دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳
۱۱:۳۷ - ۰۴ تير ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۴۰۰۹۴۳
کتاب، شعر و ادب

نگاهی به داستان «شنل» نیکلای گوگول

داستان شنل,اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات
نیکلای واسیلیویچ گوگول، به‌حق، یکی از ژرف‌اندیش‌‌ترین نویسندگان منتقد به‌شمار می‌‌آید و نوشته‌هایش در عین سادگی، راوی ظرایف و نکات عمیق انسانی هستند. او با تبحری خارق‌‌العاده، کالبد خشک و تلخ واقعیات را صیقل داده و آنها را الهام‌‌بخش طنزی گزنده می‌کند. در میان آثار ماندگار او، داستان «شنل»، یکی از غنی‌‌ترین و تأثیرگذارترین آنهاست.

شخصیت اصلی داستان «شنل»، مردی‌ست میان‌سال، کارمند ساده یکی از ادارات و چنان راکد و یکنواخت که در آغاز داستان، به سختی می‌توان کوچک‌ترین نقشی برای او متصور شد. چنین است که وی مانند خیل کثیری از جامعه، سراشیبی رکود روزگار را در سکوت می‌پیماید. داستان با او پیش می‌رود، تا آن‌که درمی‌یابد شنل کهنه و مندرسش دیگر از او در برابر سرمای طاقت‌فرسا و تازیانه بادهای زمستانی محافظت نمی‌کند و چنان پوسیده، که توان سوزن‌خوردن و وصله را نیز ندارد.

این‌گونه است که چاره‌ای جز دوختن شنلی نو نمی‌یابد؛ شنلی که هزینه آن برای کارمندی دون‌پایه چون او، تکان‌دهنده و درهم‌شکننده است و برای تامین آن، ناگزیر از امساک و تقلیل بیش از پیش نیازهای اولیه زندگی شده و مجبور است گرسنگی بیشتری را تحمل کند و چنان راه رود که تخت کفشش ساییده نشود!

در این میان آن‌چه شگفت‌آور است، تلاش ناگهانی و بی‌امان مرد است. او که تا پیش از این، کسالت زندگی‌اش بر داستان سایه افکنده بود، اکنون با جدیت تمام سختی‌ها و دشواری‌ها را به امید شنل نو به جان و دل می‌خرد، شنلی نو که او را از گزند برف و کولاک در امان نگه دارد و مسیر صعب‌العبور زندگی را با او بپیماید.

جرقه‌های امید در وجودش شعله‌ای برافروخته و مرد نحیف، با آن جانی تازه گرفته و چنان او را به هیجان درآورده که پس‌انداز و ماحصل تلاش سالیان عمرش را نیز با طیب خاطر، در ازای شنل نو عرضه می‌دارد. سرانجام، روز موعود فرامی‌رسد و شنل نو مهیا می‌شود. مرد در پوست خود نمی‌گنجد و در هوایی دیگر سیر می‌کند. گویی از اختناق و تنگنای دنیایی که هنوز هم استخوان‌های بدن ناتوان‌تر از همیشهِ او را می‌فشارد، رها شده است. سرمست از وصال محبوب و دستیابی به امید و آرزویی که به قیمت تحمل آن‌همه گرسنگی و خون دل به‌دست آمده، گویی گام در فصل نوینی از زندگی می‌نهد.

لکن سعادت و شیرینی این فصل، بیش از یک روز نمی‌پاید و چنین رقم می‌خورد که با حلول شب، آن هنگام که تاریکی و سیاهی شهر را فرامی‌گیرد، شنل از تن مرد ربوده می‌شود. در آن میانه، یکی از سارقین، جمله‌ای بر زبان می‌آورد: «مال من است! این شنل مال من است!». وردی آشنا که در لحظه‌ای، جای فاعل و مفعول سرقت را عوض می‌کند و چنان می‌نماید که گویی سارقین طی یک عمل متهورانه، حق اجدادی خود را جسورانه از چنگال مرد بینوا بیرون کشیده‌اند.

آنچه مخاطب را به حیرت بیش‌تر وامی‌دارد آن‌ است که نگهبان شب حضور دارد و تمام وقایع در حضور او رخ می‌دهد. نگهبانی که قرار است حافظ جان و مال مردم باشد، لکن می‌بایست وجودش را نابوده پنداشت و اینگونه است که پرتو حقیقت از ورای سیاهی واقعیت نمایان می‌شود.

پس از سرقت، آن‌چه بیش از هرچیز دیگر، شروع فضای جدید و فصل تاریک و ویران‌گر مرد را القاء می‌کند، حال نزار و وضعیت رقت‌انگیز اوست؛ امید و حاصل عمر را در قمار زندگی باخته، و اکنون تهی و پوچ، مستأصل و عاجز، به هر دری می‌زند و به هر کورسویی چنگ می‌یازد. با ترس و لرز و گردنی افتاده، به کسانی متوسل می‌شود که تا دیروز، هیچ نبودند و اکنون در پشت میزهای ریاست، گردن برافراشته‌اند.

