«کوچک جنگلی»، مجموعهای تلویزیونیِ ۹ قسمتی که ابتدا قرار بود به دست ناصر تقوایی ساخته شود اما مُهر آن به نام بهروز افخمی خورد و پس از چهار سال، در سال ۱۳۶۶ از شبکه یک تلویزیون پخش شد. اینکه این مجموعه تلویزیونی چگونه ساخته شد و چه کسانی در آن بازی کردند و کدام برهه از قیام جنگل را به تصویر کشیده است، موضوع یادداشتی دیگر است. اما آنچه هنوز که هنوز است آن سریال را جز داستان و بازیهایش خاطرهانگیز کرده، همان تیتراژ پایانیاش است. آن آهنگ را ابتدا تورج زاهدی خواند و بعد چون او اهل هفتگلِ خوزرستان بود و لهجه گیلکی را آنطور که باید نداشت، استاد همیشه موسیقی این خطه یعنی ناصر مسعودی خواند.
این شعر را نخستین بار ابراهیم فخرایی در کتابش آورد. او در «سردار جنگل» که نخستین کتاب منتشرشده درباره نهضت جنگل بود و در مرداد ۱۳۴۶ در انتشارات جاویدان به طبع رسید، پنج بیت از این ترانه را آورد. شاعر آن گمنام است اما چنان در مردم گیلان رسوخ و نفوذ کرده که گویی با جانشان عجین شده است.
اما ناصر مسعودی دو سال پیش طی گفتوگویی با وبسایت «موسیقی ما» روایتی جالب از این کار گفت: «این کار نه شاعرش مشخص است، نه آهنگسازش؛ اما ما از کودکی آن را میخواندیم تا اینکه ملودی این قطعه را خانم فرخلقا هوشمند برای آقای [سیدمحمد] میرزمانی [آهنگساز اثر] خواندند و ایشان آن را نت و ارکسترال کرد و ساخت. این قطعه در سریال «میرزا کوچکخان جنگلی» اول با صدای کس دیگری خوانده شد، کسی که گیلکی نبود و گویش درست نداشت. مرحوم [جهانگیر] سرتیپپور خیلی از این ماجرا عصبانی شدند؛ اما من به ایشان گفتم که من در جریان نیستم. بالاخره از آن سریال با من تماس گرفتند و گفتند بیا این را بخوان. گفتم حالا؟ گفتند فکر میکردیم شما در امریکا هستی. به هر حال رفتم و آن قطعه خوانده شد. مدتی با آقای میرزمانی تمرین کردیم و بعد هم اجرا.»
شعری بومی که اگر در مفاهیم آن دقیق شویم، عمق درد ناشی از رنج میرزا را میتوان مستفاد کرد و حمایتی که مردم از او داشتهاند. حتی این شعر با بُنمایه لالاییای که دارد شاید در برهههایی بهواقع لالایی مادران گیلک برای فرزندان خود بوده است تا آنان را با اسطوره خود آشنا سازند. این شعر از یک سو تنهایی میرزا را نشان میدهد و از سویی دیگر حاکی از انتظار مردم گیلان است.
چِقَد جَنگلَ خوسی، ملّتَ وَسی؟ خَسته نُبُسی؟ میجانَ جانانا
(چقدر در جنگل میخوابی، برای مردم؟ خسته نشدی؟ ای جان جانان من!)
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا!
(تو را میگویم، ای میرزا کوچک خان!)
خدا دانهیِ که من، نَتانَم خُفتن، از ترس دُشمن، می دیل آویزانا
(خدا میداند که من، خواب نمیتوانم، از ترس دشمن، دلم آویزان است (نگرانم))
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا!
(تو را میگویم، ای میرزا کوچک خان!)
چِرِ زوتَر نایی، تُندتر نایی، تَنها بَنایی، گیلان ویرانا
(چرا زودتر نمیآیی؟ تندتر نمیآیی؟ گیلانِ ویران را تنها گذاشتهای)
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا!
(تو را میگویم، ای میرزا کوچک خان!)
اَمه رشتی جَغَلان، ایسیم تی فَرمان، کُنیم اَمی جان، تی پا جیر قُربانا
(ما بچههای رشت، به فرمان توایم، جانمان را به پایت قربان میکنیم)
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا!
(تو را میگویم، ای میرزا کوچک خان !)
- 12
- 2