در ایجاد قحطی سال ۱۲۵۰ ه.ش، ناسازگاری طبیعت، خشکسالی، سرما و یخبندان بسیار شدید نقش اصلی و عمده را ایفا کرد و سایر عوامل بیشتر جنبه ثانوی یا تشدیدکننده داشتند. بنا به نوشته عبدالله مستوفی: «از یکی دو سال پیش، کمبارانی شروع (شده بود) و گرانی و کمیابی خواربار خودنمایی میکرد ولی در زمستان ۱۲۸۷ق باران هیچ نیامده و مایههای سنواتی هم تمام شده بود...» در زمستان سال بعد هم، فقط در مناطق غربی و جنوبی کشور بارندگی شد و از قضا همین بارندگیها که در بعضی نقاط به شکل برفهای سنگین و متوالی نازل شد، با ایجاد راهبندان، مانع انتقال غله و نیز موجب اتلاف نفوس شد.
گفته میشد که در بعضی نقاط، طی این دو سال، حتی قطرهای باران نبارید. از جمله مناطقی که از خشکسالی آسیب فراوان دید، اصفهان، خراسان، یزد و فارس بود. در بسیاری از نقاط، محصول دیم به کلی سوخت و زراعت آبی هم، در نتیجه کاهش شدید آب رودخانهها، قناتها و چشمهسارها به سختی لطمه دید، حتی زایندهرود که معمولا پرآب بود، خشک شد.
افزایش شدید بهای خواربار
نخستین نتیجه خشکسالی، افزایش سریع قیمت غلات بود؛ به روایت عبدالله مستوفی: «...در تهران قیمت نان که در اوایل سال ۱۲۵۰ ه.ش بیش از یک من هفت شاهی نبود به مرور ترقی کرد و در این وقت (زمستان ۱۲۵۰) به یک من یک قران رسید... در زمستان ۱۲۵۰ ه.ش، قیمت نان به یک من پنج قران که ۱۵، ۱۶ برابر قیمت عادی آن بود رسید و...» ترقی بسیار سریع بهای گندم و نان، قهرا ناآرامیها و شورشهایی را موجب شد. در اصفهان، سادات و زنها تلگرافخانه را تصرف کردند و خواستار مخابره شکوائیهای به ناصرالدین شاه شدند.
در بوشهر ۲ هزار نفر از اهالی، به ساختمان تجارتخانهای انگلیسی که به صدور گندم از ایران میپرداخت، حمله کردند و مانع بارگیری گندم در کشتیها شدند. در قزوین هم، اجتماعات و تحصنهایی در اعتراض به نایابی و گرانی نان پدید آمد. ادامه خشکسالی موجب شد که محصول غلات به سطح بسیار نازلی کاهش یابد و در نتیجه، قیمت گندم با شتاب بیشتری فزونی گرفت. در کاشان که در شرایط عادی هم، طی ۸ ماه از سال ناچار بود آذوقه مصرفی خود را از دیگر ولایات وارد کند، قیمت گندم به خرواری ۱۰۰ تومان (بیش از ۲۰ برابر بهای عادی آن) بالغ شد. اصفهان و یزد هم که گندم مصرفیشان را بیشتر از فارس و کرمانشاه و ولایات دیگر تامین میکردند، وضع بهتری نداشتند.
شدت یافتن گرسنگی
کمبود شدید غله، عواقبی شوم در پی داشت: کسانی که نان نداشتند، ناگزیر به علفخواری روی آوردند یا به استفاده از گوشتحیوانات بارکش، و در مراحل بعد، به خوردن سگ، گربه، موش و حتی مردار، کود و فضله حیوانات ناچار شدند. در بعضی جاها، کار حتی به آدمخواری کشید و به مناسبت آن بیت زیر مشهور شد:
به سالی که آدمخوری باب گشت/ هزار و دویست بود و هشتاد و هشت. (سال قمری)
شدت قحطی به حدی رسید که در بعضی نقاط، برخی از مردم به بچهدزدی متوسل شدند و در مواردی حتی به قتل اطفال خویش دست زدند. بنا به نوشته مولف تاریخ دارالایمان قم، در این شهر، هیچکس جرات نمیکرد تنها به خیابانها و معابر برود تا آنجا که حتی یکی از بستگان مولف مذکور ناپدید شد و احتمالا بهدست همین گرسنگان آدمخوار به قتل رسید.
به روایت همو، در بیرون شهر قم، اراذل و اوباش گرسنه در کمین مردم بودند، آنان زنانی را که برای یافتن قوت لایموت از روستاهای اطراف عازم شهر بودند، به بهانه اینکه میخواهند به آنان غذا بدهند، فریب میدادند و به گوشه خلوتی میکشاندند و به قتل میرساندند و از گوشت آنها سدجوع میکردند یا آن را میفروختند. میرزا علیاکبر فیض نیز در رسالهای که در شرح رویدادهای دلخراش قم در قحطی ۱۲۵۰ ه.ش نگاشته، به تفصیل درباره شرایط زندگی رقتبار مردم در آن ایام، نایابی و گرانی فوقالعاده ارزاق، مرگومیر وسیع بر اثر گرسنگی و ناگزیر شدن مردم به خوردن گوشت حیواناتی نظیر اسب، خر، گربه و سگ سخن میگوید و به استناد مشاهدات یا مسموعات خود، از موارد متعددی از مردهخواری، ربودن و کشتن اطفال، زنان و مردان در این شهر و بعضی شهرهای دیگر از جمله همدان و نیشابور یاد میکند.
