«شناختنامه مسعود کیمیایی» عنوان کتابی است از مهدی مظفری ساوجی که انتشارات مروارید به بازار کتاب عرضه کرده است. این کتاب که این روزها چاپ دوم آن به بازار کتاب عرضه شده، در دو جلد به کارنامه سینمایی و ادبی مسعود کیمیایی نگاهی تحلیلی دارد. کیمیایی به عنوان یکی از مهم ترین ارکان تأثیرگذار سینمای ایران، ۳۰ فیلم در کارنامه دارد. کیمیایی علاوه بر فیلمسازی به ادبیات و شعر و موسیقی هم می پردازد. «زخم عقل» مجموعه شعرهای کیمیایی است که در سال های مختلفی سروده شده اند. او سه رمان مهم و تأثیرگذار نیز در کارنامه اش دارد. کیمیایی درزمینه رمان نویسی جسدهای شیشه ای، حسد و سرودهای مخالف، ارکستر بزرگ ندارند را به زیور طبع آراسته است.
روشنفکر ما همیشه مضطرب بوده است«شناختنامه مسعود کیمیایی» در دو جلد ۸۰۰ صفحه ای به بررسی کارنامه پرطول و تفصیل این هنرمند تأثیرگذار می پردازد. این کتاب در پنج بخش نمایی از یک کارنامه، فیلم شناسی، از میان فیلم نوشت های ساخته نشده، از میان دیگر آثار و نقد و بررسی سینمای کیمیایی می کوشد از ورای یادداشت های نویسندگانی همچون ابراهیم گلستان، پرویز دوایی، پرویز نوری، جواد طوسی، روبرت صافاریان، امین فرج پور و... سیمای کاملی از کارنامه سینمایی و ادبی این هنرمند را روشن کند. مهدی مظفری ساوجی، تدوینگر این کتاب که نشر مروارید آن را منتشر کرده، درباره کتاب گفته است: سال ۸۱ دیداری با مسعود کیمیایی برای انجام گفت وگو درباره احمد شاملو داشتم که در آن دیدار، طرح تدوین شناختنامه را با او در میان گذاشتم که پذیرفت. در این اثر سعی کرده ام به همه جوانب زندگی و آثار کیمیایی بپردازم. کتاب با نامه ای به دست خط کیمیایی خطاب به من آغاز می شود که این نامه به شکلی نشان می دهد تألیف کتاب با توافق او بوده و همچنین تشکری است از اینکه چنین کتابی درباره او منتشر می شود.
در این کتاب علاوه بر مقدمه، سالشمار زندگی کیمیایی و فیلم شناخت وی آمده است. در بخش فیلم شناخت، همه فیلمنامه های او همراه با سکانس هایی از آنها و همچنین معرفی کاملی از فیلم ها آورده شده است. بخش دیگر کتاب، اظهارنظرهای دیگر شخصیت ها درباره سینمای کیمیایی در قالب مقاله و نقدها دیده می شود. در این بخش نوشته هایی از ابراهیم گلستان، هوشنگ گلشیری، جواد طوسی، احمدرضا احمدی، احمد محمود، آیدین آغداشلو، نجف دریابندری، محمدعلی سپانلو و چندین چهره سینمایی با ذکر منبعی که این یادداشت ها در آنها منتشر شده، آورده شده است.
چندی پیش که چاپ اول این کتاب تازه به بازار آمده بود، در دفتر کیمیایی درباره شناختنامه مهدی مظفری ساوجی صحبت به میان آمد که مشخص بود مسعود کیمیایی خود از نتیجه کار راضی است. دلیل علاقه کیمیایی به این شناختنامه، بیشتر در این نکته بود که مهدی مظفری ساوجی در شناختنامه درباره وجوه ادبی کارنامه پربرگ کیمیایی، پرونده مفصلی با استفاده از آرای منتقدان قَدر تدارک دیده است. صحبت را از این نکته آغاز می کنیم...
- درباره ادبیات با من در طول زندگی ام خیلی کم صحبت شده زیرا همیشه سایه سینما روی زندگی هنری من حضور جدی داشته و دارد؛ البته در این سال های اخیر، فضا کمی دراین باره برای من بهتر شده و بخش زندگی ادبی من بیشتر مورد توجه منتقدان و مردم قرار گرفته است.
