دکتر پیروز مجتهدزاده، مورخ، ایرانشناس، محقق و کارشناس مسائل و مطالعات سیاسی ایران است. او استاد جغرافیای سیاسی و مسائل ژئوپلیتیک در دانشگاههای تهران نیز هست. در سال ٢٠١٣ میلادی دپارتمان جغرافیای دانشگاه جرج واشنگتن در خبرنامه خود از مجتهدزاده بهعنوان تاریخدان و متخصص بینالمللی تمجید کرد.
مجتهدزاده مطالعات خلیجفارس را از سنین جوانی آغاز کرده که به تألیف کتابی با عنوان «شیخنشینهای خلیجفارس» منتهی شد. این اثر در سال ١٣٥٤ توسط دانشگاه تهران منتشر شد و در سال ١٣٩٢ انتشارات دانشگاه تهران نسخه تکمیلشده آن را تحتعنوان «خلیجفارس، نامی کهنتر از تاریخ» منتشر کرد.
این اثر به زبان انگلیسی به صورت بخش مهمی از کتاب پروفسور مککلان تحتعنوان مرزهای ایران در سال ١٩٩٤ به چاپ رسید. او نزد پروفسور ژان گاتمن، تنها استاد ژئوپولیتیک جهان در دانشگاه آکسفورد به تحصیل پرداخته است. همچنین حضور فعالی در محافل بینالمللی داشته است. شخصیت مستقل و برجسته علمی او و حضور در محافل بینالمللی و دفاع از منافع ملی ایران، ما را بر آن داشت تا گفتوگویی با ایشان داشته باشیم.
از خودتان بگویید؟ در چه سالی و در کجا متولد شدید؟ شما چندمین فرزند خانواده مجتهدزاده هستید؟
من پیروز مجتهدزاده هستم- متولد شهرستان نور- یعنی سولده سابق که امروز مرکز شهرستان نور است. متولد ٢٠بهمن ١٣٢٤ هم هستم و ٧٢سالم است. فرزند دوم خانواده هستم. پدرم شادروان علی مجتهدزاده، مرد سرشناسی در مازندران بود و علاوه بر آن فرزند مجتهد والامقامی که ٣٠سال در نجف تحصیل کرده بود. خود نیز در مدرسه سپهسالار تحصیلات عالی در قیاس امکانات زمان داشت و مادرم شادروان نیرالملوک ملکمحمدی نوری، دختر میرزا داوودخان ملکمحمدی نوری از خوانین محلی نور بود که از بچگی نزد پدربزرگ مادریاش شادروان میرزا اسماعیلخان علا، صاحب منصب برجسته وزارت خارجه در تهران زندگی کرد و در همانجا به مدرسه دخترانه «تربیت البنات» رفت و آن مدرسه را به پایان برد.
همان مدرسهای که دختران مسئولان مملکتی در آن درس میخوانند؟
بله. آن مدرسه آن روزگاران محل تحصیل دختران رضاشاه- شمس و اشرف پهلوی- هم بود.
کی به تهران آمدید؟
تا ١٦سالگی من، خانوادهام در نور زندگی میکردند و از آن هنگام بود که به دلیل وجود نداشتن کلاسهای بالاتر از ١١ متوسطه (دبیرستان)، پدرم مرا به اتفاق برادر بزرگترم فریبرز که دوسالونیم از من بزرگتر است، برای ادامه تحصیل به تهران برد. در دبیرستان پهلوی واقع در خیابان ری تهران من دیپلم متوسطه را با معدل ١١ قبول شدم. پایینبودن معدل دیپلم من عمدتا ناشی از عدم توجه من به درس و مشق بود، به اضافه اینکه پدر در تهران نفوذی نداشت که آموزگاران و مدیران مدرسه، مانند نور به دلیل نفوذ او به ما نمره الکی بدهند و بیگفتوگو ما را به کلاس بالاتر ببرند.
خانوادهای تحصیلکرده داشتید اما خودتان علاقهای به درسخواندن نداشتید. چرا؟
بله. من نوه یک مجتهد اعلیمقام و فرزند پدرومادری تحصیلکرده در قیاس شرایط زمان بودم و نزد همگان انتظار درسخوانی از من خیلی زیاد بود، ولی از سنین بسیار پایین، کودک پرجنبوجوشی بودم که امروزیها به آن بیشفعال یا هایپراکتیو میگویند. ذهن بسیار فعالی داشتم که تماما در اختیار بازیگوشی بود و داشتن سایه پدری متنفذ بالای سر در نور که نظام آموزشی (دبستان و بعد دبیرستان) را خودش تأسیس کرده بود و داشتن دبیرانی از بستگانم مانند داییهایم که مراقب درس و نمرهام بودند، دیگر مجالی برای درسخواندن برایم باقی نمیگذاشت.
