در بین کتابفروشها و حتی در بین ناشران برای کتابهای مرجع اصطلاح جالبی بهکار میرود؛ «کتابهای گُرز» به اعتبار سختی و سنگینی که گرز دارد! یعنی کتابهایی که از هر طرف به آنها نگاه کنیم، دشواری میبینیم و دشواری. از تالیف گرفته تا چاپ و بعد هم در فروش. دلیلش شاید این باشد که از بین کتابخوانها تعدادی که نیاز به کتابهای مرجع داشته باشند، چندان زیاد نیست. صرف نظر از اینکه کسی نمیتواند منکر اهمیت کتابهای مرجع باشد، به سختی میتوان میزان انگیزه و انرژی کسانی را که وارد چنین کاری میشوند، درک کرد. اخیرا کتاب چهارجلدی «اسناد و پروندههای مطبوعاتی ایران، دهه ۸۰» منتشر شده است.
کتابی که با حوصله، دقت و انگیزهای غولآسا در طول سالها تالیف شده است. هرچند مولف در مقدمه این اثر سترگ به گوشههایی از این دشواری اشاره کرده اما با نگاه کردن به این اثر به آسانی میتوان جامعیت آن را دریافت. برای آگاهی از کم و کیف تالیف این اثر مهم که به زودی اهمیت آن بر همه اهل فن آشکار خواهد شد، آرمان با عذرا فراهانی گفتوگو کرده که در ادامه میخوانید.
خانم فراهانی ماجرا از کجا شروع شد؟
گاهی اوقات لازم است آنقدر تلاش کنی تا اثری درست از شما به جا ماند. کاری که دیگران نتوانند روی آن چشم ببندند. هنگامی که دولت اصلاحات آخرین ماههای خود را میگذراند، در دیداری با رئیس دولت راجع به چاپ کتاب صحبت کردم. ایشان به آقای مسجدجامعی گفتند که از کتاب من حمایت کنند؛ همان مجموعه سه جلدی اسناد و پروندههای مطبوعاتی ایران دهه ۷۰. ایشان هم مرا به معاونت مطبوعاتی معرفی کردند و آنجا هم به مرکز مطالعات و تحقیقات رسانهها. رئیس مرکز رسانهها به من گفت که قراردادی میبندند که طی آن من باید اسم مرکز را پشت جلد بزنم تا هزینه چاپ را پرداخت کنند.
اتفاقا این کار را کردم. وقتی کتاب در چاپخانه بود، رئیس دولت عوض شد و آقای احمدینژاد آمدند. در حالی که مرکز تحقیقات و مطالعات رسانهها هنوز با من هیچ قراردادی نبسته بود. در مراجعه به آنها در مورد پرداخت هزینه چاپ صحبت کردم ولی آنها گفتند: ممکن است دولت جدید این کتاب را خمیر کنند! در واقع دل مرا خالی کردند و عنوان میکردند که در حال حاضر توان پرداخت این پول را ندارند و از من میخواستند که خودم پول را پرداخت کنم.
منظورشان چه بود؟
نمیدانم! فکر میکردند که دولت جدید با آن مخالفت میکند یا دوست ندارد که چنین مجموعهای منتشر شود. متاسفانه در کشور ما، یکدفعه آدمهایی خلق الساعه و همان لحظه تصمیم میگیرند و کل برنامهریزی دیگران را برهم میزنند. گفتم من با شما صحبت کردهام و اسم مجموعه شما را پشت جلد کتاب زدهام. بهراحتی گفتند ایرادی ندارد، خیلیها در صف ایستادهاند که اسم مجموعه ما پشت جلد کتابشان بخورد.
