نوبل بزرگترین جایزه ادبی جهان است. دریافتکردن آن برای هر نویسندهای بزرگترین آرزو است؛ آرزویی که در طول حیات ۱۱۵ساله نوبل ادبیات، هرگز نصیب هیچ نویسنده ایرانی نشده است. با اینحال خواندن زندگی نوبلیستها، از نمونههای آثار تا خطابههای نوبلشان برای هر نویسنده یا خواننده ایرانی میتواند تجربهای مفید و جذاب باشد. محمدصادق رئیسی (۱۳۵۱-نور، مازندران) شاعر و مترجم، در حرکتی سترگ، دست به چنین کاری زده است و مجموعه بزرگ نوبلیستها را در شش جلد (حدود پنجهزار صفحه) از سوی نشر «سولار» منتشر کرده است.
کتاب اول، مجموعه سهجلدی خطابههای نوبل است که همه داستاننویسها، شاعران و نمایشنامهنویسها را دربرمیگیرد. کتاب دوم، که در اصل جلد چهارم این مجموعه است، «شاعران نوبل» نام دارد، که برگزیده شعرهای همه شاعران نوبل است. جلد پنجم با عنوان «نگهبان فانوس دریایی» (داستانهایی از نوبلیستها) و جلد ششم با عنوان «رقص سایههای شاد» (گفتوگو با نوبلیستها) کتابهای دیگر این مجموعه هستند. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با محمدصادق رئیسی درباره این مجموعه و مباحث پیرامون آن.
«سهگانه نوبل» نخستین کتاب کامل در ایران است که خطابههای برندگان نوبل ادبیات را، از آغاز تا امروز، دربرمیگیرد. ایده این کتاب از کجا شکل یافت؟
بله، همانطور که اشاره کردید، پیش از این برخی از خطابهها بهصورت پراکنده و از سوی مترجمان مختلف ترجمه شده بود اما بهصورت کامل و یکجا این نخستین و کاملترین کتاب در مورد برندگان جایزه نوبل ادبیات است. ایده اولیه آن در سال ۱۳۸۸ شکل گرفت. میخواستم بدانم راز اینهمه موفقیت و بزرگی این نویسندگان چیست. اینها معتبرترین جایزه جهانی را از آن خود کردهاند، آثارشان به بیش از دهها زبان ترجمه و خوانده شده و حالا آنان بر سکوی خطابه از چه باید سخن بگویند؟ آنها باید عصاره وجود خود را بر زبان میآوردند. پس باید زیباترین سخنان بوده باشند. اینها برای من جالب بود و شروع کردم به جمعآوری مصالح کار.
از دید من «خطابهها» خواندنیترین آثار این نویسندگان هستند. در خطابهها نهایت کودکی و معصومیت آنها هویداست. تقریبا نزدیک به یکدهه این کتاب با من بود. نوبلیستها برنامهای درازمدت بود. سالهاست که مرا به خود مشغول داشته. همیشه با این سوال با خودم درگیر بودم که چرا اینها و دیگران نه؟ دیگرانی که برنده نشدند ولی بیشتر خوانده میشوند. یا چرا حتی برخی از همین برندگان، پس از برندهشدن، کمتر خوانده میشوند؟ دنبال راه و بهانهای میگشتم. در مقدمه «شاعران نوبل» البته به برخی از این دلایل اشاره کردم، ولی من دنبال پیداکردن سوالات خودم بودم و هستم. خب وسوسههای درونی خودم هم بود. همه اینها باعث شدند تا کارها را شروع کنم. بههرحال، وجود یک منبع کامل و جامع از تمام برندگان جایزه نوبل و دسترسی مخاطب پیگیر به آثار آنان انگیزه اصلی من در این راه بود.
سوال این است که پیش از این شما کتاب «شاعران نوبل» را منتشر کرده بودید. آیا آن کتاب هم در همین راستا بوده؟
بله، این کتاب برنامه چهارم نوبلیستها بود ولی زودتر از بقیه منتشر شد. برنامهای که من برای کار در نظر گرفتم میباید در چهار کتاب و شش جلد شکل میگرفت. پس از جمعآوری منابع کار، آمدم برندگان را بر اساس نوع تفکر، زبان و حوزه قلمیشان دستهبندی کردم. در «سهگانه نوبل» هم شما این را درمییابید. خب حجم کار بیش از چهارهزار صفحه بود. جلد اول را به شاعران و نمایشنامهنویسان اختصاص دادم، جلدهای دوم و سوم را به رماننویسان، چون بیشترین برندگان، رماننویسان بودند. در این کتاب زندگینامه، خطابهها و بررسی آثارشان که از سوی بنیاد نوبل ایراد شده، ترجمه شدند.