ترجیح میدادم در طبیعت زیبای تکرارناشدنی سولده به چالاکی بازیهای زیبای محلی عادت کنم. البته استعداد بسیار گستردهای در خود میدیدم. درسهایی را که به اجبار پیگیری میکردم، بهخصوص در تاریخ و ادبیات و زبان فارسی، بسیار زیاد بود و همزمان در آن طبیعت و فرهنگ پاک و بیریای آن زمان و مکان، جذبشان میکردم.
امروز میدانم همان اندازه فراگیریهای کلاسیک تا چه اندازه برای من زیربناساز فرهنگی و ادبی بوده است. برای همین از شما دعوت میکنم با ملاحظه کتابهایی از من مثل «فلسفه و کارکرد ژئوپولیتیک» یا «ژئوپولیتیک فضای مجازی» و آثاری از من به زبان انگلیسی توجه کنید که همین آموختنهای اندک و پراکنده ادبی و فرهنگی اولیه در نور تا چه اندازه در کارهای علمی من خودنمایی دارد.
با توجه به اینکه معدل دیپلمتان پایین بود، چه اتفاقی افتاد که ادامه تحصیل دادید؟ مشوقتان برای تحصیلات عالیه و رفتن به دانشگاههای خارج کشور چه کسی بود؟
خودم! وقتی دیپلم گرفتم، تازه متوجه شدم که باید وارد فاز بعدی زندگی بهعنوان یک آدم مستقل شوم و دانستم که از آن مرحله به بعد دیگر نه پدری میتواند به من کمک کند و نه داییای! از طرف دیگر دیدن قبولشدن همکلاسیهای سابق نور در کنکورهای دانشگاه غیرت آن پسر ارباب را که مجتهدزاده هم بود، بشدت تحریک کرد و تصمیم گرفتم درس بخوانم.
درحالی که همشاگردیهای سابقم همه در کنکور سراسری به دانشکده حقوق و علوم سیاسی راه مییافتند، درسخواندنهای من فقط توانست مرا به رشتههای موجود در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برساند. من که از همان اوان مثل جوانهای امروزی علاقهمند به بحثهای سیاسی بودم، ناچار شدم نزدیکترین رشتهها به علوم سیاسی را انتخاب کنم. به همین دلیل رشته جغرافیا را انتخاب کردم، با این فکر که همه درسهای انتخابی را از تاریخ بردارم. در سال دوم که تقسیم رشته شدیم و من جغرافیای سیاسی را انتخاب کردم، در همان نخستین برخوردها متوجه شدم آنچه را که همیشه میخواستم، همین جغرافیای سیاسی بوده نه علوم سیاسی.
برای همین امروز بسیار خوشحال هستم از این انتخاب. بهخصوص که معلومات این رشته را به درستی با درسهای متعددی در تاریخ چه در دانشگاه تهران و چه در دانشگاه لندن درآمیختم و امروز به جرأت میتوانم بگویم که جغرافیای سیاسی همانی است که ما را با مکانیزم گرداننده جوامع سیاسی جهان آشنا میسازد. جغرافیای سیاسی بدون آموختن میزان زیادی از تاریخ سیاسی اصلا معنا ندارد.
افزون بر آن، من این هوشیاری و درایت را داشتم که در کنار واحدهای درسی جغرافیای سیاسی و تاریخ سیاسی، چند واحد درسی را در طی سالیان در اقتصاد و فلسفه و منطق هم بگذرانم، چون میدانستم که شرط فرهیختگی علمی (البته هنوز خود را فرهیخته علمی به معنی واقعی نمیدانم) درهمین جامعیت، داشتن در علوم انسانی است.
و البته کتاب اولتان را در دورهای چاپ کردید که خیلی جوان بودید.