جالب اینکه اینها هنوز آدمهای دولت اصلاحات بودند. آنها گفتند حالا خودت هزینه را تقبل کن. با اینکه ناراحت بودم اما از آنجا که کار مهمی بود و میدانستم این کتاب به عنوان یک سند جای خود را باز خواهد کرد و تبدیل به یک رفرنس مهم خواهد شد، هزینهها را پرداخت کردم. سالها رفت و آمد به دادگاهها این را به من آموخته بود که کار مهمی در پیش دارم. لذا حاضر شدم برایش هزینه کنم. گفتم ایرادی ندارد نهایتا یک مرکز فرهنگی و مطبوعاتی سر من کلاه گذاشته! هزینه را پرداخت کردم و کتاب در چاپخانه وزارت ارشاد چاپ شد. چند روز پس از چاپ کتاب از دفتر مرکز مطالعات رسانهها، چندین بار تماس گرفتند که ۲۰ دوره از این کتاب را برای ما بفرست. من پشت گوش میانداختم تا اینکه یکبار از دفتر رئیس زنگ زدند و جویا شدند. گفتند: چرا کتاب برایشان نمیفرستم. گفتم ببین! میدان انقلاب انتشارات و کتابفروشی ققنوس این کتاب را میفروشد. لطف کنید بروید بخرید. پاسخ بدی که ندادم؟
نه، نه پاسختان خیلی هم محترمانه بود.
البته این را به مدیر دفترشان گفتم. چند دقیقه بعد خود آقای رئیس زنگ زد و گفت که خانم فراهانی، چرا برای ما کتاب نیاوردهاید؟ گفتم من آدرس را به مدیر دفترتان دادم که تشریف ببرند و به راحتی میتوانند تهیه کنند. گفت این چه کاری است که شما میکنید؟ الان وزیر(صفار هرندی) و معاون وزیر( علیرضا مختار پور) این کتاب را میخواهند. کاری نکنید برایتان بد شود! برای خودتان و کتابتان. گفتم شما دارید مرا تهدید میکنید؟ گفت نه تهدید نمیکنم ولی شما باید کتاب بیاورید. گفتم چرا من باید بیاورم؟ شما سر من کلاه گذاشتید و گفتید با زدن اسم موسسه پشت جلد، هزینه کتاب را پرداخت میکنید اما یک ریال هم ندادید. چرا باید ۲۰ جلد کتاب برایتان بیاورم؟
خلاصه حرفهای بدی بود که نثار هم کردیم. متاسفانه یک تصمیمهای خلقالساعه از بعضی آدمها صادر میشود که آدم را در یک وادی قرار میدهد که اصلا دلش نمیخواهد. نهایتا اینکه هر دو بدون خداحافظی تماس را قطع کردیم. بلند شدم و به معاونت مطبوعاتی رفتم و سراغ معاون جدید، آقای مختارپور را گرفتم. گفته بودند که آقای مختارپور سپاهی است. من هم با ترس و لرز رفته بودم. چون مدیر دفتر قبلی مرا میشناخت به راحتی اجازه داد ایشان را ببینم. اولین چیزی که در بدو ورود گفتم این بود؛ سلام آقای مختارپور! مگر شما لولو خورخوره هستید؟ بنده خدا نگاهی به خودش کرد و گفت: نمیدانم وا... شما بگویید. گفتم: اگر لولو خورخوره نیستید چرا اجازه میدهید که مردم را به اسم و سمت شما تهدید کنند؟
گفت: چی شده؟ تو کی و چی هستی؟ گفتم: من عذرا فراهانی هستم و مرکز مطالعات رسانهها با من این برخورد را کرده و حالا ۲۰ نسخه کتاب رایگان هم درخواست کرده که در صورت عدم اجابت درخواستشان با تهدیداتی از جانب معاون وزیر مواجه میشوم. به من گفتند که برای تو و کتابت بد میشود و کاری نکنم که اوضاع خراب شود. آقای مختارپورگفت: پس شما فراهانی هستی؟ خیلی خوب شد که آمدی. بیا اینجا و بنشین. حالا مختصری از شرح ماجرا را برایم بگو و بعد مکتوبشان کن.
میخواستم ورقی از دست او بگیرم، چشمم به کتابها که روی میز جا خوش کرده بود، افتاد. ظاهرا به میدان انقلاب رفته و خریده و برای معاون وزیر آورده بودند. آقای مختارپور گفت: من کاری به این ندارم که قبلیها چه قولی به تو دادند. درحالی که کتاب را ورق میزد، گفت که این کتاب ارزشمند است و من ۵۰۰ نسخه از این کتاب را از تو میخرم. آنجا دقیقا به تصوری که داشتم ایمان آوردم. یعنی تلاش برای یک کار مفید و ارزنده. این چیزی است که فرد را دلگرم میکند.
