخ سریلانکا آشنایی دارند، متوجه خواهند شد که زمانِ تعدادی از اتفاقات را در راستای اهداف روایی داستان، جابهجا کردهام. یکی از این اتفاقات، شورشی است که بر سر اینکه کدام زبان در مدارس تدریس شود به راه افتاد، و دیگری جدال بر سر گلها است.»
در پشت جلد این کتاب آمده است: «به نظرش میرسید که اشباح تیرهای در دو سوی جاده پدیدار و ناپدید میشوند. دستش را دراز کرد تا آنها را از خود دور کند. پرندهای جیغی کشید، صدای گوشخراشی به گوش رسید و شاخههای درختی در هم شکست. دلش میخواست دخترش را دوباره ببیند: میخواست بداند چه شکلی شده، میخواست در چشمهای او خیره شود و لبخندش را ببیند، میخواست دستش را بگیرد، گونهاش را دوباره ببوسد و او را بچرخاند و بچرخاند. چنان غمی در وجودش افتاده بود که از شدت درد به خود میپیچید. اشکهایش را پاک کرد، نفسی آهسته و عمیق کشید و اطرافش را از نظر گذراند. گیج از دویدن خون در سرش، زیر باران روی تختهسنگی نشست و بازوهایش را به دور خود حلقه کرد و کوشید باور کند دخترش را در آغوش گرفته است.»
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «گوئندولین در سیلان از کشتی بخار پایین میآید، نوزدهساله است و مشتاق پیوستن به شوهرش. ولی مردی که در مزرعهی چای به او خوشامد میگوید، دیگر آن مردی نیست که او در لندن عاشقش شده بود. لورنس، سرد و تودار است و روزهای طولانی، عروس جوانش را تنها میگذارد و او به کندوکاو در مزرعه میپردازد، جایی که پُر است از سؤالات بیجواب، پُر از رازهای سربهمُهر. گوئن بهزودی باردار میشود ولی شادیاش به طول نمیانجامد، چراکه در معرض انتخابی وحشتناک قرار میگیرد، انتخابی که ناچار است آن را همچون رازی در قلب ازدواج خود مدفون کند. وقتی زمانش فرا برسد، آیا شوهرش هیچ درکی از کاری که کرده است خواهد داشت.»
درباره نویسنده
داينا جفريز در سال ١٩٤٨ در مالزى به دنيا آمد و در نه سالگى به انگلستان نقل مكان كرد. وى در كالج هنرى بيرمنگام و پس از آن در دانشگاه آلستر در رشتهی ادبيات انگليسى تحصيل كرد. جفریز امروز یکی از مشهورترين نويسندگان داستانهاى بلند و كوتاه و از چيرهدستترين مقالهنويسان انگلستان و جهان است. از میان معروفترين داستانهاى كوتاه او ميتوان به «رايحهى گلهاى سرخ» و «سايهاى در باد» و از مقالههای مهم او ميتوان به «گويى آخرين لحظههاى با هم بودنمان را از من ربودهاند» اشاره كرد.
- 13
- 3