به گزارش ایبنا، بسیاری از نویسندگان و داستاننویسان معاصر دستی هم بر فیلمنامهنویسی دارند و در حوزه سینما هم مشغول به فعالیت هستند. برخی از داستاننویسان به عنوان مشاور فیلمنامه در پروژههای مختلف حضور دارند و با هر دو حوزه سینما و ادبیات در ارتباط هستند. گاه موفقیت آنان در یک حوزه به نسبت حوزه دیگر افزونتر میشود و یک فعالیت در حاشیه قرار میگیرد. رضا زنگیآبادی از جمله کسانی است که هم نویسنده است و هم دستی در سینما و فیلمسازی دارد. با او درباره ادبیات، سینما و اولویتهای فکریاش برای فعالیت در این دو حوزه گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه آن را میخوانید.
شما از هنرجویان انجمن سینمای کرمان بودهاید و همچنین تجربه ساخت چندین فیلم کوتاه را نیز در کارنامه خود داشتهاید. خود را یک سینماگر میدانید یا یک نویسنده؟
خب فعلا من به طور جدی به کار نویسندگی مشغولم و خودم را نویسنده میدانم. من درواقع از تئاترهای دانشآموزی شروع کردم و سابقه کار تئاتر هم دارم. اما بعدتر و در همان سالها به سینمای جوان رفتم و کار فیلمسازی را شروع کردم. در واقع بعد از یکسری سرخوردگی از کار سینما، ادبیات را شروع کردم مهمترین آن هم توقیف فیلم کوتاه شانزده میلیمتری بود که من با مرارت خیلی زیاد ساخته بودم اما چون درواقع اصلاحات مورد نظر مرکز گسترش سینمای تجربی و نیمهحرفهای را در فیلمنامه اعمال نکرده بودم فیلم بعد از مونتاژ متوقف شد.
بعد از این فیلم من به طور جدی کار داستاننویسی را شروع کردم و کار فیلمسازی و سریالسازی و برنامههای تلویزیونی در واقع شغل من شد. حالا که فکر میکنم میبینم درواقع من سالهای زیادی ناخودآگاه تمرین تخیل و نوشتن میکردم. به نظرم نکته مهمی است که سعی میکنم آن را توضیح بدهم.
از سینما به ادبیات رسیدید یا اینکه هر دو را از ابتدا همزمان دنبال میکردهاید؟
در دهه شصت مجله فیلم، بسیار مهم و تاثیرگذار بود که به بهانه سینما خیلی چیزهای دیگر هم ما در این مجله میخواندیم. ما امکان دیدن فیلم را نداشتیم. بنابراین مطالب و نقدهای زیادی درباره فیلمهای مهمی از همهجای دنیا میخواندیم و عکسهای آنها را میدیدیم و با این نقدها و عکسها در ذهن خودمان فیلم را میساختیم و این تمرین خیلی خوبی بود.
بعدها که امکان دیدن این آثار فراهم شد باز من دچار سرخوردگی از نوعی دیگر شدم. فیلم واقعی که میدیدم منطبق بر فیلم ذهنی من که طی سالها ساخته بودم، نبود. قیصری که من در ذهنم ساخته بودم فیلم دیگری بود. همینطور روانی، مارنی، شمال از شمال غربی، پنجره عقبی و... خیلی از فیلمهای فیلمسازان دیگر. حالا من به اینها به عنوان تمرینهای ناخودآگاه و ناخواستهای برای نوشتن نگاه میکنم. بنابراین میشود گفت که از سینما به ادبیات رسیدم و پیش از داستاننویسی هم البته فیلمنامه نوشتهام.
