«حکایت زمستانی» تازهترین ترجمه فواد نظیری از شکسپیر است که مدتی پیش توسط نشر ثالث منتشر شد. نظیری پیش از این، «رومئو و ژولیت» و «تیمون آتنی» را ترجمه کرده بود و اینک و با انتشار «حکایت زمستانی» سه نمایشنامه شکسپیر با ترجمه او در دست است. «حکایت زمستانی» نمایشنامهای در پنج پرده است که در زمره کارهای اواخر عمر شکسپیر قرار دارد و به سال ١٦١١ نوشته شده است. سه پرده نخست این نمایشنامه تراژدی کوبندهای است حاصل شک پادشاهی که با سوءظنش عده زیادی را قربانی میکند.
در دو پرده آخر اما فضای نمایش بهکلی تغییر میکند و یک کمدی سرشار از طنز و شادمانی همراه با سرودها و شعرهای شبانی و فولکلور ساخته میشود. شکسپیر به میانجی «زمان» از تراژدی به سمت کمدی حرکت میکند و تمهید او برای تغییر فضای نمایشنامه به لحاظ فرمی از نقاط درخشان این نمایشنامه بهشمار میرود. با فواد نظیری درباره ترجمهاش از «حکایت زمستانی» و ویژگیهای مختلف این اثر گفتوگو کردهایم. نظیری در این گفتوگو بر اهمیت زبان شاعرانه در ترجمه شکسپیر تأکید دارد و بارها از ترجمه «مکبث» داریوش آشوری به عنوان ترجمهای درخشان نام میبرد: «بهطور کلی اگر کسی میخواهد به سمت شکسپیر برود باید جنم شاعرانه داشته باشد. مترجمی که فاقد این جوهره باشد دستکم در برخورد با شکسپیر کار درخشانی به دست نمیدهد. منظورم از جنم شاعری این نیست که قصیده بگوییم بلکه این است که روح و جان شاعرانه داشته باشیم. حالا در اینجا با جرات میتوانم به یک نام اشاره کنم و آن استاد داریوش آشوری است. او در ترجمه «مکبث» سقفی را به وجود آورده که دستکم ما باید از آن رونویسی کنیم تا یاد بگیریم که نگاهکردن به شکسپیر یعنی چه.»
بعد از «رومئو و ژولیت» و «تیمون آتنی»، «حکایت زمستانی» سومین اثری از شکسپیر است که با ترجمه شما منتشر شده است. چرا به سراغ این نمایشنامه شکسپیر رفتید؟
ما در ایران شکسپیر را بیشتر از طریق آثار شاخصاش مثل «هملت»، «مکبث»، «اتللو» و حتی «تراژدی قیصر» میشناسیم و من همیشه این دغدغه را داشتم که برخی از آثار درخشان شکسپیر در اینجا مغفول ماندهاند. البته این به معنای ترجمهنشدن این آثار نیست چراکه برخی از این آثار قبلا ترجمه شدهاند اما مغفول ماندهاند. اصولا با توجه به تحولی که زبان، خاصه در ترجمه، پیدا میکند باید هرچند سال یکبار نگاهی دوباره به آثار کلاسیک بشود. در اینمیان «رومئو و ژولیت» را بهخاطر بار تغزلی فوقشاعرانهاش ترجمه کردم و واقعا عاشقانه به سراغش رفتم. «تیمون آتنی» نیز بهنظرم در ایران مهجور مانده بود درحالیکه این نمایشنامه یکی از مهمترین آثار تراژیک شکسپیر است و به دوران اوج پختگی فکری، ذهنی و حتی زبانی شکسپیر مربوط است.