بله. هنوز ٢٣سالگی را تمام نکرده بودم که در سال دوم دوره لیسانس نخستین کتابم را نوشتم (شیخنشینهای خلیجفارس). دوسال بعد از طرف انتشارات عطائی منتشر شد و این امر سبب حیرت همگان از بستگان و دوستان و آشنایان شده بود که آیا این جوان مولف همان نوجوان درسنخوان بازیگوش است؟
با توجه به طبیعتی که در آن زندگی میکردید، ذهن باز و فعالی داشتید. آیا این مسأله تاثیری در نگارش کتاب داشت؟
البته. عرض کردم کودکی پرحرارت بودم که در زیباییها و آسودهخیالیهای طبیعت زیبای آن مکان و زمان خودم را عجین کرده بودم و همین امر، ذهن فعال و جستوجوگر مرا بسیار تحریک میکرد. به یاد دارم کودکی نوپا بودم (حدود ٧٠سال پیش) که پدرم در رادیو به اخبار از ایستگاههای مختلف گوش میداد و یادم هست که هنگام کودتای عبدالکریم قاسم (١٩٥٨) در عراق پدرم که عربی میدانست، به رادیو بغداد گوش میداد که فریاد «یحی یحی عبدالکریم قاسم» را میشنیدم و از پدرم میپرسیدم اینها چه میگویند و برایم تعریف کرد که اینها مشتی انقلابی هستند و فریاد «زندهباد عبدالکریم قاسم» را سر میدهند.
منظورم این است که در خانه ما در آن عصر تماما بیخبری و ظلمات اجتماعی، رادیو وجود داشت و روزنامههای کیهان و اطلاعات به فاصله ٢٤ساعت در خانه ما در نور آن دوران وجود داشت. به این دلایل بود که در اوج همان درسنخواندنها و معدل ١١ دیپلمگرفتنها بود که درعین حال نوجوانی بسیار آگاه به محیط فرهنگی و سیاسی اطرافم بودم و در اطلاعات عمومی رودست نداشتم. به نوعی میتوان گفت .home schooling and nature schooling
در هر دورهای دانشجویان نخبه مورد تشویق مقامات سیاسی قرار میگیرند و در این زمینه حسادتهایی هم صورت میگیرد. به هر جهت شما لیسانس را در تهران تمام کردید. برای ادامه در مقاطع بالاتر به خارج کشور رفتید. در چه رشتهای؟ با هزینه شخصی رفتید یا بورس تحصیلی؟
نه. با هزینه شخصی نرفتم. آن نوجوان دیپلمه معدل ١١ در چهارسال دوره لیسانس دانشگاه تهران، تبدیل به یک مولف علمی شده بود. با کسب رتبه اول رشته خود، مشمول دریافت بورس تحصیلی شدم که حاصل تصادفی بسیار میمنتاثر بود.
در آن هنگام (١٣٥٠) دانشگاه تهران مقرراتی را وضع کرده بود. در زمینه دادن بورس تحصیلی به شاگردان اول برخی رشتههای تحصیلی برای ادامه تحصیل و کسب تخصص علمی در خارج از کشور تا برگردند و کادر آموزشی همان رشته را تقویت کنند. در نتیجه این تصادف میمنتاثر بود که من هم مشمول آن مقررات قرار گرفته و به بریتانیا رفتم و براساس اتفاقاتی خوشیمن در بهترین دانشگاههای مانند دانشگاه لندن و دانشگاه آکسفورد و نزد والاترین مقامات علمی جهان بهویژه نزد پروفسور ژان گاتمن تنها استاد ژئوپولیتیک جهان و پدر سازنده جغرافیای سیاسی به تحصیل پرداختم.
ولی وقتی برای خدمت علمی به وطنم برگشتم که مشتی از آن حسودان فرومایه که جلوتر یاد کردم، تصمیم گرفتند جلوی تدریسم را در دانشگاههای کشور بگیرند و جلوی تألیفاتم به فارسی را و... البته اینها توانایی آن را نداشته و ندارند که جلوی انتشار تألیفاتم به انگلیسی و عربی را بگیرند و تألیفشدههایم را از بازار کتاب جمعآوری کنند؛ مثل کاری که درباره بسیاری از تألیفات علمی دانشگاهیام کردند.
من در سال ١٣٥٠ به خدمت سربازی رفتم که پیششرط دریافت بورس تحصیلیام بود و در سال ١٣٥٢ با بورس تحصیلیام به دانشگاه لندن رفتم و بعد از آن در سال ١٣٥٥ به دانشگاه آکسفورد رفتم برای گرفتن درجه دکترا که با قطع بورس تحصیلی به دلیل بروز انقلاب اسلامی مواجه شدم. به این ترتیب درسم متوقف شد. در سال ١٣٦٥ به دانشگاه لندن برگشتم و درحالیکه میبایستی کار کنم تا مخارج تحصیلی را تأمین کنم، دکترای خود را در سال ١٣٧٣ تکمیل کردم و یکسال بعد برای نخستینبار به ایران برگشتم.