نویسنده، در پرتو بازتاب آینه حقیقت، شخصیت حضار جدید، مدیران و رؤسای ادارات را تبیین می‌کند و بی‌باک به تشریح دیوانسالاری و مفاسد آن می‌پردازد. او معتقد است، که در آن کشور دارای قانون، عفونت تقلید و بی‌خردی، ساحت ادارات را آلوده است. هر رییس دون‌پایه‌ای قدم در جای پای مافوق خود می‌نهد و فارغ از آن‌که مسند ریاست، چه وظایف و مسئولیت‌هایی بر گردن او نهاده، می‌کوشد تا با ایجاد فضای ارعاب و خودمحوری، ابهتی مخوف برای خویش بیافریند.

 مرد که به هرجا رجوع کرده مورد تحقیر و سرخوردگی قرار گرفته، اکنون ناامید از یافتن شنل در بستر مرگ افتاده است. شنل نویی که تنها امید و انگیزه او برای نجات از پوچی دنیا شده بود؛ تنها ثمره زندگی او که مقرر بود آرامش و آسایش موعود را محقق کند، بر باد رفته و او را در میان برهوت هیچ، وانهاده است.

زندگی قسی‌تر از آن‌چه تاکنون نموده بود، تازیانه‌های خود را بر پیکر خسته و نیمه‌جانش فرود می‌آورد و او را در کوتاه‌زمانی از پای درمی‌آورد.

در شروع داستان، مرد چنان به‌دور از هر کنش و واکنشی ظاهر می‌شود، که این تصور را که چنین شخصیت حاشیه‌ای محور داستان و وقایع قرار گیرد بعید می‌نماید. لکن، نویسنده با ظرافتی هنرمندانه، چون پیکر تراشی زبردست، شخصیت او را می‌ساید تا رنگ انفعال و نیستی را از چهره‌اش بزداید و از پس آن قهرمانی خلق می‌کند که در تنهایی مطلق، رسالت سنگین نویسنده را بر دوش ناتوان خود می‌کشد.

مرد داستان می‌میرد، اما قهرمان داستان حتی پس از مرگ هم کار خود را ناتمام رها نمی‌کند. روح او پرسه‌زنان در کوچه‌های تاریک شهر، این‌بار بدون هراس، به سراغ صاحب‌منصبانی می‌رود که شنل نو بر تن دارند. او عصبانی است و مترصد فرصتی برای تسویه‌حساب؛ حسابی که در یک کفه آن امید و زندگی‌اش را گذارده و اکنون اوست که بهای زندگی‌اش را تعیین می‌کند.

در ورای لحظات و گفت‌وگوهای بین مرد و سایرین، رؤسا، صاحب‌منصبان و مردم عادی که او را احاطه کرده‌اند، نویسنده چون آگاهی دلسوز می‌کوشد نقاب از رخ داستان بردارد تا حقیقت متجلی گردد و مخاطب، معنای عمیق انسانیِ تمام عناصر را درک کند. او با صبوری، دست مخاطب را می‌گیرد و به کوچه‌های ظلمانیِ شب‌زده می‌برد و با تاباندن فانوس اندیشه بر صورت ملتهب مرد بینوا، این پرسش را مطرح می‌کند که: آیا این چهره برایتان آشنا نیست؟ و این امر را یادآور می‌شود که کم نیستند افرادی دردآشنا که به چشمان مرد خیره می‌شوند و راه همیشگی خود را در تاریکی شهر پی می‌گیرند.

کسانی که مدت‌هاست بالاپوششان چنان نخ‌نما شده که دیگر یارای مقابله با شلاق‌های بوران زندگی را که از هرسو بر تن رنجور آن‌ها می‌نشیند ندارند و «امید» را از آن‌رو اقبال و اعتماد داشتند که گمان می‌بردند آرزوی قبای نو را محقق خواهد کرد. این قبای نو هزینه گزافی برای آنان داشته: محقق‌نشدن تمام امید آن‌ها برای رسیدن روزهای گرم، که در آن باد موافق بوزد و رسم آن مدارا باشد.

انسان را نه بر خلد و جحیم علمی است و نه بر حساب و میزان الهی تاثیر! به زور نمی‌توان اشخاص را روانه بهشت یا جهنم کرد، اما با گستراندن ورطه یأس و ناامیدی، ممکن است آنان را به سوی کفر رهنمون شد. آنجا که در آن متضاد ایمان و زندگی، کفر و مرگ نیست؛ بلکه در برابر همه‌چیز بی‌تفاوتی قد می‌افرازد و محصول آن تبدیل انسان‌ها به کسانی می‌شود که چیزی برای ازدست‌دادن ندارند.

و اینگونه است که دوباره به آغاز داستان می‌رسیم، آن‌جا که او مردی‌ست میانسال، کارمند ساده یکی از ادارات و موجودی راکد و یکنواخت... .

* ای درختان عقیم ریشه‌تان در خاک‌های هرزگی مستور/ یک جوانه ارجمند از هیچ‌جاتان رُست، نتواند (مهدی اخوان‌ثالث)

سمیه دژبرد

sharghdaily.ir
  • 15
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه

حکایت های اسرار التوحید اسرار التوحید یکی از آثار برجسته ادبیات فارسی است که سرشار از پند و موعضه و داستان های زیبا است. این کتاب به نیمه ی دوم قرن ششم هجری  مربوط می باشد و از لحاظ نثر فارسی و عرفانی بسیار حائز اهمیت است. در این مطلب از سرپوش تعدادی از حکایت های اسرار التوحید آورده شده است.

...[ادامه]
ویژه سرپوش