![رمان نجوای ناتمام ادل رمان نجوای ناتمام ادل,اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات](https://media.sarpoosh.com/images/9803/98-03-c32-2528.jpg)
نجوای ناتمام ادل ساختاری مدرن، لایه لایه وآبستره دارد. نوشتاریست در فرم سیال ذهن که به زبان اول شخص نقل میشود و با الهام از حادثه تروریستی اکتبر ۲۰۱۵ پاتاکلان پاریس نوشته شده است. موضوع آن کشته شدن ادل زنی فرانسوی که فعال حقوق بشر و حامی پناهجویان و مهاجران و محقق مسائل آنها است. رمان از زبان نادر شوهر ادل هنگام سفر در قطار با یادآوری خاطرات گذشته و آشنایی و ازدواج با ادل و زندگی در کنار او و چگونه کشته شدن ادل با نوزادی که در شکم دارد نقل میشود. کل ماجرا در اروپا میگذرد.
بعد از مطالعه رمان به این یقین رسیدم که اگر نام نویسنده را برداشته وبه جای نام یوردشاهیان نام یکی از نویسندگان فرانسوی را بهعنوان نویسنده رمان قرار میدادیم و به جای نادر شخصیت اول رمان که یک جوان آرشیتکت ایرانی و شوهر ادل و نقلکننده رمان است یک مرد فرانسوی یا اروپایی قرار میداد، باز با توجه به متن احساسی و شرقی دمیده شده در متن رمان و واژگان استفاده شده در متن ونوع نوشتار وشرح مسائل مشخص میشد که رمان یک رمان شرقی و نوشته یک نویسنده شرقی ست که حوادث آن در اروپا میگذرد. نادر که بعداز دیدار با برادر ادل در آمستردام که راهی کپنهاگ در دانمارک است تا در جلسه یادبود و بزرگداشت ادل و رونمایی کتاب ادل شرکت کند، با دختر جوانی به نام اورلیکا همسفر میشود.
اورلیکا در حقیقت عین و یا همزاد و یا خاطره سرگردان ادل است و در طول سفر با قطار که از شامگاه تا صبح روز بعد که نوعی گذار زندگی ست طول میکشد نوعی سیر و سلوک و مکاشفه و رسیدن به وادی عشق و فقر و فناست.
در طول رمان، نادر که اندوهگین وعزادار از کشته شدن زنش ادل است با مرور خاطرات گذشته و آشنایی وازدواجش با ادل به کند کاو گذشته خود و مسائل زندگی مشترک با ادل و دنیایی که در آن به سر میبریم میپردازد و در این واکاوی، فکر واندیشه و نظریات ادل بازگفته و شرح داده میشود. زبان به کار رفته در این مرور خاطرات، شاعرانه و حسی و به شکل سیال ذهن است و این مسأله به یقین از لحاظ فنی در نظر بسیاری از متخصصان و منتقدان شاید نقطه ضعف بزرگ رمان باشد ولی از نظر من نه تنها ضعف رمان نیست بلکه نقطه قوت رمان است و توان تأثیرگذاری آن را بیشتر کرده است... البته به این مورد باید اشاره کنم که یوردشاهیان اوج ونهایت شعر را رمان میداند.
او در مصاحبه خود با مجله تجربه و همچنین در مصاحبه خود با بیبیسی و همچنین در گفتوگو با دانشجویان هنگام رونمایی رمان «دلباختگان بینام شهرمن». با تأکید به این مسأله اشاره کرد که برخلاف نظر هایدیگر او معتقد است که شعر در نهایت به رمان در شکل محض خود میرسد واو یعنی یوردشاهیان واضع نوعی از رمان به نام«رمان شعر» است که بهصورت سیال ذهن جاری و شکل میگیرد و با توجه به سابقه آن در ادبیات گذشته رمان محض ایرانی نام میگیرد و اگر کمی تأمل کنیم سه رمان اخیر او یعنی رمانهای «رای و رعنا»، «دلباختگان بینام شهرمن»، «نجوای ناتمام ادل» از چنین ساختار وهویتی برخوردارند.
