هان کانگ پیش از بردن جایزه بینالمللی بوکر ۲۰۱۶ هم نویسنده موفقی در کره جنوبی بود، اما با ترجمه شاهکارش «گیاهخوار» و بردن این جایزه در جهان شناخته شد و به دنبال آن، کتابهای دیگرش توسط دبورا اسمیت، مترجم آثارش، به انگلیسی و سپس دیگر زبانها ترجمه شد. «گیاهخوار» علاوه بر جایزه بوکر، جوایز کتاب سال نیویورکتایمز، تایم، اکونومیست و والاستریت ژورنال را از آن خود کرد. «گیاهخوار» داستان زنی است که میخواهد درخت شود.
میخواهد نسل بشر را رها کند تا خودش را از سیاهی ذاتی انسان برهاند. ییونگ-های پی کابوسی، دست از خوردن گوشت میکشد تا انگار تنش را از گناه و خشونت منزه کند، و رفتهرفته میبیند که برای رسیدن به معصومیتی ناب میبایست از تن انسانی خود فاصله بگیرد و در آرزوی درختشدن است. «اعمال انسانی» کتاب بعدی هان کانگ بود که به انگلیسی ترجمه شد و بار دیگر برای نویسندهاش موفقیت به بار آورد. کتاب به مرجله نهایی جایزه بینالمللی دوبلین راه یافت، کتاب سال آمازون، آتلانتیک،سانفرانسیسکو، رادیو ملی آمریکا، لایبرری ژورنال و هافینگتونپست شد. «اعمال انسانی» در گوانگجوی کره جنوبی میگذرد.
در بحبوحه سرکوب خونین شورش دموکراتیک، پسربچهای به دنبال جسد دوستش، روحی به دنبال بدن رهاشدهاش و کشوری ستمدیده به دنبال آزادی بیان است. کتاب سوم هان کانگ، با عنوان «کتاب سفید» در سال ۲۰۱۸ به انگلیسی منتشر شد و برای بار دوم به مرحله نهایی جایزه بینالمللی بوکر راه یافت. «کتاب سفید» تلفیق داستان و شعر است. نویسنده روایتی شخصی را بر بستر اتفاقی تاریخی روایت میکند. هر سه کتاب هان کانگ به فارسی ترجمه و منتشر شده: «گیاهخوار» با چند ترجمه از جمله ترجمه نیلوفر رحمانیان در نشر نوای مکتوب، «کتاب سفید» با دو ترجمه: مژگان رنجبر در نشر چترنگ و نیلوفر رحمانیان در نشر نوای مکتوب، و «اعمال انسانی» با ترجمه علی قانع در نشر چترنگ. آنچه میخوانید برگزیده گفتوگوهای هان کانگ با روزنامه گاردین و انستیتو ترجمه ادبیات کره درباره این سه کتاب است.
چه زمان به عنوان یک نویسنده احساس رضایت میکنید؟
برای من نوشتن یعنی پرسشگری بیپایان، یعنی زندگی چیست؟ مرگ چیست؟ من کیستم؟ وقتی مینویسم، خصوصا وقتی رمان مینویسم، دارم یک، دو، سه یا چهار سال صرف نوشتنش میکنم. پس وقتی حس کنم دارم به عنوان یک نویسنده پیش میروم، وقتی میبینم دارم در معنای انسانبودن کاوش میکنم (آنهم به این شکل که به نحوی در این کتاب و به نحوی دیگر در کتابی دیگر) آن موقع است که از نویسندهبودن خوشحال میشوم.
«گیاهخوار» درباه چیست؟
قهرمان زنی است به اسم ییونگ-های که گیاهخواری را به معنای آسیبنرساندن به هیچچیز میبیند. خوردن گوشت سمبلی است از خشونت بشری، از خشونت این جهان و او گیاهخواری را بهعنوان راهی برای تزکیه نفس از این خشونت میبیند. اما بعد در عوض انسانها با گیاهان همذاتپنداری میکند و به کل دست از خوردن میکشد.خسته میشود و نتیجه کنایی این است که آن کاری که برای بهبود خود میکند به مرگش منجر میشود.
ایده «گیاهخوار» از کجا آمد؟
یک داستان قدیمی دارم به اسم «میوه زن من» که حدود ده سال پیش نوشتهام درباره زنی که جسما گیاه میشود و شوهرش میگذاردش در گلدان و آبش میدهد و از آن مراقبت میکند. همیشه میخواستم ادامهای برای این داستان بنویسم، و خب این انگیزه اولیه من بود. و دوم هم اینکه همیشه درباره خشونت انسانی کنجکاو بودهام، میخواستم ببینم معصومیت انسانی اساسا ممکن است یا نه، و یک نفر میبایست بر چه چیزهایی غلبه کند تا زندگی سراسر دور از سرزنشی داشته باشد.