«تیمون آتنی» از کارهای آخر شکسپیر به شمار میرود و یک هشدار و ضرورت تاریخی در آن نهفته است. بهطوری که غرب بار دیگر به خواندن و اجرای تیمون روی آورده و به نظرم بازخوانی و بازترجمه این نمایشنامه در ایران هم ضروری بود. «حکایت زمستانی» اما یک قصه فوقالعاده خیالانگیز و زیبا است. این قصه اصلا ساخته و پرداخته شده تا در شبهای دراز و تاریک و سرد زمستان پای آتش بنشینند و بخوانندش. جدا از لذت خواندن قصهای خیالی و افسانهای که در این اثر نهفته است، هشداری مهم درباره حسادت کور و بدبینی دگم و خشمی ویرانگر در این نمایشنامه وجود دارد که شگفتانگیز است. این ویژگیها باعث شد که به سراغ ترجمه «حکایت زمستانی» بروم. جز این، این نمایشنامه، بهخصوص از پرده چهارم به بعد، پر است از شعرهای زیبا، فولکلور و شبانی که ترجمهکردنش واقعا لذت داشت.
آیا نمایشنامههایی مثل «تیمون آتنی» و «حکایت زمستانی» در مقایسه با دیگر آثار شکسپیر در غرب هم مغفول ماندهاند؟
در غرب هم ممکن است آثار مشهورتر شکسپیر بیشتر خوانده شده باشد اما تا جایی که من اطلاع دارم، غالب آثار کمتر مشهور شکسپیر در فستیوالهای مختلف اجرا میشود. حتی اقتباسهای سینمایی از این آثار انجام شده است. در ١٩١٥ یک فیلم سینمایی در انگلستان براساس «حکایت زمستانی» ساخته شد، البته با برداشت امروزیتر.
ترجمه مجدد آثار کلاسیک چقدر ضرورت دارد و با چه معیاری باید به ترجمه مجدد دست زد؟
ترجمه مجدد فقط مسئله ما نیست. حتی اگر در آمازون جستوجو کنیم میبینیم که سالی نیست که از آثار داستایفسکی، چخوف، مولیر و... ترجمههای تازهای منتشر نشود. بینشهای گوناگون آدمهای مختلف سویههای جدیدی از این آثار به دست میدهد. آثار کلاسیک مثل الماس تراش خوردهاند و تلالو آنها از هر زاویهای میتواند طیف متفاوتی باشد. اگر ما هرچند دهه یکبار اثری کلاسیک را بازترجمه میکنیم، واقعیت این است که در غرب این اتفاق خیلی طبیعی و مدام اتفاق میافتد. حتی ناشرانی مثل پنگوئن ممکن است از یک اثر چند ترجمه مختلف داشته باشند. کمترین فایده ترجمه مجدد کلاسیکها این است که با کنار هم گذاشتن این ترجمهها و محکزدنشان امکانی برای رشد زبان فراهم میشود.
نسخههایی که شما برای ترجمه «حکایت زمستانی» مدنظر داشتید چه ویژگیهایی داشتند؟
تقریبا هر دو نسخه مورد نظر من در این ترجمه آثاری آکادمیک بهشمار میروند. ویراستارانی که این نمایشنامه را شرح و تفسیر کردهاند، از مدرسان ادبیات قرن شانزدهم انگلستان و بهطور خاص شکسپیر هستند. شرح و تفسیرها خیلی به ترجمه کمک میکند. چون خود انگلیسیزبانها هم برای خواندن شکسپیر دچار مشکل میشوند. مثلا ما هم در اینجا مجبوریم سعدی ساده گرانقدر را با یک مقدار شرح و تفسیر بخوانیم. ما فال حافظ را سر چهارراهها میخریم و میخوانیم و میفهمیم و حتی تعبیر هم میکنیم. اما آنجایی که بحث کنکاش واژه و کشف اعماق ذهنیت یک شاعر یا نویسنده مطرح است ایجاب میکند تا جایی که امکان دارد دیدگاههای مختلف سنجیده شود و از شرح و تفسیرهای موجود کمک گرفته شود.