خانم فراهانی، فرق مجموعه دهه ۸۰ با مجموعه دهه ۷۰ از لحاظ محتوایی چیست؟
فرق چندانی ندارد ولی دهه ۸۰ خیلی جامع و کاملتر است و علتش این است که چون در جمعآوری مجموعه اسناد دهه ۷۰ برخی از افراد نمیدانستند دارم چکار میکنم! یا به من اعتماد نداشتند، لذا اطلاعات زیادی در اختیارم قرار نمیدادند. شرایط سختی بود. گاهی حتی همکاران مطبوعاتی نیز مرا دلسرد و ناامید میکردند. به طور مثال از یک همکار مطبوعاتی درخواست کردم رأی دادگاه نشریهاش را برایم بفرستد، او هم فرستاد، ولی چگونه؟ میزان محکومیت مندرج در رأی را مخدوش کرده بود تا نتوانم آن را ببینم. خنده دار نیست؟ واقعا این رأی به چه درد من میخورد؟( البته من رأی کامل را دو سال بعد بهدست آوردم).
در قبلی اینطوری بود؟
بله، متاسفانه. نکته دیگر اینکه چند نفر از قضات گفتند پس از چاپ مجموعه دهه ۷۰ ما در انشای رأی خود تجدیدنظر کردیم. وقتی قاضی فکر میکند که رأی و قلمش فارغ از مسائل سیاسی، قرار است ماندگار شود، یکبار دیگر آن را مطالعه میکند. یکبار در جلسه دادگاهی بودم که قضات با هم شوخی میکردند و یکی از آنها به دیگری گفت: اگر زیاد اذیت کنی آرای ترا میدهیم فراهانی در کتابش چاپ کند.(البته آنجا دادگاه مطبوعات نبود). اتفاقا حرف قضات باعث شد خود من هم در کارم دقیقتر باشم.
باورتان نمیشود برای اینکه کتاب غلط ویرایشی یا املایی نداشته باشد ۱۰ بار مجموعه چهار هزار صفحهای را خواندهام. یعنی دقیقا به مدت ۶ ماه. میخواندم، میخواندم، میخواندم تا ۴ صبح که میخوابیدم و دوباره ۸ صبح خواندن شروع میشد. نه جایی میرفتم. نه میهمان میپذیرفتم. هیچ. آخرین بار که خواندم، فکر کردم که حالا یک دور هم در کامپیوتر بخوانم. واقعا احساس میکردم به گونهای دچار وسواس شدهام. وقتی یک قاضی میرود و تجدیدنظر میکند، چرا من دقیقتر نباشم؟ چرا من به عنوان گردآورنده این مجموعه چرا نباید این دقت نظر را داشته باشم؟
موقعی که این کار را شروع کردید میدانستید که دقیقا از نظر فرم چه چیزی قرار است دربیاید؟ در ادبیات ضربالمثلی هست که میگویند نویسنده موقع نوشتن جایی موفق میشود که به ضرور اعمال نظر کند و نه همیشه. همیشه اگر یک داوری بیطرف باشد تاثیرگذاری بیشتری دارد. این چیزی که اینجا دارم میبینم شما بیطرف هستید. آیا میدانستید در نهایت این فرم میخواهد بشود یا اینکه بالاخره شد؟
دقیقا یک نکته را میدانستم و آن اینکه نباید هیچ تحلیلی در کتاب باشد. جای تحلیل در کتاب دیگری است که در حال حاضر روی آن کار میکنم. در اینجا فقط اسناد، آرا، لوایح وکلا، جلسات دادگاه و هر چیزی که در روزنامه یا نشریه ثبت شده بود، برایم ارزش داشت. همانطور که در مقدمه اشاره کردم مقام مسئولی گفت: یک پنجشنبه بیا من محفوظاتم را... اما محفوظات به درد من نمیخورد چون ممکن است حافظه ایشان مثل هر انسان دیگری دستخوش تغییر شده باشد. پس حتی حاضر نبودم برای این مجموعه نزد او بروم و از محفوظات ایشان استفاده کنم.
به عبارت دیگر فرم کامل و نهایی را در ذهن داشتید.