چرا این قدر پرداختن به وجوه ادبی کارنامه تان برایتان اهمیت دارد؟
دوست دارم بگویند کیمیایی شاعر و نویسنده است. دلایل زیادی هم برای این مسئله دارم ولی این نکته را در ادامه حرفم اضافه کنم که هر چه قدمت یک چیز بیشتر باشد، وهمش بیشتر است. فرضا شما بگویید جراحی با شیوه ابن سینا؛ خود این سؤال وهم این عمل را بیشتر می کند. با چی جراحی می کرده؟ تیغش چطوری بوده؟ مویرگ های بدن را چطور می دیده؟ آیا ذره بین داشته؟ همین طور سؤال پیش می آید. من ۱۶، ۱۷ سالم بود نگاه کردم دیدم فرضا چرا به آن پیرمرد خنزر پنزری هدایت کم پرداخته شده، بعدا دیدم در فیلم نوشتی به نام «میراث» که شاملو برای من نوشته، چقدر زبان، زبان مارکزی و هدایتی است، نه اینکه تفکر شبیه باشد، نه؛ اصلا جنس زبان، برشته و تند و تیز بود، انگار توی تابه است.
من با این ادبیات زندگی کردم و اگر چیزی یاد گرفتم اول از همه توی مدرسه بود. آب بابا همان جا من را فتح کرد و ادبیات و به ویژه شعر جزء آن چیزهایی است که ذهن مرا فتح کرد. من در شعر عبید هم کمدی می دیدم؛ هم تراژدی و هم داستان های خیابانی. این برایم خوشایند بوده، دوست داشتم و دارم که شاعر و نویسنده باشم اما فیلمساز هم هستم. ادبیات از بچگی با من بوده. تجربه عاشقانه ۱۴ سالگی تا آخر عمر رهایت نمی کند.
اینکه نادیده گرفتن وجه ادبی کارنامه تان باعث نادیده ماندن برخی رمان های شما به ویژه «جسدهای شیشه ای» در دوران انتشار اولیه اش بوده، آیا دلیل خوبی است برای شما اگر به خاطر داشته باشید درباره رمان «جسدهای شیشه ای» همه سکوت کردند و من هرگز دلیلش را نفهمیدم.
فکر نمی کنید به خاطر نوع نگاه و نگرش خاص شما به رخدادهای اجتماعی- سیاسی باشد؟
من وقتی از ۱۱ سالگی یا ۱۰ سالگی در خیابان ها بودم و مردم گروه گروه می ایستادند و حرف های سیاسی می زدند، درباره حزب توده یا جبهه ملی و تمام رخدادهای آن سال ها... و اینها را می شنیدم، از آن موقع تا به امروز که تقریبا می شود ۶۵ سال؛ همیشه این نوع نگاه را با خودم داشته ام. می دانید در این ۶۵ سال، تهرانی که در آن هر یک ربع فقط یک اتوبوس خطی رد می شد چقدر تفاوت کرده است؟ یا اصلا آن موقع تهران چه شکلی بود اما من نه. من یکسری عقیده دارم که آن موقع هم بود اما با زمان، دانسته تر شده است.
اصلا چه می شود در دوره ای هم که هنر بی مسئله تبلیغ می شود، هنرمندی تا این حد در بند سیاست و جامعه اش می شود؟
منظورم این بود که از آن روزها تا به امروز بی شمار حوادث اتفاق افتاده؛ هم در جامعه ما و هم در روحیه ما و تعویض نسل ها که مطابق با جریانات علمی تعویض نسل ها نبود زیرا ما مدام در اضطراب زیسته ایم، در پراکندگی غوطه خورده ایم و درواقع از مشروطه تا به امروز مضطربیم. روشنفکر مضطرب در این حالت سخت ترین دوره را می گذراند زیرا اصل اضطراب برای روشنفکر وجود دارد و در وجودش نهادینه است و حال اگر از بیرون هم این اضطراب مدام به او تزریق شود، به صورت متصل اوضاع بدتر می شود.