در بخش رندگینامهها تقریبا نام بیشتر آثار نویسندگان آمده که میتواند یک منبع کامل در شناخت آثار آنان باشد. در بخش بررسی آثار هم بنا داشتم مخاطب با نوع تفکر شخص برنده آشنا شود. بعد در جلد چهارم از ۲۸ شاعری که در این بین جزو برندگان بودند، آثاری برگزیده و منتشر شد. خب برخی از این شاعران هنوز در ایران خوانده نشده بودند و در این کتاب برای نخستینبار است که شعری از آنها ترجمه شده.
و اکنون ما شاهد جلدهای پنجم و ششم این مجموعه هستیم که روانه بازار کتاب شده است.
بله، جلد پنجم مجموعه ۲۷ داستان کوتاه از ۲۷ داستاننویس نوبلیست را دربرمیگیرد و جلد ششم گفتوگوهایی با برندگان نوبل است.
اهمیت این جایزه به نظر شما در چیست؟
در رابطه با اهمیت جایزه و در کل ادبیات، نگاه انسانی و هستیشناسانه مولفان آنها به مقوله انسان و مصائبی بوده است که بر آنها در طول تاریخ گذشته است. وجه اشتراک تمامی برندگان جایزه نوبل در همین نکته است و دیگر تلاشی که در کشور خود در دفاع از ملت و آزادی انجام دادند و آثاری درخور آفریدند. جایزه در حقیقت تقدیری است از یک عمر تلاش شاعران و نویسندگان که رنجها و تبعیدها و نابسامانیهای بسیاری را از سر گذراندند و به صدای ملت خود در جهان بدل شدند. اگرچه دردمندانه باید بگویم که کمی در حق شاعران در اعطای جایزه نوبل اجحاف شده است. شاعران زیادی بودند که باید این جایزه به آنها داده میشد که نشد. مثل لورکا، آخماتوا، آلبرتی، بلای و یسنین.
فکر میکنید جای خالی چنین کتابی در میان خوانندگان ایرانی احساس میشود؟
جایزه نوبل در میان جوایزی که در جهان اعطا میشود چند ویژگی منحصربهفرد دارد. بنیاد به اصولی توجه دارد که دیگر جوایز ندارند. خب اینها جایگاه آن را در هر کشوری مشخص میسازد. بسیاری در روز پیش از اهدای جایزه منتظرند تا ببینند نام بیرونآمده چه کسی است. مهمترین ویژگی آن این است که جایزه به مجموعه آثار یک نویسنده داده میشود. پس علاوه بر اینکه خصلتهای زبانی و فرمی یک اثر را در نظر دارند، مهمتر از آن، جنبه انسانی و جایگاه انسان در جهان را در لابهلای آثار نویسندگان مورد توجه قرار میدهند. خب این جنبههای، جزو خصلتهای جهانی و انسانی در سراسر دنیاست.
در ایران هم بسیاری از این نویسندگان خوانندگان ثابتی دارند. هر کسی بر اساس دیدگاه خود به آنها نگاه میکند. خواننده عادی در پی کشف لذتهای تاره است. نویسنده جوان در پی کشف رازهای موفقیت آثار و اینکه چرا و چگونه میشود چنین آثاری خلق کرد. ضمن اینکه این نویسندگان درواقع صدای جمعی مردم جهاناند، صدای فروخورده انسانهای ستمدیده در سراسر تاریخ.
تاریخ جنگها و نبردها، تاریخ فجایع بشری است. شما به آثار الکسیهویچ نگاه کنید. از او نام میبرم چون اعلام نام او بسیاری را در سرتاسر جهان به تعجب واداشته است. اما بهنظر من اعطای جایزه به وی نهتنها بسیار دقیق و ریزبینانه بود بلکه روایتی که او در بیان این گزارشها بهره برده، بسیار مهم بوده است، به باب دیلن، که صدای قشر فرودست جامعه آمریکایی است و دیگران... با این فرضیات میتوان گفت جای خالی چنین کتابهای همواره در میان دیگر آثار جهانی در ایران احساس میشود. ضمن اینکه بهنظرم ما ایرانیها در حسرت دریافت این جایره مانده باشیم.