مطالعات در زمینه خلیجفارس را از چه زمانی آغاز کردید؟
مطالعات خلیجفارس را از سنین جوانی آغاز کردم، چنانکه نخستین کتاب منتشر شده من در سال ١٣٤٩ «شیخنشینهای خلیجفارس» نام داشت و مهمترین کتابم در دفاع از نام خلیجفارس بود که ابتدا در سال ١٣٥٤ توسط انتشارات دانشگاه تهران منتشر شد و در سال ١٣٩٢ انتشارات دانشگاه تهران نسخه تکمیل شده آن را زیر عنوان «جغرافیای تاریخی خلیجفارس: خلیجفارس نامی کهنتر از تاریخ» منتشر کرد.
نخستین نوشتهام در اینباره به زبان انگلیسی بهصورت فصل مهمی از کتاب پروفسور مکلاکلان بود که در سال ١٩٩٤ درباره مرزهای ایران منتشر شد. در ادامه این اعتبار علمی بود که در سال ٢٠١١ مرکز تحقیقات مرجع در دانشگاه برن در سوییس برای تهیه کتابی مرجع درباره The Ashgate Companion for the Study of Border از من خواست تا نظریه خود درباره «ایران نخستین کشور تاریخ جهان» را در اختیار آنان بگذارم که توسط دانشگاه برن و زیر نظر پروفسور دوریس واستل- والتر منتشر شد.
ترجمه فارسی این نظریه ثبتشده بینالمللی بهصورت مقالهای علمی- پژوهشی با این مشخصات منتشر شد: مجتهدزاده، پیروز (١٣٩٢)، «پیدایش هویت ایرانی و تطور مفهوم کشور (State) در ایران: هویت پارسی ایران را به امپراتوری اندیشه تبدیل میکند؛ فصلنامه پژوهشهای جفرافیای انسانی، دوره ٤٥، شماره ٢، صفحه ١٢١ تا ١٣٨.
در زمینه نگارش نامه به شخصیتهای سیاسی بینالمللی در زمینه دفاع از نام خلیجفارس و همچنین درباره جزایر سهگانه، شما با چه واکنشهای داخلی و خارجی روبهرو شدید؟
در مناظرهای نیمهدانشگاهی و نیمهسیاسی بسیار مفصل و پراهمیتی درباره حاکمیت بر سر جزایر تنب و ابوموسی که از طرف شورای مطالعات عربی در لندن در یکی از ساختمانهای پارلمان بریتانیا Westminister Hall، برگزار شد، توانستم همه مناظرهکنندگان دانشگاهی و سیاسی عرب و انگلیسی را با عرضه اسناد غیرقابل انکار عربی، ایرانی و انگلیسی مغلوب کنم. آوازه این مناظره در ایران و در دنیای عرب بازتاب مفصلی داشت.
از همان هنگام دولت امارات متحده عربی فعالیتهای بینالمللی گستردهای را در طرح ادعا نسبت به جزایر یادشده آغاز کرده و به اوج رسانده بود. همزمان متاسفانه در ایران سیاست خارجی تسامح و تساهل در دستور کار قرار گرفت و وزارت خارجه ما در برابر آن همه فعالیتهای سرنوشتساز امارات برای گرفتن این جزایر در حقیقت با کاهلی تمام برخورد میکرد.
مقصودتان دوران آقای متکی است؟ میشود توضیح بیشتری بدهید.
در ماه مارس سال ٢٠٠٨ (اواخر اسفند ماه ١٣٨٧)، شورای وزیران خارجه اتحادیه عرب به خواست امارات متحده عربی، جلسهای تشکیل داد برای شکایت از ایران به سازمان ملل متحد در زمینه «اشغال جزایر یادشده». آن زمان آقای متکی وزیر خارجه بود و متاسفانه با تسامح برخورد کرد. این شکایت عربی علیه تمامیت سرزمینی ایران خیلی جدی شده بود و همه سایتهای سازمان ملل متحد و شورای امنیت دریافت آن شکایت را رسما تأیید و اعلام کردند که شورای امنیت سازمان ملل متحد بهزودی آن شکایت را برای تصمیمگیری علیه ایران مطرح خواهد کرد.
