![مجموعه سایه باد مجموعه سایه باد,اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات](https://media.sarpoosh.com/images/9610/96-10-c18-606.jpg)
شعر از منظر بوطیقایی، تعریف و تأویلهای متفاوتی دارد و با تمامی اینها هیچ گاه به توضیح واحدی نرسیده است. و در این میان و به واسطه همین گستردگی تعریف، شعر آزاد که از بند وزنها (بیرونی) و قالبهای گذشتهاش رهاست، مؤلفان و مخاطبان بیشماری را به سمت خود کشیده است. طوری که بسیاری دلنوشتهها و متنهای ادبی را به اشتباه شعر آزاد قلمداد میکنند یا بالعکس. اما در این هیاهو هستند شاعرانی که با تکیه بر خیال، محتوا، فرم و زبان و برقرار کردن یک هارمونی نسبی میان آنها، با شعر خود به نوعی مانیفست نانوشته شعر آزاد را به اجرا درآورده و شعر را به هدف غاییاش که همان خلق زیبایی است و مخاطب را به سرمنزل مقصودش که همان التذاذ است رساندهاند.
مهدی علیمرادی با سایه باد که اولین مجموعه شعرش محسوب میشود و به تازگی توسط انتشارات آنیما به چاپ رسیده است، نشان داده است که میتواند در این تقسیم بندی جای بگیرد. مجموعهای که از همان سطرهای ابتداییاش به ما میفهماند که با نگاهی متفاوت روبهرو هستیم. نگاهی که خود شعر است و هرچه را که تا به امروز دیدهایم، از صافی خود میگذراند و با شکل و شمایلی متفاوت دوباره در پیش چشم ما ظاهر میکند:
اسکله پای چند مرد است / که گمشدهای در دریا دارند / آن قدر خیره به دور / که موجی تکانشان نمیدهد / { بوم (ص ۷) }
علیمرادی نمیهراسد از دیدن. و برایش فرقی نمیکند، چیزی که میبیند تصویری ذهنی است که فقط در او اتفاق میافتد یا عینیتی کاملاً ملموس که با دنیای اطرافش در مراوده است و کنش یا واکنشی که تولید میکند، توازنی نسبی را میان مؤلفههای عینی و انتزاعی ایجاد میکند:
تنهایم / و به هر سوی این خانه که نگاه میکنم / آغوشی باز است که تنهاترم میکند / { کوچه (ص ۹) }
او به وسیله تلفیق اُبژهها با دغدغههای ذهنیاش، سعی در ساختن جهانی دارد که در آن، عناصر شعر از عینیت به سمت ذهنیت و بالعکس در حرکتند. طوری که مخاطب، وجود اکثر مفاهیم سوبژکتیویته را حس نمیکند و حتی اگر با کلماتی از جنس انتزاع روبهرو شود آن را به مثابه اصالت اندیشه فرد (شاعر) میپذیرد و با مفاهیمی اینچنینی که هیچ گاه به چشم نیامدهاند احساس نزدیکی میکند، گویی که ناگهان از پیش چشم شان عبور کرده است:
مرگ / جاده یک طرفهای ست / همیشه میبرد / { دکمه (ص ۲۰) }
علیمرادی مخاطبش را خوب میشناسد و در انتخاب کاراکترهای انتزاعیاش، وسواس خاصی را به خرج میدهد. او در تلاش است تا با انتخاب عناصری که با وجود کنشهای ذهنی شان، واکنشهایی عینی را در ناخودآگاه ما شکل دادهاند، ارتباط دالها و مدلول هایش را بسازد و با شناختی که از داستان و مؤلفههای ارتباطی در روایت دارد، همذات پنداری بیشتری را در مخاطبانش ایجاد کند:
خوشبخت / خراشی که روی آیینه نشسته است / و زیبایی تو / از دو سو در آغوشش میگیرد / {خراش (ص ۵۳)}
علیمرادی به همان اندازه به ساختار مقید است که به تک تک سطرهایش بها میدهد. اما باید دید تا چه اندازه در این کار موفق بوده است. او در ساختمان شعرهایش – که ستون هایش را با کشفهای بی شماری که در تصاویرش جریان دارد بنا کرده است – دالهایی را به کار میبرد که از جنس دنیای مدرن و دغدغههای زندگی روزمره است و مدلولهایی که به این دالها مرتبط میشوند، در روند عمودی ساختار، تأویل پذیرند. به گونهای که علاوه بر اتفاق و التذاذ افقی، جریانی عمودی را به راه میاندازند که گاهی با روایت همسو (بخوانید موازی) و گاهی نیز راه خودشان را گرفته و میروند:
به من بازگرد / و خودت را تحمیل کن / مثل پرندهای / که لابه لای واگن قطار به دنیا آمده است / و به تمام ایستگاهها / به چشم خانه نگاه میکند /... و مرز میان خانه و خیابان / دیواری ست / که مثل سکه دو رو دارد / سمتی تو را / و سمت دیگرش من را مدام دیده است / به من بازگرد / و خودت را تحمیل کن /... /{ دورو (ص ۷۸)}
با این حال، این انسجام ساختاری در شعرهای بلند سایه باد، به اندازه شعرهای کوتاهش مشهود نیست. و حتی یک کشفِ پر زرق و برق، گاهی سطرهای زیادی را برای تأویل به خود اختصاص میدهد و در واقع مخاطب را از نفس میاندازد. طوری که ضربه پایانی شعر، نه به مثابه یک ضربه، که در نقش یک نجات دهنده ظاهر میشود. (رجوع شود به شعرهای علامت سؤال، جیره و...)
مهدی علیمرادی مؤلفههای شعر مدرن را میشناسد. منِ راوی را برمی گزیند برای حضور، کلام و روایت. مدلولها را گاهی در اتصالی رئال و گاهی جادویی قرار میدهد و شخصیتهایی که روایتشان میکند نه عدم قطعیتی دارند و نه سمبلی هستند از چیزی دیگر. تمامی لبها لب هستند. ساحلها ساحل. و آسمان همان چیزی است که بالای سرمان قرار دارد:
نشستهام لب ساحل / و فکر میکنم / چه کسی لب بالایی ساحل را دزدیده است / {آغوش (ص ۵۴)}
با وجود این میتوان گفت که مهدی علیمرادی شاعرِ کشف هاست. به ضربه انتهایی شعرش بسیار اهمیت میدهد و سعی میکند با نگاهی مینیمال از کمترین کاراکترها بیشترین بازدهی را بیرون بکشد. و زبان را اکثراً به عنوان وسیلهای برای بیان نوشتاری نگاهش میبیند.
او میخواهد تصویرِ بکرِ کشف شدهاش را نشان دهد و پیام آن را برساند. از این رو زبان در اولویت نیست و در اکثر اوقات از آن به عنوان اهرمی که زیر سایهاش به اولین هدف خود - که همان رونمایی کشف هاست – برسد استفاده میکند. به همین دلیل، شعرهای کوتاه مجموعه – که نقطه قوت شاعر است – در عین سادگی شروع میشوند و بدون هیچ اضافه گویی در به تصویر کشیدنِ نگاه متفاوت، با ضربهای کاری به پایان میرسند:اعدام میشود / و آویزان میماند در باغ / گوشواره ات / که هرچه بیشتر بر دار میماند / بیشتر زندگی کرده است.
- 19
- 3