هنری بلو (Henry Bellow) که یک جراح ارتش هند و محقق درباره پشتونها بود، ضمن سفرنامه خود، به شرح ملاقاتش با یک افغان اهل غزنین میپردازد. این افغان شیعه مذهب درباره وقایع و صحنههای هولناکی که در مسیر بازگشت از کربلا به تهران، در سه ماهه اول سال ۱۸۷۲ میلادی/ اواخر سال ۱۲۵۰ ه.ش شاهد آن بوده شرحی داده که بلو ارائه میدهد و مخصوصا به توصیف وضعیت قم میپردازد: «....جزئیات سفر قم دلخراش و مناظر دیده شده وحشتناک بود. اجساد مردگان جادهها را پوشانده و هوا را با تعفن ناشی از گندیدن آنها مسموم میکرد. سرایها از افراد درحال احتضار که شیون و رنجهای آنها مناظر غیرقابل وصفی را به وجود آورده، پر بود. دهات خالی و خاموش همانند خانه ارواح، توسط دستههایی از سگها که با زندهها برای تصاحب مردهها مبارزه میکردند، مورد تهاجم قرار گرفته بود. زاریهای او برای ایران بسیار رسا بود. او میگفت: کشور از دست رفته است.»
از شهرهای دیگر ایران نیز گزارشهای دهشتناک متعددی از رواج آدمخواری در ایام قحطی در دست است. بهعنوان مثال روزنامه تایمز مورخ ۲۸ جولای ۱۸۷۱ نامهای را منتشر کرد که از تهران فرستاده شده بود. در این نامه ادعا شده بود که اهالی اصفهان و شیراز از فرط استیصال بچههای خود را میخورند. بهطوری که حاکم شیراز مجبور شده نگهبانانی در قبرستانها بگمارد تا دهاتیهای بدبختی را که درصدد بیرون آوردن اجساد تازه دفن شده از قبرها بودند ممانعت کنند.» نامه دیگری از ارومیه مورخ ۳۰ مه ۱۸۷۲ ادعا میکرد که در این شهر آدمخواری رو به افزایش بوده و ابعاد ترسناکی پیدا کرده بود.
«بچههای کوچک والدینی که در مضیقه نبودند، به دام افتاده، کشته و خورده میشدند.» گزارشهای کنسول بریتانیا در آن ایام نیز، حاوی اخباری جانسوز و دلخراش از مصیبتهای قحطی ۱۲۸۸ق در ایران است. ویلیام بریتل بنک نویسنده کتاب ایران در «دوره قحطی» هم، از نکبتها و فلاکتهای آن روزگار شوم، ماجراهای تکاندهندهای نقل میکند.
انبوه قربانیان
شمار قربانیان قحطی ۱۲۸۸ق در مقام مقایسه با قحطیهای پیشین به مراتب زیادتر بود. در ۱۸ صفر ۱۲۸۸، عبدالحمید اصفهانی، از تاجران مقیم مشهد، خطاب به حاجمحمدحسن امینالضرب در تهران، در توصیف اوضاع فلاکتبار خراسان چنین نوشت: «.... چه خراسانی...! آدم را میکشند و گوشت او را میخورند، دیگر چه رسد به اسب و الاغ! هر روز در مشهد آدم میگیرند که سگ کشته و گوشت او را آورده و فروخته است.»
در بهار سال ۱۲۸۹ که قیمت گندم در مشهد به خرواری ۵۰ تومان رسیده بود، شمار کسانی که روزانه بر اثر گرسنگی جان میباختند، از ۵۰۰ نفر فراتر رفت. در سایر شهرها هم، تعداد تلفات تکاندهنده بود: در اصفهان هر روز چند صد نفر هلاک میشدند. در کاشان در روستاهایی که هزار نفر سکنه داشت، بیش از ۲۰۰ نفر زنده نمانده و آنها هم، عموما آواره و پراکنده شده بودند. یک مامور تلگراف به نام اسمیت که در اردیبهشت (ماه مه) از بوشهر راهی اصفهان بود، ضمن یادداشتهای خود نوشت: «همه راهها از اجساد مردم پوشیده و انباشته است.»
شیوع بیماریهای همهگیر
شرایط ناگوار بهداشتی و ناتوانی شدید جسمی مردم بر اثر گرسنگی مداوم که نیروی مقاومت آنها را در برابر امراض به پایینترین حد رسانده بود، زمینه بروز و شیوع امراض عفونی همهگیر و از جمله وبا را فراهم آورد و به این ترتیب، وحشت از وبا به مصیبت گرسنگی افزوده شد. در بهار سال ۱۲۸۸، بیماری حصبه هم- که عوارض آن تا حدودی شبیه وباست- و نیز تیفوس در بعضی مناطق شیوع یافت. با توام شدن قحطی و وبا، میزان مرگ ومیر دو چندان و حتی بیشتر شد. در بعضی شهرها، جمعیت، به علت تلفات یا بهدلیل مهاجرت اهالی، به کمتر از نصف تقلیل یافت. در کازرون، دو سوم نفوس شهر یا از بیغذایی جان سپردند یا شهر را ترک کردند. جمعیت سبزوار از ۳۰ هزار به ۱۰ هزار نفر کاهش یافت و جمعیت قم که در سال ۱۲۸۴ قمری ۲۵۳۸۲ نفر برآورد شده بود، در سال ۱۲۹۱ق (سه سال بعد از قحطی) تا مرز ۱۴ هزار نفر تنزل کرد.
منبع: احمد کتابی، قحطی بزرگ و سراسری (۱۲۸۸ه.ق) در ایران: ریشهها و پیامدهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، اطلاعات سیاسی – اقتصادی، ۱۳۹۳.
- 11
- 4