ترجمه مجدد بهنوعی میتواند نقد ترجمههای قبلی هم باشد. نظرتان درباره ترجمههای موجود از «حکایت زمستانی» چیست؟
من با این دید به سراغ شکسپیر نرفتم. آنچه برای من جذبه داشت شگردهای زبانی و ذهن شگفتانگیز شکسپیر است. من ابتدا به ساکن به سراغ شکسپیر نيامدم و تمرکز من روی شعر و خاصه ترجمه شعر بوده است. شاید یک روزگاری اصلا فکر نمیکردم که بخواهم روی شکسپیر متمرکز شوم. حقیقتش این است که توفان شکسپیر مرا با خودش برده است. آثار او جذبههای شگفتانگیزی دارد که اگر هم بخواهم نمیتوانم از آن جدا بشوم. من با احترام به تمام کسانی که شکسپیر را ترجمه کردهاند به سراغ او رفتم. در سرزمینی که اصلا نمیدانم میزان دقیق کتابخواندن چقدر است و یک مقدار گرفتار بیسوادی و بحران نخواندن کتاب هستیم کار کسی که وقت میگذارد و کتابی ترجمه میکند ارزشمند است.
«حکایت زمستانی» از آخرین آثار شکسپیر بهشمار میرود. این نمایشنامه چه جایگاهی در میان نمایشنامههای شکسپیر دارد؟
اگر بخواهیم طبقهبندی کنیم، «حکایت زمستانی» به اعتبار سه پرده نخستش دستکمی از «اتللو» ندارد. ای بسا تصویری که از خشم جنونآسا در این اثر وجود دارد بسیار سنگینتر و قویتر از اتللویی است که تا یکجایی هملتوار با خودش درگیر کشاکشهای ذهنی است. اما در «حکایت زمستانی» پادشاه از همان ابتدا با خبری که میشنود دچار شک میشود و نمایشنامه با همین شک شروع میشود. او از همان ابتدا کمر به انهدام بسته است. بنابراین این ملغمه شگفتانگیزی که در «حکایت زمستانی» وجود دارد به لحاظ بخش تراژیکاش همسنگ «اتللو» است. خشمی که پادشاه از خودش بروز میدهد به جایی میرسد که خود شکسپیر آگاهانه به هذیان میافتد و این در کلمات و جملات پادشاه دیده میشود. ویراستاران و مفسران به این نکته اشاره کردهاند که جاهایی که در این نمایشنامه حرفها مبهم میشوند فقط برای این است که شکسپیر میخواهد نشان دهد که خشم تا کجا پیش میرود و میتواند به چه نقطهای برسد.
بااینحال در «حکایت زمستانی» همهچیز موکول به تراژدی و یاس مطلق نمیشود. از پرده سوم به بعد سیر ماجرا عوض میشود و کاری که شکسپیر در اینجا میکند مثل یک جواهر در ظلمات میدرخشد و این نقطه عطف و شگفتانگیز این نمایشنامه است. شکسپیر به میانجی «زمان» مسیر قصه را عوض میکند. او شانزده سال مجال میدهد و با یک پیشپرده و درآمد جریان داستان تغییر میکند. این درآمد میتواند به شکل یک گروه کر باشد یا به شکل پیرمردی که با بال و ساعت شنی میآید و داسی در دست دارد. این پیرمرد در هیات زمان وارد میشود و خطابهای ایراد میکند، بعد نمایش ورق میخورد و فصلهای دیگری شروع میشود. فصلهایی سرشار از سرودهای شاد و شنگول و طنز و حتی برخی حرفهای رکیک و درعینحال تغزلی.
این تمهید شکسپیر برای تغییر فضای نمایشنامه به لحاظ فرمی بسیار قابل توجه است...
شگفتانگیز است. بدون اغراق این اثر جزو شاخصترین آثار شکسپیر است. به همینخاطر است که میگویم حتی در غرب هم این آثار شکسپیر امروز بازخوانی و اجرای مجدد میشود. شکسپیر به واسطه یک حرکت هنرمندانه شگفتانگیز دراماتیک کاری میکند که یک تراژدی به یکباره به کمدی بدل میشود. در دو پرده پایانی نمایش با فضایی سرشار از شادی و طنز روبروییم و درعینحال طوری برنامهریزی شده که کاراکترها کمکم دور هم جمع شوند و به جایی هدایت شوند که ماجرا ختم به خیر شود. فقط ذهنی نابغه میتواند این کار را بکند.این اثر شکسپیر هرچه بیشتر خوانده شود وجوه دیگری از آن به دست میآید.