برای مثال اگر نماینده شعر دهه ۴۰ ما نصرت رحمانی باشد، می بینید در کنارش چه اتفاقاتی وجود دارد و چرا از اسماعیل شاهرودی حرفی زده نمی شود و اگر از شاهرودی حرف زده نمی شود چرا از تندرکیا حرف زده نمی شود و چرا بعضی از این نام ها در هویت خودشان فقط یک نام هستند؛ مثل بهرام اردبیلی. منظور کلی من این است که این فرازوفرودها، ذهنیت هایی را متولد می کند که به هیچ وجه سالم نیستند و این سلامت در تقسیم بندی هویت خودش است، نه در علم پزشکی.
درباره شناختنامه تازه ای که از شما منتشر شده صحبت می کردیم.
به هرحال این شناختنامه ای که مهدی مظفری ساوجی از من منتشر کرد به هیچ وجه در ابتدا فکر نمی کرد دو جلد از آب درآید چیزی حدود هزار و ۸۰۰ صفحه و هنوز هم خیلی چیزها هست که من نگفته ام و آقای ساوجی هم علاقه دارد آنها را در چاپ سوم به شناختنامه اضافه کند؛ به ویژه بعد از سال ۱۳۸۸ را که چیزی در این شناختنامه وجود ندارد و در آن از فیلم های جرم، متروپل و به ویژه فیلم قاتل اهلی چیزی نیست، درحالی که حضور اندیشه ای مثل فیلم قاتل اهلی و پوزیشن ایستادگی اش در مقابل خیلی از جریانات بسیار اهمیت دارد.
روشنفکر ما همیشه مضطرب بوده استبه نظرتان مؤلف کتاب از پس ترسیم چهره ای ملموس از شما برآمده است؟
مسئله این نیست که من یا پیرامونم از پس چیزی بربیاییم. اینجا مسئله اصلی این است که اشراف به این مسائل سخت است. مثلا من اگر درمورد زندگی خودم در کوچه پس کوچه های ذهنم بگردم به چیزهایی می رسم که باعث می شود چیزهای دیگر را از دست بدهم؛ مثل تأثیر سنت خانواده روی این جنس از تفکر، اینکه چنین تأثیری چقدر اهمیت دارد؛ به ویژه در موردی که خود خانواده هم متأثر از فقر و فقر متأثر از طبقه بوده و طبقه متأثر از جامعه است و اینها همین طور جلو می آید و می رسد به یک آدم ۱۰، ۱۲ ساله که نمی داند آینده اش چه می شود و هیچ وقت نمی تواند فکر کند این پنج زار و چهارزاری که می دهد و می رود به سینما و در آنجا فیلم تماشا می کند می شود تمام آینده او و این می شود تمام عمرش و فیلم سرعقرب در سینمای ملی داخل کوچه ملی اولین عنصری است که او را به آسمان می برد و تأثیر اینکه تو بتوانی به طریقی پرواز کنی.
این شوق پروازکردن را هر بچه پنج یا ۶ ساله ای دارد. همه این را با خودشان دارند و همه این نوع پرواز را دوست دارند؛ این پرواز هم حتی شکل اجرایی اش طبقاتی است، یعنی اگر من در رؤیایم می خواهم پرواز کنم در خواب با کی ال ام پرواز نمی کنم بلکه مدام با زیرشلواری و پیژامه پرواز می کنم و وقتی تو داری به پرواز فکر می کنی نگاهت آنی نیست که در جامعه و فرهنگش سوپرمن دارد زیرا او از جایی دیگر می آید، سوپرمن با وسایلی می آید که هنوز در کره زمین نیست اما من آن رؤیایی که در کوچه ملی دیدم برایم واقعیت دارد؛ همانی که با پیژامه هستم و روی پیژامه هم کمربند بسته ام که یک وقت نکشندش پایین! شما اینجا متوجه می شوید محیط چقدر روی شما تأثیر می تواند بگذارد. حال تو قرار است یک هنرمند باشی و هنوز هم نمی دانی هستی یا نه! هنرمندبودن عین قهرمان بودن است و اگر بدانی که هنرمندی، به هیچ وجه هنرمند نیستی. قهرمانی هم که بداند قهرمان است دیگر قهرمان نیست و تو فکر کن که تمام اینها تحت تأثیر یک خانه ۸۰ متری ته کوچه در دار و نقطه پرواز کسی به نام مسعود کیمیایی است و این یعنی همان قیصر و نه کمتر و نه بیشتر.