همانطور که اشاره کردید گاه نامهایی دیده میشوند که بهنظر میرسد چندان صلاحیت دریافت جایزه را نداشتند. فکر میکنید دلیل آن چه بوده است؟
دلیلش هرچه که باشد از ارزش کار اینهایی که برنده شدند، کم نمیکند. بنیاد نوبل هم دلایل خودش را دارد که هر پنجاهسال یکبار نام نفرات کاندید را اعلام میکند، و آنجا میتوان افراد راهیافته به بخش نهایی را شناخت. اما بله، من هم با شما همعقیدهام که بسیار کسان دیگری هستند که میباید به دریافت این جایزه نائل میشدند و نشدند. پرسروصداترین نویسنده تولستوی بود. او بیتردید مظلومترین فردی بود که همگی متفقالقول بر آناند که در حقش اجحاف شده است. در دوره ما هم سالهاست همه مترصد آناند که موراکامی برنده شود. گسترهای که بنیاد نوبل در نظر میگیرد یک گستره جهانشمول است؛
گسترهای وسیع توأم با توجه اساسی به مساله انسان. خب حالا که با این نگاه به اسامی برندگان نظر میافکنیم، میبینیم که چه ظرافتهایی در کار آنها بوده که تاکنون دیده نشده. دوباره تاکید میکنم بر الکسیهویچ. شما خطابهاش را بخوانید. بیتردید در حین خواندن باید دنبال راهی باشید تا صفحات کتابتان از اشک خیس نشود. یا مثلا چگونه میشود از چسلاو میلوش گذشت؟
اینها صداهای فروخورده انسان در گذر تاریخاند. صدای شکستن و خردشدن استخوان آدمی در کورههای آدمسوزی، زیر چرخهای ماشین در عصر بیبدیل صنعتیشدن. شما این صداها را نمیشنوید؟ گوش کنید: «از پس سالها سکوت/ من با تو سخن میگویم، پسرم/ ورونا دیگر نیست/ من خاک خشتش را با انگشتانم فروریختم/ این چیزی است/ که از عشق بیکران شهرهای بومی بر جای میماند/ صدای خندهات را در باغ میشنوم/ و بوی بهار عاشق را/ که از آنسوی برگهای خیس به جانب من میآید.»
فکر میکنید ارزش «خطابه»ها در چه چیزی است که در سراسر جهان در میان خوانندگان تا این اندازه مهم جلوه میکند؟
آن کس که بر سکوی خطابه میایستد، بر آن است تا کاملترین و درعینحال عصاره تفکر خود را از این جایگاه، که پنداری یگانه جایگاه مورد توجه است، بر زبان جاری کند. در این ضیافت، فرد برنده تلاش میکند تمامی درونیات و اندیشههای پنهان در ذهن و خیال خود را بهعنوان تیر خلاص خود ارائه دهد. به همین خاطر در این خطابهها میتوان فارغ از هرگونه اداواصولهای نگارش در حوزه تخصصی، تمنیات درونی سخنران را دریافت. ازاینرو همواره خواندنیترین متون در میان دیگر متون بودهاند. خطابهها صدای درون آنهاست.
الکسیهویچ هم بر این نکته بیشتر صحه میگذارد: «من تنها بر این سکو نایستادهام... صداهایی دوروبر مناند، هزاران صدا با مناند. این صداها همیشه با من بودهاند...» اما آنچه در دید من در خطابهها نهفته است آن اندوه پنهانی است که میتوان در تکتک آنها یافت؛ یک نوع حسرت و حرمان تاریخی که در نهاد بشر نهفته است، فارغ از هر ملیت یا تفکری. اینها اندوهبارترین سخنان در سراسر جهاناند که میتوان خواند. خطابهها، مصائب بیش از یک قرن دستوپنجهنرمکردن انسان معاصر است با پدیدههای نوین در عصر صنعتیشدن، عصر مدرن و مداخلههای سیاسی و اغتشاشات اجتماعی برای کسب هویت فردی انسان در جامعه و استقلال اجتماعی دولتها. مصائب حاصله از پیامدهای ویرانگر و خانمانسوز جنگهای جهانی. خطابهها صدای یک قرن حضیض انسان در جامعه به ظاهر توسعهیافته است. در خطابهها فصاحت و بلاغتی در کار نیست؛ خلوص و سادگی است.
فکر میکنید جایگاه خود این نویسندههایی که نوبل گرفتند، چیست؟
جایگاه این نویسندهها فارغ از توانمندیهای بسیار بالا بهلحاظ کشف فضاها و امکانات خلق یک اثر ادبی، نوع نگاه آنها به جهان و مقوله «انسان» است. هر یک چیزی به حوزه ادبی و انسانی افزودند. به چشماندازهای دور نظر دوختند نه به وقایع صرف تاریخی. اگرچه گاه دیده میشود خاستگاه عمده آثار، باورها و سنتهای بومی آنان است که توانستند از گذر سخت و صعب تاریخ میهن و ملت خود سر برآورند و به صدای ملی خود بدل شوند، مثل مارکز که از دهکده کوچک خود مینوشت. مثل نرودا که از گل و سنگ و گیاه؛
مثل اوکتاویو پاز و... خب با همین ویژگیهای بسیار ساده است که اینها به چنین سطحی از شناخت و آگاهی رسیدند و جایگاهشان گستره جهان را درنوردید. هرگز جذب زرقوبرقهای فریبنده و ظاهرفریب نشدند. جای خودباختگی، به خودباوری نظر داشتند. مقهور صدای مردم خود در گذر تاریخ بودند. از دشواریهای بسیاری گذشتند. با گذر از همین دشواریها بود که به سادگیها دست یافتند.
