همه چیز از یک مصاحبه شروع شد. محمدحسین مهدویان نشست در مقابل رضا رشیدپور و در میان صحبت هایش به جاده خاکی زد و گفت: «می شود شاهنامه را یک اثر فاشیستی، نژادپرستانه و پر از شعار و خشونت تعبیر کرد، غیر از این است؟» رشیدپور هم نه گذاشت و نه برداشت و جواب داد: «نه به این شدت» و بعد مهدویان ادامه داد که «می خواهید من بعضی از ابیات فردوسی را بخوانم که خیلی فاشیستی است؟ کانسپت کلی شاهنامه اساسا همین است که من دارم می گویم.» حرف های مهدویان آن قدر پخش شد که افراد مختلف واکنش نشان دادند. شاید همین واکنش ها موجب شد که مهدویان به خاطر حرف هایش عذرخواهی کند و دلایلی هم بیاورد.
در خوب بودن عذرخواهی (هر چند با اشتباهی جدید) هیچ شکی وجود ندارد اما ماجرای آن شب بهانه ای شد تا دوباره شاهنامه نقل مجالس و محافل شود. نه این که در تمام این سال ها و حتی قرن ها نبوده باشد، که اگر نبود، شاید بخش هایی از آن فراموش می شد اما راستش این است که آمار تجدید چاپ تصحیح های شاهنامه و کتاب های مربوط به آن، آن قدرها زیاد نیست که بگوییم همه شاهنامه می خوانند. شاید بعضی از داستان های آن حتی به گوشمان هم نخورده باشد. رودربایستی که نداریم. اگر یک سوزن به محمدحسین مهدویان و رضا رشیدپور می زنیم، باید یک جوالدوز هم به بعضی از خودمان که کم می خوانیم، بزنیم. همین اتفاق باعث شد با دکتر میرجلال الدین کزازی گفت و گویی کنیم و از ایشان هم درباره فاشیستی بودن یا نبودن شاهنامه بپرسیم و هم این که اگر ما شاهنامه نخوانیم، چه چیزی را از دست می دهیم؟
فردوسی ستایشگر خرد بوده و حتی بیت های زیادی در شاهنامه هست که او در وصف خردورزی صحبت می کند، مانند: «خرد دلگشای و خرد رهنمای/ خرد دستگیر به هر دو سرای». اما در یک برنامه سینمایی حرف هایی رد و بدل شد که شاهنامه اثری فاشیستی است. هر چند آن کارگردان عذرخواهی کرد اما واقعا ریشه این نظرات را کجا باید پیداکرد؟
در پاسخ به پرسش شما آنچه من می توانم گفت، این است که ریشه و خاستگاه این دید و داوری بی پایه، شگفت آور و ناپذیرفتنی درباره شاهنامه تنها می تواند ناآگاهی باشد. کسی درباره شاهنامه این گونه می تواند اندیشید که با این ساختار بزرگ ادب جهان یکسره بیگانه است. شاهنامه از دید من برترین رزم نامه جهان است؛ شاهکار ادبی است که در جهان همتایی برای آن نمی توانیم یافت. من اگر بخواهم به برهان در این باره سخن بگویم، این گفت و شنود به درازا خواهدکشید. در کتاب ها و جستارهایی که در شناخت شاهنامه نوشته ام بدنی زمینه به فراخی پرداخته ام. تنها بر پایه آنچه شما گفتید به یکی از این برهان ها سخت کوتاه می پردازم:
شاهنامه به راستی، در سرشت، در ساختار، در جهان بینی خردنامه است. شاهنامه با ستایش دو گروه بنیادین و برترین که از آدمی گرامی ترین آفریده خداوند را پدید آورده است، آغاز می گیرد: با جان و خرد. این هر دو در چشم استاد طول گرامی اند. اما هر زمان او ناچار می شود یکی از این دو را بر دیگری برگزیند، بی هیچ دیری و درنگ و دریغ، آشکار و استوار، خرد را بر می گزیند. بیشترین بازتاب را خرد در شاهنامه دارد. چگونه در خردنامه می توان نمود و نشانی از اندیشه ها و دیدگاه های بی خردانه دید و یافت؟ شاهنامه رزم نامه است، حماسه است. جهان حماسه به ناچار جهانی است به یکبارگی دوگانه یا حتی پادینه (ضد؛ متضاد) جهانی است که پایه آن بر ستیز و آویز و کشاکش و هماوردی نهاده شده است. جهانی است سیاه و سپید، با مرزی برّا و بی چند و چون در میانه سیاهی و سپیدی.
