شرمين نادري را با كتابهايي چون«خانجون و كوچه پريون، خانجون و خواب شمرون، رويايتهران، قمر در عقرب» و چند كتاب ديگر ميشناسيم. نادري در نوشتههايش تلاش ميكند مرز بين واقعيت و خيال را در قالب روايتهايي از جنس فراواقعيت به خوانندهاش ارايه كند.
خوانندگاني كه آثار شما را خواندهاند معتقدند كه با نويسندهاي مواجه شدهاند كه ذاتا قصهگوست و ميتواند از يك ماجراي كوچك قصهاي بلند بنويسد. به نظر خودت اين حس قصهگويي ذاتي از كجا سرچشمه ميگيرد؟
راستش قصهگويي را مثل موي سياه و قد كوتاه از اجداد شيرازيام به ارث بردهام، تمام خانواده پدري قصهگو و قصهپرداز بودهاند و دستي در نوشتن و شاعري داشتند و به لطف آن يكي پدربزرگ هم، با شعر خيام زبان باز كردهام و افسانه آذربايجان. در نتيجه قصه گفتن تقديرمن بوده، با اين پيشانينوشت اصلا به دنيا آمدهام!
كارهاي شما معمولا در فضايي بين واقعيت و خيال روايت ميشوند. مثلا قصههايي پيرامون جهان پريان كه درجاهايي با زندگي امروز گره ميخورند. اين نوع نگاه را از كجا و بر اساس چه حسهايي كشف كردهايد؟
در خانواده پدريام حرف زدن درباره جهان پريان و اجنه و اشباح، چيزي است مثل گفتن از حياط همسايه بغلي ساده و معمولي و روزمره، به قولي آنها اين نگاه را زندگي ميكنند و اگر باورشان نكني بايد هميشه تافته جدابافته باقي بماني. علاوه براين علاقه بيحد من به افسانههاي عامه و البته گره خوردن اين افسانهها با خرافات و تخيلات مردم قديم باعث شد سالها پيش پژوهشي بيپايان درباره خرافات و جادو را شروع كنم و اين كار تحقيقي به جمع و جور شدن انبان بزرگي از قصههاي نگفته انجاميد، كتاب «زار» بخشي از قصههايي است كه من درباره خيالات و رويا و باورهاي مردم نوشتهام، بخش اعظم اين قصهها البته در كتاب «ماه گرفته ها» آمده كه خودم هم مرز بين حقيقت و رويايش را گم ميكنم.
كتاب آخرتان يعني «زار»، ظاهرا به لحاظ فرم با ديگر كارهايت متفاوت است. بيشتر از اين كتاب بگوييد و حال و هوايش؟
يك زماني خيال ميكردم آدمها تغيير نميكنند، خيال ميكردم هميشه به همان زباني حرف ميزنند كه مثلا در يكسالگي ياد گرفتهاند اما زمان به من ثابت كرد كه حتي فرم نوشتن آدم، هميشه در حال تغيير است، درست مثل موجود زندهاي كه در صندوقي محبوس باشد و براي خودش رشد كند و صندوق را بكشند و بيرون بپرد، حال و هواي «زار»، علاوه براين كه به خواست ناشر قرار بوده مجموعهاي از داستانهاي كوتاه وهمانگيز باشد، به حال هواي اين روزهاي خودم شبيهتر است، چيزي بين جواني و پيري، بزرگي و كوچكي، يكخطي نديدني بين روزهاي خام گذشته و روزهاي پختگي كه هنوز نيامدهاند انگار، من در اين كتاب از ترسها و رنجهاي يك زن عاشق گفتهام، از عشق گفتهام اما به زبان امروزخودم و اگر فردا هم شروع ميكردم به نوشتن دوبارهاش، حتما كتاب ديگري با نام ديگري متولد ميشد.
شما در زمره نويسندگاني قرار ميگيريد كه حال و هواي تهران را در نوشتههايشان لحاظ ميكنند. تهران و پيشينهاش در نگاه شما چه تعريفي دارد؟
من در تهران دنيا آمدهام و بزرگ شدهام، در كوچه و پسكوچهها و خاطراتش سرك كشيدهام و ميشناسمش، علاوه برآن سالهاست درباره تهران قديم ميخوانم و مينويسم، البته ميشود گفت نوشتن كتاب «قمر در عقرب» كه كتابي است درباره تاريخ صدساله مردم ايران، باعث شد بيش از پيش عاشق وقايع روزگار دور تهران و تاريخ اجتماعي اين شهر شلوغ و پرآدميزاد بشوم. شهري كه مرزهايش هر روز عقبتر ميروند و آدمهايش هر روز بيشترند و تاريخ غريب و پر از ماجرايش ته ندارد انگار.
به نظر خودت نوشتههايت بيشتر براي گروه سني نوجوان است يا همه گروههاي سني را در بر ميگيرد؟
راستش كتاب «زار» كتاب بزرگسال است، اما چند تا كتاب دارم كه از ديد ناشرين عزيز و بررسان محترم ارشاد، به درد گروه سني نوجوان هم ميخورد، از جمله كتاب «روياي تهران» و كتاب «خانجون خواب پريون»، كه البته وقت نوشتنشان به تنها چيزي كه فكر نميكردم گروه سني مخاطبينم بود، از نظر من نوجوان يعني كسي كه مرز كودكي را رد كرده و با اينكه هنوز تجربه و پختگي آدمهاي بزرگتر را ندارد اما به درك كاملي از جهان رسيده و ميتواند بيشتر كتابها را بخواند، به هرحال سال گذشته به خواست گروه مداد بنفش كه معتقد بودند من ميتوانم براي نوجوانهاي عزيز بهتر از اين كار كنم، شش تا كتاب تاريخي داستاني هم نوشتم كه اميدوارم به زودي تصويرسازي و منتشر شود.