آیا میتوان گفت که «حکایت زمستانی» از این حیث متمایز از دیگر آثار اوست؟
تا جایی که میدانم این اثر یکه است. دستکم بالانسکردن تراژدی و کمدی در این اثر کار فوقالعاده خاصی است و از این حیث این نمایشنامه ویژگی متمایزی دارد.
این ظرایف فرمی که در کار شکسپیر وجود دارد حتی میتواند امکانهای جدید برای داستاننویسی به وجود بیاورد. اینطور نیست؟
بله، اما بحثی که من دارم روی بینش شکسپیر است. یک نکته را نباید فراموش کنیم و آن اینکه شکسپیر فقط هنرمند، شاعر، ادیب یا حتی کارگردان و بازیگر نیست. او همه اینها بوده و هست اما به جز اینها یک روانکاو هم هست. وقتی شما «هملت» را و آن بازیهای شگفتانگیز ذهنی را نگاه کنید، وقتی «تیمون آتنی» یا «رومئو و ژولیت» را نگاه کنید، امکان ندارد به لحاظ پیچیدگیهای ذهنی شخصیتهای این آثار، ذهنت درگیر و مشغول نشود. بارها و بارها روی کاراکترهای متعدد هر نمایش باید فکر کرد. دلقکها بهظاهر آدمهای سادهای میآیند اما صحبتهایی که دلقک در «شاهلیر» میکند واقعا قابل توجه است. بدون اغراق شکسپیر متعلق به تاریخ است و شخصیتی جهانی است و اهمیت او پایان ندارد. تمام هنرمندان اعم از نویسنده، شاعر، کارگردان و بازیگر نیازمند به شناخت این نابغه هستند.
در زبانی که شما در ترجمههای آثار شکسپیر بهکار گرفتهاید تاثیر سنت ادبی ما دیده میشود اما بااینحال این زبان بهخوبی با نمایشنامههای شکسپیر جور درآمده و شکل تصنعی و مغلق ندارد. چه الگوهایی برای این زبان مدنظر داشتهاید؟
آنچه درباره کار خودم میتوانم بگویم این است که ما با یک شاعر، متفکر و نویسنده کلاسیک سروکار داریم که آثارش آبشخور بسیاری آثار کلاسیک بعد از خودش، اعم از شعر و داستان، بوده است. ما یا باید یک شاعر یا نویسندهای که زبانی گرانسنگ و فخیم دارد را به زبان روزمره تبدیل کنیم و سادهنویسی کنیم که این فقط به نقل مفهوم میانجامد یا باید زبانی متناسب با اثر انتخاب کنیم. در عینحال اگر بخواهیم به طور کامل به ریشهها و واژگان و ادبیات گذشته خودمان برویم ای بسا ترجمه کمی سنگینتر از آنی شود که برای امروز قابل فهم باشد. بنابراین اینطور نیست که مثلا بگویم «تاریخ بیهقی» الگوی من بوده است. من یک تربیت ذهنی دارم که با مطالعه ادبیات کلاسیک خودمان شکل گرفته است. یعنی با خواندن «شاهنامه» و «تاریخ بیهقی» و «تذکره الاولیاء» و «کشفالاسرار» و سعدی و حافظ و دیگران به وجود آمده است.