با این همه، جهان شاهنامه، هر چند جهانی رزم نامه ای و حماسی است، سیاه و سپید نیست، خاکستری است: در شاهنامه نه سیاهان یکسره سیاهند، نه سپیدان یکسره سپید. مادر این نامه نامی گرامی، در میان ایرانیان که چهره هایی سپیدند گاه به چهره های تیره یا نیمه تاریک باز می خوریم؛ به همان سان در میان تورانیان که هماوردان و پادینگان (ناسازان؛ ضدها) ایرانیان هستند و از این روی، چهره هایی سیاه، چهره هایی رامی بینیم که نیمه روشنند؛ یکسره به تیرگی دچار نیامده اند. برپایه آنچه سخت کوتاه گفته آمد، اگر شاهنامه را کتابی بدانیم در نژادپرستی، خشک اندیشی، یکسونگری، خوارداشت دیگران بدان می ماند که روز را شب بشماریم و راستی را کژی و پاکی را پلیدی و نیکی را بدی.
جایی می خواندم که در اصول فاشیستی قواعدی وجود دارد مثل: تقدس پیشوا، تبلیغ جنگجویی، مخالفت با دموکراسی، و حتی اعتقاد شدید به قهرمان پرستی. چنین ویژگی هایی هم در شاهنامه به صورت جزئی وجود دارد؟
بی هیچ گمان، شاهنامه نامه شاهان نیست. شاه، یا فرمانروا، اینها از آن روی که شاه است و فرمانروا، در این نامه فرهنگ و منش اندیشه ایرانی، پسندیده ستوده نیست، چه برسد بدان که چهره ای باشند سپند (مقدس)، فراسویی، از گونه ای دیگر. من تنها به یک نمونه بسنده می کنم؛ نمونه ای که در شناخته ترین و پرآوازه ترین داستان شاهنامه، رستم و سهراب، آورده شده است. در این داستان هنگامی که رستم بر کیکاوس، پادشاه نیرومند و بشکوه ایران، خشم می گیرد او را شاه دیوانه می خواند:
«به نزدیک این شاه دیوانه رو.» با این همه، هنگامی که پهلوانان گرانمایه ایرانی رستم را آرام می دارند و از او می خواهند که از گناه کاوس درگذرد، رستم به بارگاه باز می گردد. کاوس، به جای این که رفتاری درشت، نکوهشگرانه با رستم داشته باشد یا حتی ابرو بر او در هم بکشد، خرم و خندان از جای بر می خیزد، به پس گرامیداشت پهلوان بزرگ و بی مانند شاهنامه. کاری که اگر پادشاهی انجام می داده است، تنها در برابر پادشاهی بوده است گرانمایه تر، شکوهمندتر از او. شاهنامه نامه پهلوانان است. نامه مردمان است، مردمانی که از خوی و خیم و منش و کنش پهلوانی که همان کنش و منش و خوی و خیم ایرانی یا از نگاهی فراخ تر: انسانی است، برخوردارند.
اگر ما هیچ وقت در زندگی مان شاهنامه نخوانیم، چه چیزی را از دست می دهیم؟
اگر ما شاهنامه را نخوانیم، در آن نیدیشیم، در آن نزییم (زندگی نکنیم)، هم ایرانی بودن خود را از دست خواهیم داد، هم انسانی بودن خویش.
چرا انسانی بودن خویش؟ مگر این اثر چقدر در وجه انسانی بودن ما تاثیرگذار است؟
زیرا که پیشتر گفته شد: شاهنامه نامه خرد و دانایی و مهر و آشتی و والاترین ویژگی ها و شایستگی های انسانی است.
• دکتر کزازی کتاب های متعددی درباره شاهنامه نوشته و مجموعه نه جلدی «نامه باستان» او، ویرایش و گزارشی از شاهنامه است که در آن از جهات مختلف ابیات و کلمات و اسطوره های شاهنامه را بررسی کرده.
تصحیح جدید
یکی از جدیدترین تصحیح های انتقادی شاهنامه فردوسی به دست مهری بهفر انجام شده که در آن به شرح یکایک ابیات پرداخته و واژه های مختلف را هم شرح داده است. اگر کسی به دنبال ریشه شناسی کلمات شاهنامه است، می تواند از این تصحیح استفاده کند.
هفته نامه همشهری جوان
حورا نژادصداقت
- 15
- 6