با این رمان میخواستید چه پیغامی را برسانید؟
آیا انسان میتواند تماما معصوم باشد؟ چه اتفاقی میافتد وقتی عهد کنیم به هیچچیز آسیب نزنیم؟ گناه چیست و رستگاری یعنی چه؟ زیبایی چیست؟ اینها سوالاتی هستند که امیدوارم بتوانم با خوانندگان این کتاب در میان بگذارم.
محبوبترین شخصیت این رمان برای شما کیست؟
این رمان از سه بخش تشکیل شده اما کنایی است که قهرمان، ییونگ-های در هیچکدام هیچ صدایی ندارد. او شخصیت ساکتی است که مشاهده میشود، مورد میل واقع میشود، مورد سوءتفاهم قرار میگیرد و به حالش ترحم میکنند و به همین دلایل موقع نوشتنش خیلی مراقب بودم. بعد از او بیشتر با خواهرش این-های احساس نزدیکی میکنم، میشود گفت این رمان درباره این دو خواهر است. کسی هرگز به طور کامل ییونگ-های را درک نمیکند اما این-های شخصیتی است که نسبت به بقیه بیشتر به درک درد او میل کرده است. او را دوست دارم که سعی میکند درد خواهرش را بفهمد و به اشتراک بگذارد.
اگر میتوانستید یک جمله بگویید که بهتر از همه نماینده ییونگ-های باشد، آن چیست؟
ییونگ-های صدایی به عنوان راوی ندارد اما اینکه چه حس میکند و چه فکر میکند را از طریق مکالمه ابراز میکند.او به خواهرش میگوید: «میدونی، من نمیدونستم. فکر میکردم درختها راست ایستادن... تازه فهمیدم... واقعیتش اینه که اونا برعکس روی دو تا دستشون رو زمین میایستن، همهشون. نگاه! اونجا رو نگاه کن. تعجب نکردی؟ میدونی از کجا فهمیدم؟ خب، داشتم خواب میدیدم، و داشت از توی دستم شاخه درمیاومد... پس منم زمین رو کندم و دستهام رو گذاشتم توی خاک...» او یکییکی میگوید بدنش چطور به یک گیاه تبدیل میشود، پس برای او گفتن این مساله بسیار مهم است.
نظر شخصی شما درباره گیاهخواری چیست؟
من چند سالی گیاهخوار بودم، نزدیکهای سیسالگی. پس من هم همان ترسی را که ییونگ-های حس کرده که انگار همه میخواهند به من گوشت بخورانند، حس کردهام. بعد به خاطر سلامتیام دوباره خوردن گوشت را شروع کردم، خیلی کم. ولی هنوز هم گوشت دوست ندارم و همیشه موقع خوردنش احساس گناه میکنم. کسانی را میشناسم که گوشتخوارند اما بسیار درباره این حقیقت فکر میکنند که ما جان حیوانات را میگیریم تا جان خودمان را حفظ کنیم. پس اگر برگردیم به پرسش گیاهخواری باید بگویم قبلا گیاهخوار بودم و الان هم ازخوردن گوشت کموبیش احساس گناه میکنم.
تاریخ کره در قرن بیستم از نظر زخم و تروما غنی است، چرا مشخصا تصمیم گرفتید درباره قیام گوانگجو در رمان «اعمال انسانی» بنویسید؟
قرن بیستم نه فقط به کره بلکه به تمام نژاد بشری زخمهای عمیقی وارد کرده. من چون متولد ۱۹۷۰ هستم نه اشغال ژاپنیها را تجربه کردهام که از ۱۹۱۰ تا ۱۹۴۰ طول کشید و نه جنگ کره را که از ۱۹۵۰ شروع شد و با آتشبس ۱۹۵۳ تمام شد. من سال ۱۹۹۳ شروع به انتشار شعر و داستان کردم، وقتی بیستوسهساله بودم. و نویسندگان همنسل من حس میکردند امروزه آزادی تفحص در درون آدمی را داریم بدون آنکه محکوم به اعلام عقیده سیاسی در کارهایمان شویم. پس نوشتههای من شامل این درونیات است.