شما با رمان «شکارکبک» درجایزه هوشنگ گلشیری تقدیر شدهاید. این جایزه چقدر بر معرفی شما و فروش موفقیت اثرتان تاثیر داشت؟
میشود گفت تاثیر چندانی نداشت. به دلایل متعدد. سال بعد این جایزه تعطیل شد و از فضای ادبی خارج شد. شکار کبک با بدشانسیهایی روبه رو شد؛ هم در زمان نوشتن که مجوز گرفتن و چاپ آن سالها طول کشید و هم بعد از چاپ. درست یکی دو ماه بعد از چاپ این کتاب ماجرای تعلیق نشر چشمه پیش آمد و وقتی هم که این کتاب در جایزه گلشیری مطرح شد این نشر هنوز تعلیق بود یعنی امکان چاپ دوم هم در آن مقطع پیش نیامد.
داستاننویسی و به طور کلی نوشتن را از چه سنی آغاز کردید و در این راه از چه نویسندگان و چه کتابهایی برای نوشتن تاثیر پذیرفتهاید؟
من از کسانی هستم که دیگران برایم انشا مینوشتند. بنابراین نوشتن را از سر اجبار و در سالهای پایانی دبیرستان شروع کردم برای اینکه باید فیلمنامهای میبود تا تصویب شود و من فیلم بسازم. خواندن را هم با ملغمهی عجیب و غریبی شروع کردم. ماهی سیاه کوچولو، ۲۴ ساعت در خواب و بیداری، سلول ۱۸، پرویز قاضی سعید، ر.اعتمادی، امشب اشکی میریزد، آدمفروشان قرن بیستم، سپید دندان جک لندن، بیخانمان، باخانمان، شریعتی، محمد پیامبری که از نو باید شناخت، پیرمرد و دریا، مادر ماکسیم گورکی...هرچه دم دستم بود میخواندم. بعد به مرور زمان نویسندگان جدیتر ایرانی و نویسندگان روس و آمریکای لاتین و ... نمیتوانم نویسنده خاصی را نام ببرم که تاثیر ویژهای روی نوشتنم گذاشته باشد ولی توی سینما استنلی کوبریک را و توی ادبیات ایتالو کالوینو را بیشتر میپسندم.
از نظر خودتان بین سه اثر داستانی که به رشته تحریر درآوردهاید چه شباهتها و تفاوتهایی میبینید؟
البته من بیشتر از سه اثر داستانی به رشته تحریر درآوردم و تا کنون چهار کار داستانی از من چاپ شده که اولین آن مربوط به سال ۱۳۷۷ است و مجموعه داستان سفر به سمتی دیگر (فکر روز). من واقعا به شباهتها و تفاوتهای آنها فکر نکردم و شاید کار من هم نباشد. فقط میتوانم بگویم پیرو مد و جریان غالب ادبیات ایران نیستم. سفر به سمتی دیگر مجموعه داستان قصهگو و سادهای است که در اوج جریان پستمدرن و پیچیدهنویسی دهه هفتاد نوشته شده است و شکار کبک در اوج رواج رمانهایی که به رمان آپارتمانی مشهورند.
آیا جریان رماننویسی حال حاضر را دنبال میکنید؟ نویسندگان مورد علاقه معاصری که آثارشان را دنبال میکنید چه کسانی هستند؟
اگر منظور جریان رماننویسی در خارج از ایران است که در واقع اتکای من به همین چیزهایی است که ترجمه میشود اگر منظور جریان رماننویسی ایرانی است که تا حدودی دنبال میکنم. البته در چهار سالگذشته ماجرا برای من بهگونهای دیگر گذشته است و من درواقع گرفتار درس و مشق بودم و در دانشگاه باهنر کرمان زبان و ادبیات انگلیسی میخواندم و همین باعث مروری کلی شد بر آنچه که قبلا خوانده بودم یا اصلا نخوانده بودم. فرصتی شد تا بسیاری از داستانهای کوتاه را به انگلیسی بخوانم؛ همینگوی، کارور، آلیس مونرو، کاترین منسفیلد، گرترود استاین، شرلی جکسن و... به ضرب و زور بلندیهای بادگیر و آرزوهای بزرگ را هم خواندم که در واقع مشق بودند.