یعنی مسعود کیمیایی یعنی قهرمانان فیلم های مسعود کیمیایی. درست است؟
من فیلم زیاد دیدم اما هرگز پیراهن کسی را به تنم نکرده ام و این کتاب شناختنامه، پراکندگی اش مثل زندگی خودم می تواندکمک کند به شکل گیری عینیت ماجرا و می شود ویژگی اش و اگر این پراکندگی به سامان برسد، خیلی تیزتر و تندتر می شود و من فکر می کنم در این چاپ جدید، بیشتر خودش را نشان می دهد. حال فکر کنیم که یک سمت از دوستان من کسانی هستند که کسی آنها را نمی شناسد و در سمت دیگر و در اوایل سال های ۱۳۳۶ و ۱۳۳۵ که سال های کانون فیلم فرخ غفاری و ابراهیم گلستان است که وقتی تمام می شود من و مثلا احمدرضا احمدی از سینما که بیرون می آییم و همه اکثرا در حال فرانسه حرف زدن هستند، ما پیاده ایم و همه سواره؛ آنها سوار می شوند و می روند و ما باید پیاده بیاییم تا عین الدوله. این یادگیری تأثیرش روی من با هر کس دیگر خیلی فرق دارد. تأثیری که روی احمدرضا احمدی می گذارد با تأثیری که روی آدمی با اتومبیل جگوار می گذارد، فرق می کند.
آیا در برخورد با مظفری ساوجی در دادن متریال، تمام داشته هایتان را به او دادید یا خودسانسوری هایی هم مثل همه ما با خود داشتید؟
نه به هیچ وجه من سانسور نمی شود یا ممیزی در من وجود ندارد. اصل سانسور اصلا شکلش فرق کرده؛ زمانی مسئله ای واقعی بود و حال تبدیل به یک امر زینتی شده است. به قول مائو، دانشجویی که سیاسی نباشد به هیچ وجه دانشجو نیست و این جریان ممیزی هم همین تعریف را دارد. من تمام منابعی را که داشتم در اختیار آقای ساوجی قرار دادم و هر سؤالی که پرسیدند، جواب دادم. من یادم است بعضی وقت ها که می رفتم به خانه ام، در خانه را مهدی مظفری ساوجی روی من باز می کرد.
یعنی هیچ سانسوری در کار نبود؟
البته سانسورهایی اتفاق افتاد که از طرف خودمان نبود. نویسنده کتاب به من گفت سانسور گویا طوری نبوده که به ساختار کتاب لطمه ای بزند اما نکته مهم این است که ظاهرا در زمان دولت آقای احمدی نژاد و دستگاه عریض وطویل سانسورشان فیلم «بلوچ» از مسائل مهم بوده و هر چیزی که درباره این فیلم بود را از کتاب درآوردند؛ البته این را هم بگویم که فیلم «بلوچ» در دوران پهلوی هم برای من بیشترین گرفتاری را نسبت به فیلم های دیگر ایجاد کرد.
روشنفکر ما همیشه مضطرب بوده استچگونه کار می کنید؟ می توانید به خوانندگان ما بگویید؟
من تنها زندگی می کنم. رفیق زیاد دارم اما تنها زندگی می کنم. یعنی شب اگر چیزی بنویسم و بخواهم برای کسی بخوانم، نیست. کسی نیست که کارم را برایش بخوانم، کسی نیست که عاشقانه جلویم یک چای بگذارد. منظورم این است که تو حس یک هم نفس را می خواهی؛ حس یک انسان را. من این حس را ندارم و در بددوره ای این را ندارم؛ در دوره ای که بیش از هر وقت به آن احتیاج دارم. آدم وقتی جوان است و تنها، وضعیتش فرق دارد. الان دلم می خواهد بنویسم، فیلم بسازم، فکر می کنم هنوز فیلم نساخته ام، فکر می کنم همه فیلم هایی که ساخته ام، با هم یک فیلم هم نمی شود. خدا شاهد است این را قلبا می گویم. این بدشانسی من است که توی این ۱۰ سال تنها بوده ام.
