نیروهای او که پیش از آن توانسته بودند در شمال آفریقا فتوحاتی داشته باشند و با استفاده از نبوغ نظامی مارشال رومل، معروف به «روباه صحرا»، پا روی خرخره نیروهای انگلیسی در مصر بگذارند، در نبرد معروف «العلمین» شکست خوردند و پایشان هیچگاه به سرزمین فراعنه نرسید. ناکامیهای نازیها در جبهه شرق و روسیه نیز، افسانه شکست ناپذیری ارتش رایش را در هم شکست.
محاصره طولانی لنینگراد برای هیتلر نتیجهای در بر نداشت و او، رؤیای فتح مسکو را با خود به گور برد. در واقع، از سال ۱۹۴۳ به بعد، نازیها بیشتر به دنبال تثبیت موقعیتشان در مناطق اشغالی اروپا بودند؛ موضوعی که باعث می شد حجم عظیمی از نیروهای آلمانی در جنوب ایتالیا، جایی که به دلیل نزدیکی به شمال آفریقا، در معرض حمله مستقیم متفقین قرار داشت، متمرکز شود.
پیشبینی فرماندهان نظامی هیتلر درباره حمله قریبالوقوع متفقین به جنوب ایتالیا و سیسیل، کاملاً درست بود. متفقین و به ویژه انگلیسیها، مترصد یک حمله سراسری به این منطقه بودند؛ اما تمرکز نظامیان آلمانی و ایتالیایی در جنوب، اجرای عملیات را سخت میکرد و خطرپذیری را بالا میبرد. اگر متفقین میخواستند در این شرایط به ایتالیا حمله کنند، باید صابون تلفاتی سنگین را به تنشان میزدند و تازه، باید توقعشان را از این اقدام هم، تا حد ممکن پایین میآوردند.
سنگ مُفْت، گنجشک مُفْت!
راه حل این معضل، در اتاقهای جنگ متفقین بررسی شد. چطور میشد آلمانیها را وادار کرد که نیروهایشان را از جنوب ایتالیا عقب بکشند و راه را برای ورود به سیسیل باز کنند؟ یک روش این بود که با یک حمله برقآسا از طرف شمال، نازیها را به جابهجایی نیرو وادارند؛ اما اجرای این طرح عملاً امکان نداشت. مناطق مرکزی اروپا هنوز تحت سیطره نازیها بود و علاوه بر این، استعداد نظامی آلمانیها در این مناطق آنقدر بالا بود که نیازی به نیروی پشتیبانی نداشتند. بنابراین، تنها راه ممکن این بود که کاری کنند تا آلمانیها فکرشان را درباره حمله متفقین به سیسیل عوض کنند؛ یعنی هیتلر و فرماندهانش را وادارند که جور دیگری فکر کنند! این کار به نظر بسیار سخت و دشوار میرسید. چرچیل گفته بود که «هیتلر احمق نیست و هر آدم خِنْگی، میفهمد که ما میخواهیم به سیسیل حمله کنیم!» در این شرایط، فکری به ذهن طراحان نقشههای جنگی متفقین رسید؛ فکری که مصداق بارز «سنگ مُفْت، گنجشک مُفْت» بود. بر اساس این طرح، باید مدارکی جعلی در اختیار نازیها قرار میگرفت که ذهن آن ها را از سیسیل منحرف میکرد؛ اما چطور؟ احتمالاً چطور انجام شدن این کار را انگلیسیها کشف کردند.
گلیندور میشل؛ گوشت قیمه متفقین!
بر طبق نقشه، باید یک جسد که لباس افسران انگلیسی را بر تن داشت، در سواحل اسپانیا پیدا میشد. چرا اسپانیا؟ به دلیل اینکه فرانکو، دیکتاتور این کشور، با وجود اعلام بیطرفی، ارتباط خوبی با هیتلر داشت و به احتمال زیاد، مدارک را در اختیار آلمانیها قرار میداد. اما جسد را باید از کجا میآوردند؟ کاندیدای این مسئولیت خطیر، خیلی زود پیدا شد. جسد گلیندور میشل، مردی بیخانمان از اهالی ولز انگلیس که چند روز قبل با مرگ موش خودکشی و فوت کرده و در کنار خیابانهای لندن پیدا شده بود، مناسب این کار تشخیص داده شد.