ترجمه ادبیات ایران در چه وضعیتی قرار دارد؟ آیا فکر میکنید ادبیات ما نیز روزی بتواند به سمت دریافت جایزه نوبل خیز بردارد؟
در قیاس با دیگر کشورها، تقریبا هیچ. مثلا شما نگاه کنید به آثاری که از نویسندگان آمریکای لاتین یا آفریقایی ترجمه میشوند یا آثاری که از همین زبان انگلیسی به دیگر زبانها ترجمه میشوند، درمییابید که از نویسندگان ما آثار چندانی ترجمه نمیشود. در حوزه ادبیات کلاسیک ما پیداست که سابقه و شناخت مورخان و مستشرقان باعث شده عمدتا بهبرخی زبانها ترجمه شوند که البته باعث اثرگذاری بسیاری هم بر تعدادی از نویسندگان بزرگ جهان شدهاند. اما توجه شما قاعدتا به ادبیات معاصر است که باید بگویم چندان قابل بحث نیست. از ترجمه برخی از شاعران-و آن هم اندکی از آثارشان- تا سالهای حدود دهه چهل، از شاعران اینسو به بعد کارهای رضایتبخشی صورت نگرفته است.
نقش مترجمان ایرانی میتواند کارساز باشد؟
مترجمان ایرانی نمیتوانند نقش چندان موثری در ترجمه آثار داشته باشند. این مترجمان دیگر کشورها هستند که باید دست به کار شوند. اما چیزی که هست این است که مترجمان ما میتوانند در تبیین و شناخت آثار شاعران و نویسندگان ایرانی در دیگر نقاط جهان تلاش کنند. مقالات انتقادی و معرفی نویسندگان در نشریات مختلف، ایجاد ارتباط با شاعران و مترجمان جهانی، اینها میتواند بخشی از راه را هموارتر کند. این مساله مختص به ایران هم نیست. بسیاری از نویسندگان خارجی نیز همواره در پی تلاش برای ایجاد رابطه با نویسندگان و مترجمان دیگر کشورها هستند. برگزاری و شرکت در جشنوارههای معتبر جهانی هم میتواند کمک زیادی در شناخت ادبیات ایران به جهان بکند. البته شاعران و نویسندگان ایرانی که در خارج از ایران زندگی میکنند باید تلاش و همت بیشتری به خرج دهند. در آخر بگذارید خیلی آهسته به شما بگویم اوضاع ادبیات داخلی ما هم چندان در وضعیت ایدهآل بسر نمیبرد. اوضاع مطالعه نویسندگان ما هم که... بگذریم.
خود شما بهعنوان مترجم کدام یک از خطابهها را بیشتر دوست دارید و دلیل آن چیست؟
تقریبا اکثر خطابهها خواندنیاند. ولی خطابه شیموس هینی، کاواباتا، مو یان، اورهان پاموک، لسینگ، الکسیهویچ... اینها جذابیت بیشتری برای من داشتند. اینها از سادهترین چیزها و درعینحال دردناکترین مسائل حرف زدند، بهطوری که گاه حتی در حین ترجمه با چشمانی مهآلود از کار دست میکشیدم و تحمل ترجمه از من گرفته میشد.
آیا آثاری از این نویسندگان بوده که دوست داشتید ترجمه کنید ولی مترجمان دیگری آنها را ترجمه کردند؟
بله، بارها. جدا از نویسندگانی که اصلا در ایران ترجمه نشدند، مثل کریستف یوکن، گلرآپ، کارل اشپیتلر، والکات... که بهنظر من آثار درخوری هم دارند و باید ترجمه شوند. اما نمیتوانم کتمان کنم که در برابر برخی از نامها همواره دچار وسوسه بودهام. ساراماگو یکی از آنها بوده. سالها هم مقاومت کردم اما نتوانستم و سرانجام در برابر او سر تعظیم فرود آوردم. «دفترچههای یادداشت»اش را که ترجمه کردم، رها شدم. ویسنته الکساندره، برادسکی، چسلاو میلوش، یوسا و الکسیهویچ کسانی هستند که دلم میخواهم یکی از کتابهایشان را ترجمه کنم.
- 14
- 6