ذهن من با آنها عجین شده و وقتی در ترجمه به سراغ اثری کلاسیک میروم خواهناخواه این مجموعه به ذهن من میآید. خوشبختانه در زمینه آثار کلاسیک کمبودی نداریم. امکاناتی که ادبیات کلاسیک ما درباره وسعت واژگان و موارد دیگر در اختیارمان میگذارد ای بسا فراتر از آن است که انتظار داریم. در عینحال، شکسپیر هم زبانی ندارد که اصلا فهمیده نشود. یک محصل زبان انگلیسی هم وقتی کتاب او را بخواند متوجه میشود که او چه میگوید. حالا برخی جاها هست که لغاتی سخت دارد و باید معنی آنها را پیدا کنیم. پس باید زبانی انتخاب کنیم که برای امروز هم قابل درک باشد. از اینرو من به طور کامل زبان امروزمان را کنار نمیگذارم بلکه یک زبان ادبی دراماتیک و حتی از دیدگاه خودم قابل اجرا در نظر میگیرم. برای این کار آثار معاصران را هم مدنظر دارم.
ادبیات معاصر ما شاملو و نیمای بزرگ و اخوانثالث و شفیعیکدکنی و... را دربر میگیرد. در نتیجه آنچیزی که سعی کردم در ترجمه شکسپیر به آن برسم، برآیندی از این دو زبان است که درعینحالی که حالوهوای ترجمه از اصل اثر فاصله نگیرد اما قابل فهم و درک خواننده امروزی هم باشد. ما واژگان درخشانی در ادبیات خودمان داریم که مغفول ماندهاند. مثلا من اولینبار در «جوامعالحکایات» به لغت ناووس برخوردم. ناووس دقیقا همان چیزی است که شکسپیر در «رومئو و ژولیت» تصویر میکند و زرتشتیهای ما هم دارند. در دیوار چالهایی میکندند و مردگان را آنجا میچیدند. برای چه این لغات ما باید گم شود؟ خیلی راحت میتوان از دخمه یا سرداب استفاده کرد اما وقتی میخواهیم کاری کلاسیک ترجمه کنیم باید به این لغات توجه کنیم. دخمه و سرداب در هر لغتنامه انگلیسی به فارسی وجود دارد اما ناووس در دل فرهنگ زبان فارسی است. یا واژه دیگری که بهخصوص به لحاظ زیباییشناسی روی آن تأکید دارم و در «حکایت زمستانی» بهکار بردهام «گلسون» است. گلسون همان توریهای فلزی است که خانمها موهایشان را در آن جمع میکنند. به هرصورت تحولی که در زبان فارسی اتفاق افتاده ایجاب میکند که مترجم، شاعر و نویسنده امروز با مسئولیت بیشتری به آثار کلاسیک خودمان توجه کند.
به آثار معاصر فارسی اشاره کردید. در ترجمه اثری کلاسیک توجه به شعر و نثر معاصر چقدر اهمیت دارد؟
بسیار اهمیت دارد. وقتی نثر آهنگین و شگفتانگیز ابراهیم گلستان را میخوانید، بدون اینکه خودتان بخواهید ممکن است یکجاهایی به یک اثری راه پیدا کند. خود گلستان به زیباترین شکلی این را در «برفهای کلیمانجارو» به رخ میکشد. نثر گلشیری و آلاحمد و گلستان واقعا ضرورت است.
حالا که سه اثر شکسپیر را ترجمه کردهاید، دشوارترین موارد در ترجمه آثار او را در چه میدانید؟
در پیچیدگیهای زبانی. من امروز درگیر ترجمه آخرین اثر شکسپیر با عنوان «توفان» هستم. این کتاب توفان واژگان و مفاهیم پیچیده است. نه اینکه کاراکترها بخواهند پیچیده حرف بزنند بلکه ضرورت قصه این را ایجاب میکند. پیچیدگیهای شگفتانگیزی در زبان این نمایشنامه وجود دارد و سروکلهزدن با جملهها و به همآوردن سروته یک پاراگراف خیلی زحمت میخواهد. البته پیچیدگیهای شکسپیر فقط در زبان نیست بلکه در ذهنیت او هم هست. شخصیتهای آثار او گاهی چیزهایی میگویند که گرههایش ممکن است جایی دیگر باز شود. بنابراین حواس مترجم خیلی باید جمع باشد و اینجا به بحث اهمیت کار ویراستاران میرسیم. نمیشود به صورت مکانیکی از آغاز تا آخر نمایشنامه را ترجمه کنیم بلکه همواره باید حواسمان به تفسیرهای نمایش هم باشد.