آن زمان وزارت امور خارجه در ایران نسبت به قضیه بیاعتنا بود و حتی از بیان کلامی در اعتراض به آن تهاجم حقوقی بینالمللی بسیار خطرناک علیه تمامیت سرزمینی ایران خودداری میکرد. برای همین طی نامهای علمی و مفصل در تاریخ ١٧سپتامبر ٢٠٠٨ (اواخر شهریور ١٣٨٨) به دبیرکل سازمان ملل متحد، شکایت اتحادیه عرب را با ارایه اسناد و استدلالهای حقوقی و جغرافیایی و تاریخی و غیره رد کردم. بلافاصله بعد از دریافت این نامه اعتراض بود که خبر دریافت شکایتنامه اتحادیه عرب و مطالب وابسته بدان از همه سایتهای خبری و ارتباطات عمومی سازمان ملل متحد و شورای امنیت شد.
ماجرای بیانیه علیه عربستانسعودی چه بود؟
چندسال بعد که ارتش عربستان سعودی جنایات جنگی علیه مردم بیدفاع یمن را شروع کرده بود، جزو ٢٩ شخصیتی بودم که بیانیه بسفر را در تکمیل اعلامیه جهانی حقوق بشردوستانه امضا کردم. این بیانیه درواقع نامهای اعتراضآمیز، مفصل و مستند بود خطاب به بانکیمون، دبیرکل سازمان ملل متحد.
این نامه نیز موثر بود و عملیات جنگی عربستانسعودی رسما از سوی سازمان ملل متحد محکوم شد ولی موقعیت خریدکنندگان آلسعود با استفاده از میلیاردها میلیارد دلار بادآورده خود توانستند به کمک دیوید کامرون - نخستوزیر سابق بریتانیا - پست مدیریت عاملی کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل را خریداری کنند و در اختیار یکی از شاهزادگان سعودی قرار دهند و از این راه توانستند جلوی اقدامات بیشتر و موثرتر سازمان ملل متحد در توقف کشتار جمعی غیرنظامیان یمن را بگیرند.
شما از پیشگامان کمپین ضد جنگ و تحریم علیه ایران در بریتانیا بودید. کمی هم از نقش خود در این کمپین بگویید.
آن زمان کار تهدیدهای جنگی و تحریم اقتصادی آمریکایی – اسراییلی علیه منافع ملی ایران و علیه حق قانونی به تصویب بینالمللی رسیده بود و ماجرای حق ملت ایران در توسعه صنعت هستهای بهصورتی جدی و خطرناک تبلیغ شده بود. من از بروز اين شرايط که مظلومیت ملت ایران را بهصورت چشمگیری درآورده بود، ناراحت بودم.
بهخصوص ناراحتیام وقتی تبدیل به خشم شد که دیدم روشنفکران ایرانی بازمانده انقلاب مصدقیها و تودهایها در این رابطه مواضعی کاملا خصمانه علیه منافع ملی کشور اتخاذ کردهاند و داوطلب تسلیمشدن به خواستهای آمریکایی- اسراییلی هستند، درحالیکه طیف مقابل آنها، با نمایش خصومت جنگجویان علیه تهدیدهای آمریکایی- اسراییلی، در حقیقت به خواسته گروه اول در زمینه آمریکاستایی از ترس جنگ و برای جلوگیری از بروز جنگ از راههای معمول تسامحی و تساهلی کمک کردند.
این برخورد کاملا متضاد و متناقض دو دسته یادشده در قبال دفاع از منافع ملی کشور نگرانیها را در من شدت میداد؛ بهخصوص که کار دشمنی با منافع ملی از سوی گروه آمریکاستایان به جایی رسید که آنها با تکرار و تأیید رسمی شعار نژادپرستانه ضد ایرانی جورج دبلیو بوش که «اسراییل به دلیل دموکراسی بودن حق داشتن سلاح هستهای را دارد ولی ایران به دلیل دموکراسی نبودن حق داشتن صنعت هستهای را هم ندارد»، بهصورت مقالهای در هرالد تریبیون به دستور جرج دبیلو بوش جایزه صلح نوبل را هم دریافت کردهاند.
این اوضاع عصبانیت مرا دو چندان کرده بود و من در مبارزه علیه این اوضاع و اصل تهدیدهای آمریکایی- اسراییلی در زمینه تحمیل جنگ و تحریمهای کمرشکن اقداماتی را شروع کردم کاملا مستقل و علمی و دانشگاهی که اثرات بسیار مطلوبی داده است.
- 12
- 3