رمان «مغازه خودكشي» نوشته ژان تولي نويسنده فرانسوي با ترجمه احسان كرمويسي در نشر چشمه منتشر شده است. اين رمان از جنس كمدي تلخ است و به جنبههاي تاريك زندگي بهويژه مرگ، با زباني طنزآلود پرداخته است. نويسنده در اين رمان، با مرگ و خودكشي درقالب يك كمدي سياه، شوخي كرده است. رمان درباره يك دكانِ فروشِ ابزار و ادواتِ خودكشي است. همهجور خنزرپنزري در آن يافت ميشود. از انواع سم تا طنابهاي دار، از انواعِ سلاحهاي كمري مناسب براي انتحار تا ويروسهاي كشنده. يك فروشگاه منحصربهفرد در زمان و مكاني نامعلوم.
زمان و مكان وقايع رمان، نامعلوم است و به سبك رمانهاي پادآرمانشهري زماني است كه انسانها بسياري از منابع طبيعي را از بين بردهاند. در اين زمان كه ديگر گُلي نميرويد و هوا هم بسيار آلوده است، خودكشي عادي و شادي غيرعادي است. بهاينترتيب، مردم براي پايان دادن به زندگي تلخ خود به مغازه خودكشي خانواده تواچ ميآيند. اسامي افراد خانواده تواچ هم هركدام يادآور افراد سرشناسي در تاريخ است. مثلا ميشيما، براي مخاطب يادآور يوكيو ميشيما نويسنده و شاعر ژاپني و نويسنده چهارگانه درياي حاصلخيزي است كه غلامحسين سالمي ترجمه كرده و انتشارات نگاه ناشر آن است. به شيوه ساموراييها با سپوكو كه نوعي از هاراگيري است خود را كشت يا شخصيت ونسان، يادآور ونسان ونگوگ نقاش هلندي است كه به قلب خود شليك كرد.
مرلين يادآور نام مرلين مونرو، بازيگر معروف امريكايي است كه در سيوشش سالگي با داروهاي خوابآور و آرامبخش خود را خلاص كرد. آلن تداعيكننده نام آلن تورينگ، دانشمند و رياضيدان نابغه انگليسي است. تورينگ در اواخر عمر به دلايلي افسرده شد و جسد بيجان او را روي تختخواب يافتند و كنار تختش، سيبي گازده آغشته به سيانور افتاده بود. «مردم به قدري تنهان كه حتي وقتي اين موجودات زهردار رو هم به اونها ميفروشيم، باز جذبشون ميشن. عجيب اينكه اين موجودات هم همون حس رو دارند و نيششون نميزنند. يه بار، يادت ميآد لوكريس؟ يه مشتري زن كه از اين عنكبوتهاي قاتل خريده بود، بعد از مدتي به مغازه برگشت.
خيلي تعجب كرده بودم. ازم پرسيد سوزن هم ميفروشيم يا نه. سوزن رو واسه بافتن چكمههاي كوچولو براي عنكبوتش ميخواست! تازه اسم هم واسش گذاشته بود: دنسي. با هم دوست شده بودند و اون رو توي كيفش گذاشته بود. بعد در كيف را باز كرد و عنكبوت روي دستش ورجه وورجه ميكرد. بهش گفتم: خطرناكه، برش دار. بعد خنديد و گفت دنسي بهم شوق دوباره به زندگي بخشيده.»
اسدالله امرايي
- 22
- 4