ایران، جادویی در خود نهفته دارد که خیلی از ما بی خبریم. شبیه گنجی که از بس کنار ماست، قدر و قیمتش را نمی دانیم. با این حال همیشه آدم هایی در سراسر دنیا هستند که رنگ مسحور کننده اش را می بینند و می آیند تا جوهر وجودشان را در این طیف معنا کنند. «درتا سوآپا» یکی از این آدم هاست؛ دختری ۳۴ ساله که در لهستان ایران شناسی خوانده، شیفته ایران شده و حالا هم دو سال است که بورسیه دوره دکتری در دانشگاه تهران شده و در ایران زندگی می کند.
او تا به حال آثاری هم از ادبیات معاصر ایران به لهستانی ترجمه کرده که از جمله آن ها می توان به «خواب زمستانی» گلی ترقی و «کارنامه سپنج» محمود دولت آبادی اشاره کرد. وی با همکاری انتشارات «شمع و مه» نیز درصدد معرفی ادبیات ایران به لهستانی هاست. خودش هم به فارسی شعرهایی دارد که به تازگی از سوی نشر «داستان» منتشر کرده است. هفت صبح درباره دلایل حضور «درتا سوآپا» در ایران، شیفتگی اش به مشرق زمین، فعالیت هایی که در جهت معرفی نویسندگان ایرانی انجام داده و سروده هایشان به زبان فارسی از او پرسیده که در ادامه می توانید بخشی از این گفت و گوی جذاب را بخوانید.
چه شد اصلا به ایران علاقه مند شدید؟
در یک جمله کوتاه می توان گفت که به دنبال خویشتن آمدم ایران. با بخت و سرنوشت و قسمت هم شاید بتوان این قضیه را توجیه کرد. آخر من فکر می کنم هر کسی توی زندگی جایی از آن خود دارد که باید پیدایش کند و کاری باید انجام دهد که بداند چیست. این سوال ها از نوجوانی با من بودند: جای من کجاست؟ و نقش من در این زندگی چیست؟ چه کار باید بکنم که برای خودم شادی آور باشد و برای دیگران مفید. به حرف های دلم با دقت گوش می دادم، چون دل آدم هیچ وقت دروغ نمی گوید... تا فهمیدم علاقه ام به شرق است. بعد کم کم از دل شرق، ایران بیرون آمد. وقتی برای آمادگی در امتحان ورودی دانشگاه مطلب مربوط به ایران را می خواندم، می دانستم این همین چیزی است که من می خواهم.
چه چیزهایی خواندید که احساس کردید گم شده شما در این نقطه است؟
با خواندن ترجمه هایی از بین بزرگان ادبیات کلاسیک مثل سعدی و حافظ، متوجه عمق و معنایی شدم که به دنبالش بودم. اما به هیچ عنوان نمی توانم بگویم که خواندن این نمونه های ادبیات کلاسیک مرا متوجه ایران کرد؛ نه. به طور کلی احساس کردم شناختن ایران راهی است که باید آن را در پیش بگیرم و به راه افتادم، بدون آن که بدانم پشتش چه چیزی منتظر من است.
وقتی به ایران آمدید چه حسی داشتید؟
شاید تعجب کنید؛ حس بازگشت به جایی خیلی آشنا. حس خوب. حس غربت هیچ وقت توی این مدت به من دست نداده.
فارسی یاد گرفتن سخت بود؟
وقتی علاقه و پشتکار هست سختی وجود ندارد.
چه شباهت هایی بین فرهنگ شما و ایرانی ها هست؟
در درجه اول مهمان نوازی. در لهستان خیلی طبیعی است آدم ها یکدیگر را به خانه دعوت کنند، برای دورهمی ها و به بهانه های مختلف. وقتی می شنوند که کشورهایی هستند که دوستان یکدیگر را فقط بیرون می بینند، تعجب می کنند.
شما با نویسندگان معاصر ایرانی هم آشنا شده اید؟
من هم از اول دوره تحصیلی خودم در لهستان و هم دوره کارشناسی، با نویسندگان معاصر آشنا بودم. از همان اول رفتم سراغ ادبیات معاصر، چون فکر می کنم ادبیات داستانی، تاریخ اصلی هر کشوری است. قبل از ترجمه «خواب زمستانی» داستان هایی از چند نویسنده معاصر (از جمله شوا مقانلو، علی اشرف درویشیان، فریاد شیری، منصور یاقوتی، علیرضا محمودی ایران مهر، بروژ آکره ای و...) را ترجمه و منتشر کرده بودم؛ هم در بولتن های دانشگاهی و هم در نشریات مجازی. پایان نامه کارشناسی ام هم نقد و بررسی همه آثار گلی ترقی بود و پایان نامه ارشدم نقد و بررسی داستان های «کارنامه سپنج» محمود دولت آبادی.
در ایران آشنایی با نویسندگان لهستانی زیاد نیست ولی خب یکی از آن ها که آثارش ترجمه شده و همچنان به نظر داستان نویس بسیار بزرگی است؛ آیزاک باشویس سینگر است که آثارش فوق العاده است. از شیمبورسکا هم ترجمه هایی انجام شده. همین طور داستان نویس هایی مثل هنریک شنکه ویچ، ادئوش بوروفسکی، پروشینسکی (اگر اشتباه نکنم) و چند تایی دیگر.
سینگر در لهستان به عنوان نویسنده یهودی ولی متولد لهستان شناخته شده است. تا جایی که دقت کردم درباره دیگر نویسندگان لهستانی خیلی از کارها از زبان سوم به فارسی ترجمه می شوند.
چه زمانی به فارسی شعر گفتید؟ اولین بار کی بود؟
حدود چهار سال پیش کم کم به فارسی شعر گفتن را شروع کردم.
به نظر می آید بیشتر از هرچیزی تصویر در این شعرها برای تان مهم است.
تصویر، بله. درست می فرمایید. با خواندن شعر «آلبوم» همین طرز فکر را هم می توان فهمید. «با هر بار پلک زدن/ عکسی می گیرم/ آلبوم زندگی خود را به همین روش می سازم/ یادم باشد هنگام قدم زدن/ در کوچه آفتاب زندگی/ سرم را بالا نگه دارم» .
تصویر از وقتی یادم هست با من است. ترتیب کلمات روی کاغذ در کتاب شعر یا داستان یا نمایش نامه به گونه ای تابلوی نقاشی است؛ رمز و رازی که مفهومش فقط در آن چه می گوییم یا ترجمه می کنیم، خلاصه نمی شود.
- 9
- 3