بله، فرم در ذهنم بود. مطمئن بودم که نمیخواهم در آن تحلیل باشد. چون در کتابهای مرجع تحلیل ندارد و کتابهای مرجع، مرجع است که حتی در مجموعه قبلی و در این مجموعه نمیخواستم جای هیچ شک و شبههای باقی بگذارم. دادگاه کیهان را تماما از روزنامه کیهان استفاده کردم که پس فردا نگویند مطالب کیهان تحریف شده است.
هیچوقت به این فکر نیفتادید که حاشیههایی به آن اضافه کنید. به خاطر اینکه وقتی من این را نگاه میکنم سوالاتی بهوجود میآید و با این سوالات خواننده چگونه میتواند به جواب برسد. مثلا یک جایی آمده که در نشریهای خبر از اختلاس داده شده، فرد مورد نظر از نشریه شکایت میکند و دادگاه تشکیل شده و نشریه تبرئه میشود. آیا این سوال بهوجود نمیآید که وقتی نشریهای که خبر اختلاس را داده تبرئه میشود ممکن است اینطور استنباط شود که حتما خبر درست بوده، دراین صورت تکلیف اختلاس چه میشود؟ یعنی من خبرنگار یا اصلا نشریه این وسط راست گفته دیگر. این سوالها برای خواننده بهوجود میآید، چگونه میتواند جواب دهد؟
من خیلی راجع به این موضوع حرف دارم. اما دستگاه قضائی باید پاسخ دهد. من تنها به یک مثال اکتفا میکنم. وقتی قاضی در دو پرونده، برای یک اتهام مشترک، دو رأی متفاوت صادر میکند، این نشان دهنده چیست؟
جواب قاضی واضح است که علم قاضی پارامتری است که در لحظه آخر بر شواهد اضافه میشود. علم قاضی تعیین کننده است که شواهد چند درصد میتواند تعیین کننده باشد. یعنی در شرایطی که حکم شما دارد اعمال میشود، من قاضیام. اینجا تشخیص میدهم که با توجه به قانون مجازات اسلامی اینطوری باشد و اینجا تشخیصم چیز دیگری است.
در بعضی از پروندهها، مثلا همین اختلاسی که در کشور ما تمامی ندارد، پرونده دیگری هم برای همان فرد در دادگاه مربوط به اختلاس تشکیل شده، در حال رسیدگی است و هنوز اتهام ثابت نشده، هنوز طرف محکوم نشده یا حتی به یاد دارم یک جاهایی رأی اولیه صادر شده مبنی بر محکومیت اما چون این محکومیت قطعی نیست و باید به دادگاه بعدی برود، دادگاه میگوید که فعلا نظر ندهیم و قرار است طور دیگری صادر کنیم. برای مثال در دادگاه فرجا... سلحشور که یک نفر از ایشان شکایت کرده بود...
یادتان هست که شکایت چه بود؟
بله، شکایت از داستان فیلمنامه یوسف پیامبر بود. در متن مورد شکایت سلحشور که در روزنامه همشهری به چاپ رسیده بود، آمده؛ ۱۲ خرداد پایگاههای اطلاعرسانی متعدد از محکومیت سلحشور به دلیل سرقت فیلمنامه مجموعه تلویزیونی یوسف پیامبر خبر دادند هر چند سلحشور این اخبار را تکذیب میکند. بر اساس شکایت شهابالدین طاهری نویسنده کتاب، سلحشور به سه سال زندان و پرداخت جریمه نفدی محکوم شده است. پس از چاپ این مطلب در روزنامه همشهری آقای سلحشور شکایت میکند و روزنامه همشهری به دو میلیون ریال جزای نقدی محکوم میشود. دیگر به این اشاره نمیکند که تو در آنجا تبرئه شدی یا نشدی. چون اینها دو چیز مجزا از هم است.
آیا میتوان این نکات را وارد کتاب کرد؟
خواننده واقعا اگر آنقدر کنجکاو باشد، میرود خودش میگردد و پیدا میکند.
کنجکاوی یک دریایی است که آدم در آن غرق میشود.
درست است و اگر میخواستم دنبال چنین موضوعاتی را بگیرم، غرق میشدم. در یکسال اخیر همسرم که وکیل دادگستری است مدام میگفت تمامش کن، جمعش کن، ببندش. این مثل یک چاه میماند. واقعا هم همانطور است. فرض کنید به یک رأی اعتراض شده و به دیوان رفته و من باید صبر کنم تا از دیوان برگردد. من قاطعانه به شما میگویم که یکسال تمام به خاطر رأی یک روزنامه دنبال چاپ کتاب نرفتم. برایم اهمیت داشت. چون بعد از آن دیگر وارد دهه ۹۰ میشدیم.