سازمان جاسوسی انگلیس برای گلیندور میشل، سنگ تمام گذاشت؛ مدارکی دقیق درباره هویت وی تهیه شد و حتی، نامههایی عاشقانه از طرف یک زن خیالی برای گلیندور نوشتند و یک حلقه نامزدی جواهرنشان گران قیمت را هم ضمیمه مدارک کردند تا نشان دهند که گلیندور با زنی در آمریکا، سر و سِر دارد و قرار ازدواج گذاشته است. بلیت رفت و برگشت به نیویورک هم با تاریخ مد نظر، تهیه و در کیف گذاشته شد. انگلیسیها به این مدارک متنوع و البته با محتوای رمانتیک، تعدادی برگه هم اضافه کردند که روی آن ها مُهر محرمانه خورده بود.
طبق کارت شناسایی موجود در کیف، جسد متعلق به یکی از افسران نیروی دریایی انگلیس به نام مارتین ویلیام بود که مسئولیت اطلاعاتی مهمی داشت. کار انتقال جسد به سواحل اسپانیا، با دقت خاصی انجام گرفت؛ کماندوهای انگلیسی، شبانه آن را در جایی که مأموران هنگ دریایی اسپانیا بتوانند پیدایش کنند، رها کردند. حال، همه چیز به اقدام اسپانیاییها بستگی داشت. نام این عملیات، عملیات «گوشت قیمه» گذاشته شد! چرا؟ دلیلش را باید از طراح عملیات پرسید که البته، برای این کار، کمی دیر شده است!
نازیها به دام میافتند
طراحان نقشه، در خوش بینانهترین حالت، درصد موفقیتشان را فقط پنج درصد میدانستند! اما انگار همین پنج درصد، معادل ۱۰۰ درصد بود! اسپانیاییها پس از کشف جسد و مدارک همراه وی، ترجیح دادند موضوع را به نازیها اطلاع دهند. اگر اطلاعات موجود در مدارک به دست آمده، صحت میداشت، خطر بزرگی منافع آلمان را در یونان و جنوب فرانسه تهدید میکرد و لازم بود نازیها، نیروهای خود را در این دو منطقه تقویت کنند. دستگاه اطلاعاتی آلمان مدتی را در کش و قوس قبول یا رد این اطلاعات گذراند. شکل کشف مدارک، کمترین شکی را به ذهن آن ها وارد نمیکرد. بنابراین، پس از ساعتها مذاکره، تصمیم گرفتند که نیروهای مستقر در جنوب ایتالیا را به یونان و فرانسه منتقل کنند تا برای اقدامات قریب الوقوع متفقین، آماده باشند.
این خبط راهبردی، بسیار گران تمام شد؛ متفقین که مترصد اقدام آلمانیها بودند، با رسیدن خبر آغاز انتقال نخستین واحدهای ارتش آلمان به یونان، دست به کار شدند و کوتاهترین و امنترین مسیرهای ممکن را برای دستیابی به سیسیل برگزیدند.
چند روز پس از انتقال نیروهای ذخیره به یونان، حملات برقآسای متفقین آغاز شد و ارتش نه چندان قدرتمند ایتالیا، در برابر آن ها کاری از پیش نبرد. هیتلر که هاج و واج به فریبی که خورده بود مینگریست، به طرفةالعینی هر آنچه را در جنوب اروپا دَشْت کرده بود، از دست داد! در واقع عملیات «گوشت قیمه» که همه پیروزی خود را مدیون جسد گلیندور میشل بود، مقدمهای برای خارج شدن اروپای جنوبی از حوزه سیطره نازیها محسوب میشد؛ آن ها دو سال پس از این عملیات، جنگ را باختند و هیتلر خودکشی کرد.
جواد نوائیان رودسری
- 17
- 1