بخصوص رمان لطیف «رای و رعنا» و همچنین «نجوای ناتمام ادل» خط مرز بین شعر و رمان را شکستهاند و به یک همنشینی وتلفیق اثیری رسیدهاند. در حقیقت یوردشاهیان همان کاری را در عرصه رمان کرده که در عرصه شعر انجام داده بود. چنان که در مقدمه اثر معروف خود اورمیای بنفش به تأکید مینویسد که قصد آن را داشته که مرز بین شعر و رمان و تئاتر و سینما را بشکند و شعر را از خوانش فردی به خوانش جمعی ببرد. به اعتقاد من در این امر موفق بوده البته از فردی چون یوردشاهیان که یک نویسنده وشاعر تحصیلکرده و درس آموخته وآکادمیک و آشنا به ادبیات وهنر ایران و جهان است چنین انتظار میرود و بی شک آثار او جزو آثاری هستند که باید با دقت به مطالعه آنها نشست و به نقد آنها پرداخت.
با این تحلیل و معرفی اجازه میخواهم در این فرصت کوتاه به خوانش رمان نجوای ناتمام ادل و تأمل در فکر واندیشه نهفته در آن با آوردن نمونههایی از متن به ساختار آن بپردازیم.
رمان شروعی بسیار ساده وصمیمی دارد:
«درسالن ایستگاه قطار آمستردام، روبهروی تابلوی برنامه حرکت قطارها ایستاده بودم که یکی از پشت سر با صدای ظریف و خوش آهنگی خواند:
- قطار هامبورگ ، سکوی پنج.
برگشتم، دختر باریک اندام زیبایی بود با موهای بور مایل به قهوهای وچهرهای گرد با چشمان میشی شاد و گیرا و لبخندی که از چهرهاش محو نمیشد. گفتم« من هم به هامبورگ میروم. دنبال سکوی قطار هامبورگ میگشتم. »گفت:
- سکوی شماره پنج، چیزی به حرکت نمانده
بعد با لحنی صمیمی که انگار سال هاست که با من آشناست. پرسید:
- کدوم واگن هستید؟» صفحه ۷ فصل اول
و این همسفر یعنی دختر زیبا. به پندار نادر کسی جز عینیت و یا همزاد و روح ادل نیست که در این سفر که نوعی سفر تکامل روح و مکاشفه است... نادر را همراهی میکند. چنان که در پایان رمان نادر به یقین عشق میرسد و مبدل به ادل میشود و میگوید:
- من به راه تو میروم.من دیگر توأم ادل
نجوای ناتمام ادل از همان تکنیک و ساختار رمان محض وضع شده یوردشاهیان بهره میبرد. ما در این رمان چون دیگر رمانهای یوردشاهیان مانند دلباختگان بینام شهرمن با تعدد قصه و داستان در داستان روبهرو هستیم. در عین سیر و تداوم داستان اصلی رمان و سرگذشت ادل به خوانش داستان زندگی پدر ادل، یوزف پیر یهودی تنها، ساکن روستای محل زندگی پدر بزرگ ادل که نزدیک شهر کلرمونت د فران است و داستان زندگی مارگرت دوست ادل و همین طور داستان زندگی زن افغان را میخوانیم و در سیر خط رمان با اندیشه و عقاید وآیین وفلسفههای نهفته در درون متن رمان مواجه میشویم . درمی یابیم که یوردشاهیان در رمان علاوه برکنکاش زندگی مردم جنگ زده ایزدی وپناهندههای سوریه به کنکاش عقاید تروریست ها رفته و بعد به متن رمان بازگشته، با پرداختن به عناصر طبیعی چون باد و آب وخاک و تأثیری که هستی جهان در جریان تداوم زندگی از آنها سرگرفته ، به تشریح غیر مستقیم عقاید و رسم و رسوم باورهای میترائیسم میپردازد. چنان که مینویسد: او مثل آب بود و ذهن، آب ونور و تاریکی را میشناخت وموسیقی رها شده از تابش نور بر قطرههای آب را میشنید. به این بریده کوتاه از صفحه بیست رمان.
پاراگراف دوم توجه کنید:«تو نور و صدا را احساس میکردی. انگار نوعی الهام و اشراق بین و تو و آنها برقرار میشد.