به شکل آماری وقتی به شکات نگاه میکنم، میبینم در این ۴ هزار صفحه، افرادی یا سازمانهایی هستند که از نشریههای متعدد، شکایتهای متعدد کرده و مدیران آنها را به دادگاه کشاندند. بهطور طبیعی این سوال برای خواننده بهوجود میآید که این شکایتها چرا باید از زنجان یا شیراز باشد؟ به توجه به تجربهای که از حضور در دادگاههای مطبوعاتی دارید، آیا جریان سازمان یافته وجود داشته، به خاطر اینکه مطبوعات در آن سالها رادیکال شده بودند؟ آیا اصلا این سوالی بیمورد است؟
نه، اتفاقا میتوان روی این سوال خیلی عمیق شد. در سال ۷۹ و بعد از توقیفهای مطبوعاتی، یکسری از افراد یا نهادها هر روز با یک شکواییه جدید، مدیران مطبوعات را به دادگاه میکشاندند. البته به این جماعت آن موقع شاکیان حرفهای میگفتند. فرض کنید گزیدههایی از سخنرانی یک مقام مسئول همزمان در۲۰ روزنامه چاپ میشد. فردای آن روز یک گروه، عینا از این ۲۰ روزنامه شکایت میکرد و نکته جالب اینکه هر ۲۰ نشریه تبرئه میشدند. تعداد پروندهها داشت زیاد میشد و دقیقا به یاد دارم که حدود سالهای ۸۰، ۸۱ با برخی از قضات مطبوعات صحبت میکردم و در برخوردهای دوستانه، از آنها انتقاد میکردم.
میگفتم واقعا این چه وضعی است که مثلا یکباره همه بلند میشوند و از ۲۰ نشریه و روزنامه شکایت میکنند و جالب اینکه آنها هم تبرئه میشوند؟ آیا مگر شاکیان کار و زندگی ندارند و مگر دادگستری بیکار نشسته که هرکس رد میشود، بیاید و شکایتی مطرح کند؟ به یاد دارم آن موقع چون خود قضات هم به نحوی خسته شده بودند، در دادگستری دفتری تشکیل دادند و شکایتهای وارده را اول بررسی میکردند و در صورت واقعی بودن شکایت آن را ثبت میکردند و در غیر اینصورت ثبت نمیکردند.
بعد از دوران احمدینژاد موضوع شکایتها و تشکیل پروندهها بیشتر در وزارت ارشاد متمرکز شد تا قوه قضائیه. یعنی نشریات ابتدا از سوی هیات نظارت توقیف و پرونده آنها به قوه قضائیه ارسال میشد. گاهی شکایتهایی که از استانهای دیگر علیه نشریه صورت میگرفت به این دلیل بود که شاکیان یا سازمانهای شاکی در شهرستان بودند و مطلب مورد شکایت آنها در روزنامههایی بود که توزیع سراسری داشتند. اما در یکی از مواردی که سال ۹۱ رخ داد میتوان گفت شکایتهای مطرح شده چنین وضعیتی داشت.
درباره این پرونده توضیح میدهید؟
هادی حیدری، کاریکاتوریست وقت روزنامه شرق کاریکاتوری در روزنامه کار کرد که از سوی برخی توهین قلمداد شد و زمینه احضار کاریکاتور و توقیف روزنامه را فراهم کرد.
اگر روزنامه شرق سراسری است مگر میتوان جدا کرد؟
اگر سراسری باشد بعد آن وقت هر روز باید فکر کنید یک مدیرمسئول باید راه بیفتد و به زاهدان و مشهد برود. این در قانون مطبوعات مشخص شده که محل نشر کجاست که تهران است ولی توزیع سراسری است. پس ملاک محل نشر است.