آدمها برای نجات جان بچهای که روی ریل قطار افتاده طمانینه نمیکنند اما بهعلاوه همین آدمها هستند که مثلا در آشویتس خشونتورزی میکنند. طیف وسیع انسانیت که از انسان متعالی به انسان پست ادامه دارد برای من از همان بچگی شبیه یک مساله در مشق شبی سخت بوده. میشود گفت کتابهای من هم واریاسون همین تم خشونت انسانیاند. برای اینکه میخواستم بفهمم دلیل ریشهای سختیِ در آغوشکشیدن مفهوم انسان برایم چیست، به درون خودم خزیدم و آنجا با گوانگجو مواجه شدم که غیرمستقیم در ۱۹۸۰ تجربهاش کرده بودم.
شما به عنوان کاراکتری در کتاب ظاهر میشوید که از خاطراتش میگوید و این شکل تاثیرگذاری از اتصال زندگی و هنر و گذشته، حال و آینده است. اولینبار چطور با این اتفاق مواجه شدید؟
من در گوانگجو به دنیا آمدم و وقتی نهسالم بود با خانوادهام به سئول رفتم، تقریبا چهار ماه مانده به قیام. ما کاملا اتفاقی نقلمکان کرده بودیم و به خاطر این تصمیم به نظر کوچک، خسارتی ندیدیم. این حقیقت به یکجور حس گناه بازمانده تبدیل شد و تا مدتهای مدیدی خانوادهام را آزرد. دوازدهسالم بود که برای بار اول کتاب عکسی دیدم که در خفا درمیآمد و دستبهدست میشد و شاهدی بود بر قیام. پدرم بعد از سفر به گوانگجو با خودش آورده بود. بعد از اینکه کتاب بین بزرگترها دستبهدست شد، در کتابخانهای پنهانش کردند و برعکس گذاشتندش در قفسه. بیغرض بازش کردم، هیچ نمیدانستم داخلش چیست.
جوانتر از آن بودم که بفهمم چطور باید شاهد این خشونت وحشتناکی که در آن صفحات بود، باشم و پذیرایشان باشم. چطور آدمها میتوانستند چنین کاری را باهم بکنند؟ و بلافاصله سوال دوم میآید: ما در مواجهه با چنین خشونتی چه کار میتوانیم بکنیم؟ حتی هنوز هم یادم نرفته عکسی را که از صف بیپایان آدمهای توی بیمارستان شکل گرفته بود وقتی فراخوان اهدای خون داده بودند. اینطور شده بود که خیلی آدمهای معمولی مأمن خانههایشان را ترک کرده بودند تا به آنهایی که در این خشونت آسیب دیده بودند، کمک کنند. اینطوری بود که من با دو معمای حلناشدنی مواجه شدم؛ یکی مربوط به خشونت انسانی و دیگری وقار انسانی که این دو مثل مهری به قلبم خورده بودند. «اعمال انسانی» ثبت حرکت دشوار من به سمت این دو معماست.
شما گفتید نوشتههایتان بر محور معنای انسان است. «اعمال انسانی» حوزههای وسیعی را دربرمیگیرد، از بربریت تا لطافت. با نگاهی غیرعمیق میبینیم «اعمال انسانی» که تمرکزش بر رشد پساجنگیِ نسل جوان و نزاعش در راه دموکراسی است بسیار متفاوت است از «گیاهخوار» که رمانی است با تمرکز بر یک حوزه به شدت فردی.
بله، با اینکه این دو رمان به نظر بسیار متفاوت میآیند اما میشود جفت تلقیشان کرد از این رو که ریشههایشان بههم گره خورده است. موقع نوشتن «گیاهخوار» داشتم در پرسشهایی درباره خشونت انسانی و ناممکنی معصومیت غور میکردم. در خلاف جهت قهرمان داستان که ییونگ-های است که به شدت میخواهد به خشونت پشت کند و این کار را با دورانداختن تنش و دگردیسی به یک گیاه انجام میدهد که نشان از ناامیدی و شک عمیق به انسانیت است.
در یک کتاب دیگرم، «درسهای یونانی»، قهرمان قدرت تکلمش را به اعتراض خشونتی که به زبان آغشته است، از دست میدهد. این حالت امتناع بهعلاوه، در خود میلی به بهبود دارد (محدود و با مشقت فراوان) بهبود وقار انسانی از طریق عملی خودویرانگرانه. «اعمال انسانی» هم با دردی از خشونت انسانی شروع میشود، اما من میخواستم درنهایت به وقار انسانی برسم؛ به آن جای روشنی که گلها شکوفه میکنند. این بزرگترین انگیزه من برای نوشتن این رمان بود.