سیری در ادبیات انگلیسی از حماسه بیوولف تا قصههای کانتربری تا دیکنز و... مروری بر ادبیات آمریکا از آغاز تا قبل از دورهی پست مدرن. کمی بکت و برشت و ایبسن، کمی الیوت و پاوند، کمی نقد ادبی و... همزمان مجموعه داستانهای برگزیده آمریکا در سال ۲۰۱۴ که با دوستان مشغول ترجمه آن هستیم. ضمن آن رمان خودم را هم مینوشتم. اگرچه به گونهای از چرخه جاری ادبیات ایران دور بودم اما تجربه خیلی خوبی بود. برای جبران هم، داوری جشنواره هفت اقلیم را پذیرفتم و نزدیک به صد پنجاه رمان ایرانی سال ۹۵ را امسال بررسی کردم.
به نظرتان چه تفاوتی میان نویسندگان نسل حاضر از لحاظ درون مایه با نویسندگان نسلهای قبل به ویژه نسل شما وجود دارد و این تفاوت ناشی از چیست؟
به هر حال جهان تغییر میکند و این تغییر در آثار نویسندگان هر دوره بازتاب پیدا میکند و هر دورهای مسائل و مشکلات خاص خودش را دارد که میتواند به عنوان فضایی داستانی و درونمایه در اثر نمود پیدا کند. مثلا برآمدن همین رمانهایی که به آپارتمانی مشهور شدند. یا در حال حاضر که یک جور گرایش به تاریخ و در واقع رمانهای تاریخی بوجود آمده که خیلی هم بازتاب دهنده مسائل امروز نیست. اینها چیزهایی است که من به آن فکر میکنم، مثلا بیست سال در قبال رضا جولایی سکوت میکنند بعد به سراغ او میروند. پاسخ دقیق به این سؤال نیازمند پژوهشی است که همهی آثار را بخوانند و با هم مقایسه کنند تا از دل این پژوهش شباهتها و تفاوتها آشکار شود و بعد هم مشخص شود که اساسا تفاوتی وجود دارد و اگر وجود دارد ناشی از چیست؟ یکی از مشکلات ادبیات ما هم همین فقدان چنین پژوهشهایی است.
با توجه به تجاربی که در فیلمنامه نویسی داشتهاید و در مدیوم سینما نیز فعال بودهاید وضعیت اقتباس از آثار ادبی ایرانی را چگونه میبینید؟
ما یک نمونهی خیلی موفق داریم همکاری غلامحسین ساعدی و داریوش مهرجویی در سالهای دور، ضمن اینکه خود مهرجویی از آثار نویسندگان دیگر هم اقتباس کرده است. وضعیت اقتباس از کارهای هوشنگ مرادی کرمانی هم خوب است یا میتوان گفت خوب بوده. در سالهای اخیر ارتباط چندانی بین سینما و ادبیات ایران وجود ندارد و سینماگران ادبیات ایران را دنبال نمیکنند.
ستمی هم به ادبیات و هم سینمای ایران. ما ادبیاتیها معمولا بسیاری از فیلمها را میبینیم به تماشای نمایشها میرویم از آنها تبلیغ میکنیم به نمایشگاههای عکس و نقاشی میرویم ولی نه تئاتریها نه سینماگرها، نه عکاسان نه نقاشان نه موسیقیدانها،... هیچکدام هیچ علاقه و تمایلی به خواندن آثار نویسندگان ایرانی ندارند و اصلا این جریان را دنبال نمیکنند و نمیبینند. یعنی اگر اقشار عادی نه، همین هنرمندان رشتههای مختلف، داستان ایرانی میخوانند وضعیت ادبیات ایران به کل دچار تغییری مثبت میشد. گهگاهی برخی از چهرهها از کتابی تعریف میکنند که در واقع قبلا پسند عامه آن را تایید کرده است.