به یاد دارم آن سالها مجلات ادبی هم یکییکی حذف میشدند. به نظرتان فشار روی هفتهنامهها و ماهنامههای ادبی در کنار مطبوعات سیاسی چرا بهوجود آمد؟ وقتی به اینها نگاه میکنیم دایره وسیع مطبوعات است که زیر فشار قرار گرفته که از این طرف روزنامههای ورزشی، تخصصیها، سیاسیها البته به طریق اولی و در آخر ادبیها هم هستند. واقعا آن سالها چه اتفاقی افتاده بود؟
حقیقت این است که نگاه برخی به مجله ادبی متفاوت است نسبت به یک نشریه سیاسی، به خاطر اینکه نشریه سیاسی بیشتر خبر است، جنجال و موج ایجاد میکند. موج میآید و میرود. اتفاقا در کتاب قبلی، فکر میکنم دومین نشریه مطرح شده، نشریه گردون است.
قضیه طراحی جلد آقای کلانتری؟
بله، جلد را هم گذاشتهام.
آیا اصلا چنین واکنشهایی برای قاضی مهم است؛ وقتی رأی را مینویسد؟ اصلا ممکن است یک قاضی تحت تاثیر مسائل بیرونی قرار بگیرد؟
اینکه شما میگویید در دادگاه بازتاب داشت یا نداشت، دقیقا سال ۷۰ رایش صادر شد. سال ۷۰ دادگاه مطبوعات این شکلی نبود و بهجز قضات و اصحاب رسانه کسی از آن مطلع نمیشد. نه اطلاعرسانی وسیع بود و نه حساسیتی روی اسم دادگاه مطبوعات بود. در واقع چون خیلی مطرح نشد یا کسی متوجه نشد، بازتاب آنچنانی در دادگستری نداشت.
آیا قاضی دادگاه، با مجله گردون آشنا بود؟ پرویز کلانتری را میشناخت؟ با کارهای کلانتری آشنا بود؟ نقاشیهای کلانتری از روستاهای کویری و عشایری را دیده بود؟ سوالم این است که وقتی قاضی میخواهد چنین رأیی بدهد و به علم خود استناد کند، آیا سعی میکند که علمش را بالا ببرد؟ آیا به قاضیای برخورد کردهاید که مثلا قبل از رأی درباره یک اثر، بخواهد بقیه نقاشیهای کلانتری را ببیند؟
این پرونده در سال ۱۳۷۱ مطرح شد. هیات منصفه نظر داد که هرچند مطالب مندرج در گردون در کیفرخواست در مواردی مطابق با آرمانهای انقلاب اسلامی نیست ولی در حد جرم قانونی نبوده است. لذا هیات منصفه اعلام کرد مجله گردون را به اتفاق آرا مجرم نمیشناسد. اتفاقا صدر واثقی یکی از اعضای هیات منصفه پس از اعلام نظر هیات، نامهای برای چاپ به روزنامه سلام داد و اعلام کرد هیات منصفه در تبرئه گردون اتفاق نظر نداشته بلکه اکثریت آرا را داشته است. وی در نامه منتشر شده خود ادامه داده که هیچ رایی در نفی یا اثبات اتهامات مدیر نشریه گردون نداشته و پس از چند جلسه مطالعه پرونده و مداقه در آن، پرونده را آماده صدور رأی ندیده است.
سرانجام دادگاه رأی برائت گردون را صادر میکند. آقای یونسی به عنوان دادستان وقت به رأی اعتراض کرده و مجدا پرونده در شعبه ۱۴۰ کیفری یک مطرح و رأی برائت تایید میشود.در همین مجموعه دهه هشتاد دو، سه تا رأی بینظیر وجود دارد. در این مجموعه رأی قاضیای هست که ادبیات را میشناسد و با داستان بهخوبی آشناست. به خاطر طرح یک ضربالمثل یا نوشتن یک مطلب در مورد یک ضربالمثل و چاپ آن در نشریه شکایتی طرح شده و قاضی به زیبایی تشریح کرده که این اصلا توهین نیست. اگر این قاضی داستان را نمیشناخت، شما مطمئن باشید که گونه دیگری رأی میداد.