«حکایت زمستانی» سرشار از شعرهای گوناگون است و ترجمه این شعرها چقدر دشوار بود؟
بهطورکلی اگر کسی میخواهد به سمت شکسپیر برود باید جنم شاعرانه داشته باشد. مترجمی که فاقد این جوهره باشد دستکم در برخورد با شکسپیر کار درخشانی به دست نمیدهد. منظورم از جنم شاعری این نیست که قصیده بگوییم بلکه این است که روح و جان شاعرانه داشته باشیم. حالا در اینجا با جرات میتوانم به یک نام اشاره کنم و آن استاد داریوش آشوری است. او در ترجمه «مکبث» سقفی را به وجود آورده که دستکم ما باید از آن رونویسی کنیم تا یاد بگیریم که نگاهکردن به شکسپیر یعنی چه. این البته نفی ارزشهای کار دیگران نیست اما مقصودم نوع نگاهی است که آشوری به شکسپیر داشته است. کسی که شعر را نشناسد و با جان شاعر نباشد نمیتواند به اعماق جان شکسپیر راه یابد. مجموع آثار شکسپیر شاعرانه است. او یک شاعر درامنویس است و حتی جاهایی نمایشنامه او به یکباره موزون و مقفی میشود و شما در اینجا نمیتوانی فقط نقل به مضمون کنی. ضمن اینکه در برگرداندن این موارد نمیتوان به دنبال فعلاتن فعلاتن فعلاتن هم بود و ای بسا نتیجه قابل دفاعی به دست نیاید. ضرورت شناخت ظرفیتهای زبان امروزمان در اینجا به چشم میآید و اینجاست که نیمای بزرگ و اخوانثالث با زبان رواییشان به داد مترجم میرسند.
در ترجمه شما از شکسپیر زبان روایی شعر امروز بهخوبی دیده میشود و بهنظر میرسد شعرهای روایی اخوان، نیما و شاملو بسیار مدنظرتان بودهاند....
بله یا حتی سیاوش کسرایی و شاعران دیگری که ممکن است الان به ذهنم نرسند. نکته این است که زبان شاملو هم از ادبیات کلاسیک خودمان ریشه گرفته و تأکید او هم این بوده که ادبیات کلاسیکمان را بخوانیم. استفاده از شعر روایی راهحلی است که دستکم من تا اینجا به آن رسیدهام و از آن استفاده کردهام. حالا اینجا برخی ظرایف هم هست که به بازیهای ذهن برمیگردد. حتی میتوانیم وزنی نزدیک به وزن کلاسیک دربیاوریم که کرشمهای که در متن اصلی وجود دارد تا حدی خودش را در ترجمه هم نشان بدهد.
در ترجمه اشعار فولکلور «حکایت زمستانی» چقدر به اشعار کلاسیک خودمان رجوع کردید؟
اشعار فولکلور فارسی خیلی کمکم کرد و حتی ترجمه شعرهای شاملو خیلی به دادم رسیده است. بهخصوص ترجمههایش از آثار نمایشی و خاصه «عروسی خون» و قطعات فولکلور «پابرهنهها». ذهن ما تربیتشده این ادبیات است و بدون اینکه بخواهی انتخاب کنی وقتی در یک کورانی میافتی خواهناخواه با خودت کنکاش میکنی که چه چیزهایی میتوانند کمک کنند. اینها منابعی هستند که در ترجمه به ما کمک میکنند و حالا چه بهتر که بتوانی مرجعی هم پیدا کنی و کمک بگیری.