«کتاب سفید» داستان خواهرتان است که دو ساعت بعد تولد مرد. چه چیزی باعث شد بخواهید-یا حس کنید میتوانید-امروز دربارهاش بنویسید؟
نمیخواستم درباره خواهر بزرگترم بنویسم. پدر و مادری بزرگم کردند که نمیتوانستند فراموشش کنند. وقتی مشغول نوشتن «اعمال انسانی» بودم، یک خط دیالوگ بود: «نمیر، تو را به خدا نمیر.» به طرز عجیبی آشنا بود و در من ماند. ناگهان یادم آمد این مربوط به خاطره مادرم بوده: برایم گفته بود رو به خواهرم که قبل از تولد من مرده بود، بارها این جمله را تکرار کرده است.
نوشتهاید که چطور «در جای آن مرگ به دنیا آمدید و بزرگ شدید». این مساله چگونه در رشد شما تاثیر گذاشت؟
مساله فقط فقدان نبود. مساله ارزشمندبودن ما بود. پدر و مادرم به من و برادرم میگفتند: «شما به چنین ترتیب ارزشمندی نزد ما متولد شدید و ما مدتهای طولانی منتظرتان بودیم». اما در عین حال سوگ هم بود. ترکیبی بود از عزا و حس ارزشمندی زندگی.
در کتاب گفتهاید اگر دو بچه اول مادرتان نمیمردند، شما و برادرتان هرگز به دنیا نمیآمدید. این چه حسی به شما میدهد؟
وقتی مادرم سر من باردار بوده، شدیدا مریض میشود و به همین خاطر داروهای زیادی مصرف میکرده است. و چون خیلی ضعیف بوده، به فکر سقط هم میافتد. اما بعد حرکت مرا در بدنش حس میکند و تصمیم میگیرد مرا به دنیا بیاورد. من حس میکنم که جهان گذرا است و این در جهان شانسی به من داده شده است.
در صفحات آغازین میگویید میخواهید پروسه نوشتن این کتاب، دگرگونشونده باشد؛ اینطور شده؟
بله، این پروسه واقعا به من کمک کرده. مثل آیینی کوچک و هرروزه بود؛ مثل دعا. وقتی مینوشتم، حس میکردم با گذشت هر روز نزدیک و نزدیکتر میشوم، به بخشی مشخص درونمان که تخریبناپذیر است، آسیبناپذیر است.
شما از سنین نوجوانی میگرنهای کشندهای دارید. این دردها چطور بر شما تاثیر گذاشته است؟
میگرنهایم به من یادآوری میکنند انسانم. چون وقتی میگرن میآید باید دست از کار بکشم، از خواندن، از کارهای روتین، برای همین همیشه مرا فروتن میکند، کمکم میکند بفهمم میرا و شکنندهام. شاید اگر صددرصد سالم و پرانرژی بودم نمیتوانستم نویسنده شوم.
گفتهاید از چهاردهسالگی میدانستهاید میخواهید نویسنده شوید. از کجا میدانستید؟
چون دنبال پاسخ سوالات اساسی میگشتم. و آن موقع به عنوان یک خواننده فهمیدم که همه نویسندهها دنبال جواب میگردند بدون اینکه به نتیجهای برسند اما هنوز مینویسند. پس فکر کردم چرا من هم چنین کاری نکنم؟
پدرتان هم رماننویس است. او به چه ترتیب بر شما اثر گذاشته است؟
وقتی بزرگ میشدم خانهمان پر از کتاب بود، فکر میکنم این مهمترین تاثیر است.
کدام نویسندهها بیشترین تاثیر را بر نوشتن شما گذاشتهاند؟
از بین نویسندگان کرهای عاشق داستان کوتاههای لیم چولوو هستم. و بین نویسندگان خارجی عاشق داستایفسکیام.
از بین چهرههای ادبی، چه مرده و چه زنده دوست داشتید کدام را ببینید؟
من نمیخواهم نویسندهها را ببینم: من پیشتر از طریق کتابهایشان ملاقاتشان کردهام. اگر کتابشان را خواندهام و چیزی حس کردهام، چیز ارزشمندی است. نویسندهها بهترینِ خودشان را در قالب کتاب مینویسند و خواندنشان برای من کافی است.
کتاب «گیاهخوار» شما برنده جایزه بوکر شده. این اتفاق بر شغل شما چطور تاثیر گذاشته است؟
من با خوانندگان و مخاطبان بیشتری آشنا شدهام. ولی بعد چند ماه میخواستم بیشتر به زندگی شخصیام برسم چون توجه بیش از حد برای یک نویسنده خوب نیست. غیرممکن است حواست به این توجه باشد و همچنان بنویسی.
- 15
- 4