مگر نمیشود که در مورد هر شکایتی به متخصص همان حوزه مراجعه کرد. مثلا میتوان شکایت ورزشی را نزد قاضیای برد که معمولا قضاوت قتل را برعهده میگیرد؟
به هر حال سیستم دادگستری مجزا نکرده است که بگوید قضات به صورت اختصاصی قضاوت کنند. البته الان دادگاه کیفری هست که شعبههایی هم مخصوص قتل دارد ولی در کنار قتل، کلاهبرداری و سرقت را هم رسیدگی میکنند. حقوقیها هم که مشخص است و مطبوعاتی هم به شعبات خاصی میدهند. اما اینکه اختصاصا در شعبه خاصی، فردی با دیدگاه ادبی بنشیند و صرفا پروندههای ادبی را رسیدگی کند، نیست. نه، این دسته بندی وجود ندارد. دادگاههای قتل و حقوقی قضات جدا دارند. برای دادگاه مطبوعات هم شعبه جداگانه گذاشتهاند اما در همین دادگاه مطبوعات مسائل دیگری هم مطرح میشود.
یعنی چه؟
مثلا شعبه ۹ قاضی به نام کشکولی است که چندتا مستشار دارد. الان فکر میکنم شعب ۶، ۹، ۸ که سه تا قاضی مشخص و تعدادی مستشار دارد که هر کدام از مستشاران روز دادگاه ممکن است در یکی از این شعبات باشند. پس قاعدتا یک قاضی خاص برای نشریات ادبی یا سیاسی یا ورزشی نداریم و شاید اصل هم بر این اساس باشد که وقتی یک قاضی مینشیند، قاضی کسی است که میخواهد راجع به جان، مال و ناموس مردم تصمیم بگیرد؛ پس باید به همه چیز اشراف داشته باشد. حالا اگر یک قاضی میخواهد نسبت به یک موضوعی به یک نشریه ورزشی یا ادبی رأی صادر کند ولی آگاهی ندارد، واقعا ضعف و مشکل قاضی است و بدشانسی آن طرف است.
در این کتاب پروندهای هست درباره نشریهای که در آن عدهای متفکر مطلب مینوشتند. من میدانم که قاضی دادگاه به خاطر صادر کردن همین رأی که فکر میکنم ۲۰ صفحه رأی باشد؛ مطمئن هستم که حداقل با ۵ مرجع و عالم دینی حرف زده، رفته نشسته بحث کرده. حتی اگر رأی او هم مورد پسند فرد متهم نباشد، اما دیدن آن رأی نشان از این است که این آدم رفته ساعتها مطالعه کرده و وقت گذاشته. به هرحال میدانید که آن نشریه و موارد اتهامی مهم بود و رایی هم که صادر میکرد قطعا رأی مهمی بود. حالا شاید برای نشریه یک ادبی آنقدر وقت نگذارد که بخواهد تحقیق و بررسی کند.
یا مثلا به یاد دارم که یکی از فعالان سیاسی و فرهنگی مطلبی نوشته بود یا بیانیهای را صادر یا امضا کرده بود، در موضوع و مسائل حقوق بشری. دادستان یا مدعیالعموم هم شاکی بوده. قاضی به زیباترین شکل ممکن دلیل رأی را توضیح میدهد که چون مربوط به موضوع حقوق بشر بوده و خود ایشان دخل و تصرفی در این موضوع نداشته، رأی برائت صادر شده است. یعنی ما واقعا خوشحالیم و میتوانیم امیدوار باشیم که یک چنین نگاههایی وجود دارد.
کسی که به شکل آماری به این مجموعه عظیم نگاه کند درک خوبی به دست خواهد آورد از وضعیت. میتوان در این کتاب به معنای واقعی غرق شد. مثل اینکه آدم بخواهد در آیینه غرق شود. این کتاب شایسته بررسی بیشتر است. امیدوارم در پیچ و خم سکوت گرفتار نشود. شما خودتان مجله هم داشتید و میدانید که بعضی وقتها آدم دچار سکوت دیگران میشود و این سکوت بعد از این همه زحمت که برای این کار کشیده شده، برخورنده است.
من خیلی خیلی با توجه به شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برایم مهم بود که این فقط چاپ شود حتی اگر ۱۰ نسخه. آنقدر برای من مهم بود؛ برای اینکه چنین کتاب مرجعی در تاریخ خواهد ماند و فقط مال امروز نیست. شما باورتان نمیشود وقتی گفتند چاپ شد، چه بار سنگین روانی از روی من برداشته شد.
مرتضی خبازیان
- 19
- 4