«حکایت زمستانی» هم جزو آثار اقتباسی شکسپیر است،درست است؟
بله، اساسا بسیاری از آثار شکسپیر اقتباسی بوده است. قصه «رومئو و ژولیت» به نوعی اتفاق افتاده بوده و اگر شما به ورونای ایتالیا بروید آن بالکن را میبینید. عشاق از جاهای مختلف دنیا آمدهاند و بر در و دیوارش یادگاری نوشتهاند. شکسپیر یک قصه را گرفته و آن را به یک تراژدی عاشقانه جاودانه تبدیل کرده است. اصلا هنر یعنی همین. هنرمند در اجتماع زندگی میکند و خمیرمایه و عناصری که انتخاب میکند از جامعه و اجتماع انسانی است. مگر آثار تاریخی شکسپیر عین تاریخ نیست؟ یک واقعه تاریخی را مدنظر قرار میدهد و آن را با بیان دراماتیک به تصویر درمیآورد. از ایننظر چه کارهای تاریخی شکسپیر و چه دیگر آثارش چهبسا الهامگرفته از آثار دیگر باشد یا حتی ادامه یک اثر باشد که حالا برخیشان مشخص شده و برخیشان نه. همین فراگیربودن ذهنیت عجیب شکسپیر است که برخی شک کردهاند که همه آثار از خودش نیست. اما در آثار مختلف شکسپیر نشانههایی وجود دارد که به هم مربوطاند و این همان نقاط ظریف و حساس آثار هنرمندی چون شکسپیر است.
اگرچه تاکنون پژوهشهای زیادی درباره آثار شکسپیر صورت گرفته اما به نظر میرسد هنوز هم زوایای کشفنشده زیادی در آثار او وجود دارد و از اینحیث شکسپیر هنوز هم امروزی و معاصر بهشمار میرود. اینطور نیست؟
دقیقا همینطور است و میتوان به کتابی درخشان ارجاع داد و آن «شکسپیر معاصر ما»ست. اینجا باید سپاس بیپایان از مترجم و درامنویس و صاحباندیشه جوانمان رضا سرور داشته باشیم که این اثر را به فارسی ترجمه کرده است. تحلیلهای درخشانی که در این کتاب انجام شده واقعا گرانسنگ است. از اینحیث شکسپیر معاصر است، همانطور که سعدی و حافظ معاصر هستند. اینها متعلق به تاریخاند و به زمان و دوره مشخصی محدود نیستند. چون نهانترین زوایای ذهن انسان را شناختهاند و طرحش کردهاند و به صحنه آوردهاند. از این آثار برداشتهای بسیار عمیق و حساس و کارساز امروزی میتوان داشت.
به این خاطر آیا میتوان ترجمههای مختلف از آثار شکسپیر را روایتهای مختلف از آثار او دانست؟
البته نه هر ترجمهای را. یعنی باید یک سطحی را در نظر داشته باشیم اما برخی ترجمهها به ولنگاری و شلختگی میرسند. مثلا از «مکبث» زندهیاد فرنگیس شادمان روایت خودشان را ارائه دادهاند، استاد عبدالرحیم احمدی و استاد آشوری و دیگران هم روایتهاي خودشان را به دست دادهاند. همه اینها قابل احترامند و از آنها میتوان آموخت. اما دیدگاه من این است که در این میان یکی از بقیه شاخصتر میشود آن هم ترجمه آشوری است. چون ایشان اصلا زبانشناس و لغتساز است و خیلی عمیقتر از دیگران کار کرده و گستره کاریاش گستردهتر بوده است. اما اگر سطحی قابل قبول را درنظر بگیریم عرصه مقایسه پیش میآید و در این عرصه نگاههای مختلف میتوانند کارساز باشند. در مورد مشخص شکسپیر، ذهنیت مترجم باید از یک آبشخور عمیق شاعرانه برخوردار باشد که اگر فاقد این ذهنیت باشد به نظرم بهتر است که این زحمت کشیده نشود چون دستکم در قبال شکسپیر راه به جایی نخواهد برد.