در شناختنامه پیداست که شما علاقه خاصی به رمان «جسدهای شیشه ای» دارید.
داستانی که از سال های ۲۸ شروع می شود و تا سال های ۷۵ ادامه دارد و از یک نقطه و یک محل شروع می شود و در همان محل تمام می شود، تکنیک دارد و داستانی که بتواند روی بافت خودش مسلط باشد، تکنیک دارد و مثل یک فیلم سینمایی است که از یک لوکیشن شروع می شود و در همان لوکیشن به پایان می رسد. آدم های کتاب من با هم پیر می شوند، هیچ کدام جا نمی مانند. شما در «شلوخوف» اولش می بینید که شاهزاده با کالسکه اش می آید، بعد کشته می شود و تو هم کلی برایش زار می زنی، بعد در آخر دوباره سروکله اش پیدا می شود و می بینی نویسنده یادش رفته شاهزاده مرحوم شده. صد تا آدم توی «جسد های شیشه ای» دارند با هم پیر می شوند و بعد سروکله جوان ها پیدا می شود و بچه ها به دنیا می آیند؛ خب، حفظ کردن اینها خیلی سخت است.
به عنوان کسی که فیلم ساخته، رمان نوشته، شعر گفته، دستی در موسیقی داشته و... خودتان را هنرمند می دانید یا روشنفکر؟
روشنفکر تعریف دارد. اگر قرار باشد خواندنی های شب، پس داده های روز باشد، این روشنفکری نیست. به نظر من روشنفکر کسی است که توی خلأ مانده. وقتی مارکسیسم پر از سؤال شد، وقتی متوقف شد و بازی را به دلار باخت، فرو ریخت، سقوط کرد و با خودش کلی آدم را پایین آورد. کسانی مثل هوسلر، مثل ژان ژنه، این آدم ها افتادند توی خلأ. آنارشیزم از اینجا به وجود آمد. آنارشیزم را به هم ریزاننده ترجمه کرده اند ولی آنارشیزم سقوط یک عقیده است؛ عقیده ای که اجرا نشود، خودش را تحقیرشده می بیند، وقتی تحقیر شود تبدیل می شود به آنارشیگری.
نگفتید؟
اصلا چه اصراری وجود دارد که هنرمند، روشنفکر باشد یا روشنفکر، هنرمند. چه اصراری وجود دارد؟ یا روشنفکر هستید یا نیستید. بستگی دارد به اینکه در پهنه واقعیت قرار بگیرید یا در وادی فرضی و انتزاعی. روشنفکر بیشتر به فضای انتزاعی و فرضی می پردازد. هیچ کس از روی یک سطح پت وپهن انتزاعی سقوط نمی کند. کسی از روی فیلم برسون نمی افتد اما یک وقت ما روی لبه شمشیر راه می رویم و با هر حرکت بریده می شویم. کسی مثل گدار می گوید وسترن مال لات ولوت هاست و نمی فهمد جگرسوزترین اسطوره های امروز آدم های تنهایی هستند که کنار پیاده روها نشسته اند. بحث دیگر این است که آدم آگاه با روشنفکر فرق دارد. من با این خیلی کار دارم. یک وقت یک آدم آگاه است و یک وقت تلاش می کند آگاه جلوه کند. فاصله همین جاست.
شاعر چه؟ شاعربودن را دوست دارید؟
آدم توی شعرش برهنه می شود. باید خیلی خوش هیکل باشی و شعر بگویی چون اگر بدهیکل باشی و شعر بگویی خودت را لو داده ای. شعر، برهنه ات می کند. باید فرصت می کردم تمام چیزهایی را که با خودم داشتم، کنار می گذاشتم تا به آن نقطه اصلی برسم.
- 16
- 6