معمولا سادهنويسي در ادبيات ما به عنوان يك عيب به حساب ميآيد و كتابهايي كه به زباني ساده نوشته ميشوند از سوي بسياري از منتقدان براي خواندن توصيه نميشوند. اين در صورتي است كه نوشتن به زبان ساده مسالهاي نيست كه از عهده هر نويسندهاي بر بيايد. خود شما هم معمولا براي نوشتن در پي آزار دادن خواننده نيستيد و سعي ميكنيد ارتباطي حسي با كسي كه كتابتان را ميخواند برقرار كنيد. اين سادهنويسي ريشه در چه عواملي دارد؟
راستش من هميشه هم سادهنويس نيستم، نثر كتاب ماهگرفتهها كمي آهنگين و خيلي نزديك به ادبيات اواخر دوره قاجار از كار در آمد و خواندنش براي آنها كه دنبال نثر سادهتري بودند، حوصله بيشتري ميخواست، اما به خيال من خواننده را آزار نميداد، نثر كتاب فدايت شوم هم كه در حقيقت مجموعه نامههاي عاشقانه زني در دوران مشروطه محسوب ميشوند، با الهام گرفتن از نامههاي همان دوره و بعد از خواندن بيش از صد نامه، نوشته شد، اما همه سعي من بر اين بود كه خوانندهام با كلمات كتاب رابطه دوستانهاي برقرار كند و به شكلي خودش به زمان كتاب من بيايد و راحت بخواند و جلو برود و غرق قصه شود.
قصه زار اما كمي با كتابهاي قبلي تفاوت دارد، شايد براي اينكه قصههايش به حد كافي پر از كوچههاي هفت پيچ و راز و رمز هست و نميخواستم خواننده را در هزارتوي خودم گم كنم، كاري كه در ماهگرفتهها كردم و گاهي پشيمانم اما ميدانم اگر دوباره هم آن كتاب را بنويسم با همين نثر نوشته خواهد شد، از بس كه كلماتش به هم گره خورده و بخشي از قصه است، بهطور كلي خيال من اين است كه خود قصه نثرش را به نويسنده تحميل ميكند، بعضي نوشتهها بايد ساده و خودماني نوشته و خوانده شوند و بعضي نوشتهها شيطنتي در انتخاب كلمات و آهنگشان ميطلبند كه انگار به تنشان سنجاق شده است.
درباره مساله «زار» كتابهاي متعددي نوشته شده كه ازآن ميان ميتوان به كتاب«اهل هوا» نوشته غلامحسين ساعدي اشاره كرد. زار چيست و شما از چه زاويهاي با آن برخورد كردهايد؟
از نظر ساعدي عزيز و بيشتر اهالي شهرهاي جنوبي، زار بخشي از زندگي است، نه فقط بخشي از قصههاي مردم دريا، تو بگو درد و رنجي كه از بادها به آدمها منتقل ميشوند و درمانشان پيوند تنگاتنگي با سنتها و آداب زندگي مردم عجيب و دوستداشتني جنوب دارد، از نظر من تا دريا هست و نخل هست و مردم جنوب هستند، اين قصهها و آداب سرجايشان باقي ميمانند و بسيار زيبا و محترمند، اما زار قصههاي من همان عشق است، رنجي كه فرقي نميكند اهل كجا باشي اما شايد يك روز گرفتارش شوي، بعضيها كه اصلا از لحظه تولد با خودشان به دوشش ميكشند و واي به حال كسي كه در اين شهر بزرگ و شلوغ و مدرن ما از آن عاشقهاي زار و قديمي باشد و مامازار و قصه و دم كرده و دود كندري براي درمان نداشته باشد.
ازكارهاي تازه چه خبر؟
خوشبختانه سال گذشته براي من سال پركاري بود، علاوه بر زار، شش تا كتاب براي گروه سني نوجوان درباره تاريخ اشيا كار كردم كه منتظر چاپشان هستم و يك مجموعه سه جلدي رمان نوجوان هم شروع كردم كه هنوز به نتيجه دلخواهم نرسيده و منتظرم كه اين درخت هم ثمر بدهد، تا از شاخههايش ميوههاي هفت رنگ و عجيب و غريب تازهاي بچينم.
قصه زار اما كمي با كتابهاي قبلي تفاوت دارد، شايد براي اينكه قصههايش به حد كافي پر از كوچههاي هفت پيچ و راز و رمز هست و نميخواستم خواننده را در هزارتوي خودم گم كنم، كاري كه در ماهگرفتهها كردم و گاهي پشيمانم اما ميدانم اگر دوباره هم آن كتاب را بنويسم با همين نثر نوشته خواهد شد، از بس كه كلماتش به هم گره خورده و بخشي از قصه است، بهطور كلي خيال من اين است كه خود قصه نثرش را به نويسنده تحميل ميكند، بعضي نوشتهها بايد ساده و خودماني نوشته و خوانده شوند و بعضي نوشتهها شيطنتي در انتخاب كلمات و آهنگشان ميطلبند كه انگار به تنشان سنجاق شده است.
- 13
- 1