ترجمه آشوری از «مکبث» به لحاظ زبانی چه وجوه متمایزی دارد؟
بهنظرم یکی از زیباترین مشخصههای ترجمه آشوری قابل اجرابودن آن با همان زبان و مشخصات بر روی صحنه است. البته من متخصص تئاتر نیستم ولی به گمانم کاری که آشوری کرده، جدا از یک ترجمه شاعرانه ادبی، کاملا قابلیت اجرا دارد. اگر تردیدی درباره قابل اجرابودن آثار شکسپیر و پیچیدگیهای این زبان وجود داشته باشد، مثالی که میتوان در رد آن زد کارهای استاد بیضایی است. اگر کارگردان و بازیگر توانایی داشته باشند کارهای بیضایی نظیر «سهبرخوانی» کاملا قابل اجرا هستند. این را هم در نظر داشته باشیم که تماشاگران نمایشنامههای شکسپیر هم همه آشنا به تئاتر و از دربار الیزابت نبودهاند. از ملکه الیزابت تا باربری که در کوچه بار میبرده یک نمایشنامه را با یک زبان روی صحنه میدیدهاند و میفهمیدهاند. بنابراین میتوان با به دستآوردن یک برآیندی از دو شاخصه زبان کلاسیک و زبان امروزی به نقطه قابل قبولی برسیم که یک ترجمه ادبی شاعرانه و دراماتیک ارائه دهیم و هم اثری که قابلیت اجرا داشته باشد.
به پیوست «حکایت زمستانی» مقالهای از مارتین لینگز به چاپ رسیده است و او در مقالهاش به شباهت «حکایت زمستانی» و «کمدی الهی» اشاره کرده است. این دو اثر چقدر به هم شبیه هستند؟
اشارهای که در این مقاله به «کمدی الهی» میشود، درواقع سیری است که از دوزخ به برزخ و بعد به بهشت میانجامد. تحلیل مارتین لینگز حتما دقیق است اما من به جز مقاله او در جای دیگری به این نظر برخوردم. اما بعید نیست که از این نظر یک الگوی غیرمستقیمی در ذهن شکسپیر وجود داشته. بهخاطر اینکه یک فضای طاعونی هولناک جهنمی در سه پرده اول نمایش دیده میشود که کوبنده است. و بعد آرامآرام این فضا تغییر میکند و با یک درآمد یا مجلس مستقل به فضایی شاد و شنگول و بهشتآسا میرسیم و از ایننظر این مقایسه خیلی بیراه نیست. حتی اگر این موضوع در ذهن شکسپیر ناخودآگاه وجود داشته، این کشف مارتین لینگز در این مقاله است و میتوان گفت حسی مشترک در این دو اثر وجود دارد.
آیا به جز «توفان» در آینده آثار دیگری از شکسپیر ترجمه خواهید کرد؟
من از شیفتگی شعر و ترجمه شعر به سمت شکسپیر کشیده شدم و حتی اگر بخواهم به مجموعه آثار شکسپیر بپردازم عمرم کفاف نخواهد داد. و ای کاش کسی با قدرت زبان و اندیشه استاد آشوری میتوانست این کار را انجام دهد و حیفم میآید از چیزی که به عنوان مجموعه آثار شکسپیر در اختیار است که کاش نبود. من بیآنکه ادعایی داشته باشم شیفته و مفتون شکسپیر، و باز بهاصطلاح استاد آشوری، شیفته کشتیگرفتن با زبان او شدهام هرچند که قطعا خاک خواهم شد ولی تا حدی که از دستم بربیايد سعی خودم را میکنم. در حال حاضر حدود شصت درصد «توفان» را به پایان رساندهام و یکی دو کار هم برای آینده در نظر دارم. من از آغاز قصدم این بود که کارهای درخشان و درعینحال کمتر دیدهشده شکسپیر را ترجمه کنم. اما قطعا هرگز سراغ دو اثر شکسپیر نخواهم رفت. یکی «مکبث» به احترام داریوش آشوری و دیگری «ریچارد سوم» به احترام عبدالله کوثری.
- 10
- 3