کمتر از یک ماه دیگر (۲۱ آبان ۱۳۹۶) علی اسفندیاری مشهور به «نیما یوشیج»، شاعر و کسی که با درانداختن طرحی نو در روح و روان شعر فارسی، عنوان بنیانگذار شعر نو فارسی را نصیب بُرد، یکصد و بیست ساله میشود. او با مجموعه تأثیرگذار افسانه، که در واقع مانیفست شعر نو فارسی بود، انقلابی در شعر ایران به وجود آورد؛ انقلابی که آگاهانه تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را تا پیش از آن، به چالش کشید.
سفر به خانه پدری این شاعر در آستانه زادروزش، خود لذتی است که در همان میانه مسیر منتهی به این خانه نصیبت میشود؛ مشاهده قاصدکهایی که در هوا پراکنده میشوند و ناخودآگاه تو را در شعرهای او که مشحون از این گیاه پیامبر است، فرومیبرد.
موزه نیما (خانه نیما) در محور بلده در فاصله پنج کیلومتری غرب شهر بلده، در مسیر منتهی به جاده کندوان و در روستای یوش واقع شده است. این بنا از نمونه بناهای بهجامانده از دوره قاجار بوده و به سال ۲۰۱۷ هجری قمری توسط جد پدری نیما، علی خان ناظم الایاله ساخته شده است.
بنای مذکور با رعایت خصوصیات معماری اسلامی و سازگار با اقلیم سرد و کوهستانی شمال کشور به صورت چهار ایوانی به همراه اطاقهای سه دری، پنج دری، تالار شاهنشین، هشتی و فضای خدماتی طراحی شده است. این بنا در سال ۱۳۶۸ توسط سازمان میراث فرهنگی کشور از وارث نیما خریداری شد و پیکر نیما نیز در سال ۱۳۷۲ طبق وصیتاش در حیاط این خانه یعنی خانه پدری به خاک سپرده شد.
موزه نیما با عنوان اصلی موزه پدر شعر نو پارسی از محل مصوبات دور دوم سفر هیات دولت و در هفته بزرگداشت میراث فرهنگی (اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۸) افتتاح شد. محتوای موزه و کاربری آن همانطور از نامش برمیآید، در واقع توصیف شرح حال زندگی نیما یوشیج است.
این موزه دارای گالریهای متنوعی است که معرف زوایای بیشمار زندگی نیما و همچنین فضایی است که او در آن رشد و نمو نموده کرده است؛ خانههایی که ابعاد و مقیاسش گویای سطح اجتماعی و اقتصادی خانواده اوست. عکسها و تصاویر از لحظه لحظه زندگی او و پیوندش با طبیعت پیرامون خود، ابزار و وسایل شخصی نیما مثل عینک و قلم و لباسها و کفشها و چُپُق و حتی تفنگهای شکاری او و همچنین کتابهایش، مجلاتش و یادداشتهایش سهمی در بازگویی آراء و عقاید اجتماعی و حتی سیاسی این شاعر دارد.
در گوشهای دیگراین خانه - موزه، با دیدن شناسنامه نیما و همسرش و همچنین سند ازدواج آن دو، شاهد اتفاق بزرگی از زندگی نیما هستیم. علاوه بر این مجموعه، شما قدم در مکانی گذاشتهاید که توانسته است از فرزندی خردسال و گه گاه بازیگوش، پدر شعر نو فارسی را تقدیم تاریخ ادبیات ایران کهن کند.
در حیاط مرکزی خانه، مقبره نیما یوشیج، سیروس طاهباز - که عمری را در راه تدوین آثار نیما به سر برد - و همچنین خواهر نیما، بهجت الزمان اسفندیاری قرار دارند که توانسته است بر روح شعر آلوده فضا بیفزاید.
سه اتاق از اتاقهای خانه پدری نیما به کتابخانه تبدیل شده تا کتابهایی که از آنِ نیما نیست، در آن جا بگیرند؛ کتابهایی ادبی، تاریخی، حتی کتابی درباره میکروالکترونیک. اما در اتاقهای دیگر میتوان نامهها، بخشی از دستنوشتهها، یک نقاشی ساده از مناره قزوین با امضای خود نیما، چند عکس از پدر شعر نو و البته تعدادی شعر را که همگی از سوی شاعران مازندرانی و در وصف نیما و یوش و نور و مازندران سروده شده است، یافت.
با این حال وصف، وضعیت نگهداری از بخشی از این خانه تاریخی در حال حاضر چندان مناسب و البته زیبنده بازدیدکنندگان داخلی و خارجی از آن نیست؛ مشاهدات خبرنگار مهر حاکی از آن است که در تعدادی از اتاقهای طبقه همکف این خانه-موزه به انبار وسایل منزل شده است.
در این اتاقکها البته بسته است اما از پشت روزنههایشان، وضعیت درون آنها و وسایلی که روی هم تلنبار شدهاند، مشخص است؛ لوازمی از قبیل جاروبرقی، دوچرخه، سطل رنگ و تعداد زیادی کارتُن که البته معلوم نیست خالی است یا در آنها هم وسایلی قرار داده شده است، و البته تعداد زیادی کتاب که روی همدیگر تلنبار شدهاند و باز هم معلوم نیست این کتابها متعلق به کتابخانه نیماست یا از آن فردِ دیگری.
خبرنگار مهر تلاش کرد تا از مسئول موزه، پیگیر این مسئله شود اما او گفت که وظیفهاش تنها فروش بلیط است و این موارد را باید از سازمان میراث فرهنگی پیگیری کرد. در حالی که خانه پدری نیما با تلاش فراوان این سازمان و صرف هزینههای هنگفت، چند سالی است تبدیل به موزه شده است، به نظر میرسد برای نگهداشت و حفاظت، کماکان نیاز به توجه جدی این سازمان دارد.
شاید بُعد مسافت تا رسیدن به «یوش» و به نوعی بنبست بودن این منطقه، آن را از کانون توجه مسئولان مربوطه، اندکی دور کرده است کما اینکه چندی پیش نیز «دلاور بزرگنیا» مدیرکل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایعدستی مازندران، خود اذعان کرده بود که «ما هنوز نتوانستهایم چهرههایی همچون نیما یوشیج را بهعنوان جاذبه در بخش گردشگری استان مطرح کنیم».
نیما، خود زمانی گفته بود: «من بینهایت دلتنگم. روزها میگذرد که هیچکس را نمیبینم... در خلوت من، حسرتها بیشتر به سراغم میآیند. مثل اینکه درختها در سینه من، گل میدهند. در جمجمه سر من است که چلچلهها و کاکلیها و گنجشکها میخوانند... »؛ این، شاید ترجمانی از وضعیت امروز خانه پدریِ پدر شعر نو ایران.
کمال صادقی
- 18
- 5