خاطرم هست، یک روز عصر که تازه زندگی مشترکمان را شروع کرده بودیم، باران میآمد.تو پنجره را گشودی و نور باریک وکم رنگ خورشید را که از میان ابرها گذشته بود و روی برگ های درخت یاسمن پای پنجره نشسته بود با انگشت نشان دادی و گفتی صدایش را میشنوی؟ پرسیدم صدای باران را؟گفتی: نه، صدای نور را روی برگ ها، کمی با دقت گوش کن. ببین نور با آهنگ باران چه موسیقیای آفریده» رمان سطر به سطر تلفظ زیبای عشق است در اعتراض به ترور و خشونت و کشتار و به داوری کشیدن تروریست ها به نتیجه حاصل از ترور «.ای کاش آن روز صبح بیدارت نمیکردم و تو از قطار میماندی . پیکرت را میان کشتههای سالن در ردیف دوم یافتند... سه گلوله به سینه وشکمت خورده بود. یکی از گلولهها که شکمت را شکافته بود بچهمان را هم کشته بود.
تو دستت را از درد و شاید برای محافظت از بچه ات ، روی شکمت گذاشته بودی و دهانت باز و شکفته مانده بود.
انگار موسیقی زندگیت با خاموشی ضربان قلبت تمام نشده بود و تو هنوز موسیقی زندگیت را لالائیت را برای بچه ات میخواندی. لالایی کشته باتکلان را. اما نمیدانم. بچهمان که در شکمت همراه تو کشته شد. این لالایی ونجوای تو را شنید، میشنود و یا نه.؟ نجوای تو را که ناتمام ماند.» صفحه ۷۲ پاراگراف آخرو در ادامه در سیر سفر که سیر سلوک و رسیدن به نهایت عشق و فناست که در نامه عاشقانه نادر به ادل نیز به آن اشاره شده. در قطار، یوردشاهیان به بحث جامعه شناختی، جهان مسلط وجهان سلطه پذیر و تسخیرشده میپردازند و به مقایسه شهروندان آنها مینشیند. مقایسه زن جوان افغان با دو فرزند که در به در است و دنبال پناهندگی است با ارولیکا دختر زیبا وهمسفر جوان که به چندین زبان مسلط است و قصد دارد کشور محل زندگی و نوع کارش را انتخاب کند و بپسندد که در کجا و چگونه میخواهد زندگی کند و در ادامه همین مقایسه به تشریح عقاید ادل میپردازد، در جهان تکثیر شده بیعدالتی که همه را به داوری وقضاوت میخواند.
در متن دو نامه عاشقانه که در فصل یازده رمان آمده و بیان وتفسیر اوج عشق وعاشقی ست. یوردشاهیان با شرح هفت شهر عشق و تشریح فیلم زیبای امریکایی و حرکت باد در درون اشیا که نوعی وزش وتلفظ وسفر عشق به شرح وتحلیل پیوستگی جهان انسانی میپردازد و در پایان کتاب که شرح نهایت خلوص محض عشق است به شرح حقیقت وشدن آن میپردازد :
«. قطار سر ساعت هشت وسی دقیقه حرکت میکند.کنار پنجره مینشینم و چشم به بیرون به دریا میدوزم. در دوردست شهر مالمو سوئد دیده میشود و قطار و اتومبیل هایی که از پل ما بین دو شهر در حال گذرند. اما چشم وذهنم من بیشتر متوجه آبی دریاست که رنگش اکنون به سرخی و تیرگی گذاشته و موجهایش با کف سفید بر شن های ساحل کشیده میشوند. میتوان گذر باد را بر سینه دریا دید و احساس کرد.کمی پایینتر زن و مرد جوانی با کودک خردسالشان که مرد دستش را گرفته در ساحل دریا در حال قدم زدن وصحبت هستند. گاه میایستند و دستشان را سایه بان چشمشان میکنند و دوردست ها را مینگرند. چیزی میگویند و میخندند. انگار از یادآوری ونقل خاطرهای شادند . خورشید در حال غروب است و شب راه ما را انتظار میکشد.
اما راه مرا نه، من اگر چه تنها نشستهام اما میدانم که تنها نیستم. تو با منی و من به راه تو میروم. من دیگر توأم ادل». صفحه ۱۲۸
رمان با سفر با قطار شروع شده بود و با بازگشت با آن پایان مییاید و این در حقیقت اشاره تمثیلی یوردشاهیان به سفر زندگی و پایان آن است که هر کس در ایستگاهی سوار و در ایستگاهی پیاده میشود و عشق وعشق نهایت بودن است که به این سفر زندگی و مکاشفه آن معنی میدهد.من رمان نجوای ناتمام ادل را یکی از بهترین ومتفاوتترین رمان های معاصر ایران می دانم که در دست ترجمه به دیگر زبان هاست باید منتظر موفقیت آن در عرصه جهانی باشیم
ترکان جهانگیری
- 12
- 5