یک اثر ادبی باید واجد چه شرایط و ویژگیهایی باشد که بتوان از آن اقتباس سینمایی یا تلویزیونی کرد؟
از همهی آثار ادبی میتوان اقتباس کرد فقط نسبت وفاداری به متن اصلی فرق میکند و از برداشت ایده تا پیروی وفادارانه به جزییات در نوسان است. اما به طور کلی اقتباس از آثار ادبی که متکی به زبان خاص و استعاری هستند و یا فضایی ذهنی را تداعی میکنند سخت است و هر چه فضا واقعیتر و عینیتر باشد اقتباس آسانتر است مثلا اقتباس سینمایی از بوفکور خیلی سخت است و از جای خالی سلوچ یا کلیدر راحتتر است. شازده احتجاب و ملکوت در میانه قرار میگیرند. اقتباس از بیژن نجدی در واقع زبان شاعرانهی او را نابود میکند مگر اینکه مثل اقتباس افخمی از گاوخونی کتاب را بخوانید و ضبط کنید که چیز بیخودی میشود که نه ادبیات است نه سینما. در واقع این دو مدیوم در تضاد با هم هستند ادبیات به نوعی سوبژکتیو است و سینما ابژکتیو. بنابراین نوع ادبی که عینیتر است برای اقتباس راحتتر است و زحمت کمتری دارد.
در انتخاب موضوع برای نوشتن چه در فیلمنامه و چه در داستان، بیشتر دغدغههای شخصی خودتان را در نظر میگیرید یا مسائل روز اجتماعی؟
دغدغههای شخصی هم باید برای دیگران هم ملموس و پذیرفتنی باشد وگرنه خواننده با آن ارتباط برقرار نمیکند در کل ادبیات نه فقط مسائل اجتماعی بلکه بازتاب مسائل پیچیدهتری است که با همه انسانها در همه جهان ارتباط برقرار میکند و آثار بزرگ و موفق ادبی این خصوصیت را دارند. بنابراین چه دغدغه شخصی باشد که ممکن است برآمده از مسائل اجتماعی باشد و چه مسائل اجتماعی باشد که تبدیل به دغدغه شخصی شده است باید بازتاب دهندهی مسائلی فراتر از اینها باشد؛ پیچیدگیهای انسان و جهان. مسائل همیشگی و طرح پرسشهایی که جواب سرراست و مشخصی ندارند تا مخاطب را وادار به تفکر کند و یا آنطور که آلن بدیو میگوید وضعیتی فلسفی را نشان دهد.
وضعیت ادبیات ایران را در حوزه داستان کوتاه نسبت به غرب چگونه میبینید؟ به نظرتان داستان کوتاه امروز ایران در مقایسه با غرب حرفی برای گفتن دارد؟
وضعیت ما در داستان کوتاه خیلی خوب است و داستانهای کوتاه زیادی نوشته شده است که کیفیت خوبی دارند و چیزی از داستانهای کوتاه غرب کم ندارد چه پیش از انقلاب با کسانی مثل ساعدی و چه پس از انقلاب که بر کمیت کارهای خوب هم افزوده شده است. با توجه به اینکه ما در واقع شاهکارهای داستان کوتاه غرب را خواندهایم بخصوص آمریکاییها را که در این زمینه سرآمد هستند. میتوان چنین ادعایی کرد.
چه کار تازهای در دست نوشتن دارید؟
رمان «درخت غمگین» بالاخره بعد از سه سال تمام شد و آماده چاپ است و به کلی از فضای شکار کبک دور است فضایی فانتزی و تا حدودی طنز دارد و سعی کردهام تلخی شکار کبک را جبران کنم. چندتا کار ترجمه هم هست که یکی تمام است و بقیه در حال انجام و امیدوارم سال آینده چاپ شوند.
- 9
- 6