از همان دوران که انسانهای اولیه با شکار و غارنشینی روزگار میگذراندند، «داستان» پناهی بوده برای آرام گرفتن و خالی شدن ذهن از دغدغههای روزمره که اگر چنین نبود، این همه اسطوره و افسانه در باب چگونگی پیدایش جهان و انسان سینه به سینه نقل نمیشد و به روزگار ما نمیرسید. بعد از متمدن شدن انسان هم این میل به داستان وجود داشت؛ تا جایی که پادشاهان علاقه زیادی به شنیدن داستان داشتند از جمله اسکندر که او را از نخستین حاکمان علاقه مند به داستان دانستهاند.
در دوران اشکانی افرادی به نام «گوسان»ها داستانهای منظوم قهرمانی را همراه با موسیقی برای پادشاهان میخواندند. جلوتر که بیاییم به هزار و یک شب، سندبادنامه، سمک عیار و بختیارنامه میرسیم. داستان راه درازی را پیموده تا به امروز رسیده است. شاید ما خوشبختترین انسان های تاریخ باشیم که میتوانیم داستانهایی از نویسندگان بزرگ جهان را بخوانیم و در انتظار مجموعه داستانهای تازهای باشیم.
دلایل فراوانی را میتوان در پاسخ به این که چرا انسان به داستان نیاز دارد، برشمرد؛ از جمله این که ذهن انسان داستانپرداز است. ما حتی اتفاقات روزمره زندگی مان را هم برای یکدیگر به شکل یک داستان تعریف میکنیم و به یک واقعه معمولی شاخ و برگ میدهیم تا جذاب از آب دربیاید و شنونده با اشتیاق همراهیمان کند. مگر نه این که زندگی ما یک داستان بلند است با داستانهایی فرعی در دلش؟
داستان، ما را وارد جهانی دیگر میکند؛ جهانی با داستانی مجزا از زندگی ما که آدمهایی دیگر دارد و این راهی است برای فرار از دنیای واقعی، حتی برای چند دقیقه. طبیعی است که خواننده داستانِ زندگیِ دیگران بودن، راحتتر است تا این که بازیگر داستان زندگی خودمان باشیم.
ما با داستان شبیه سازی میکنیم. این را نظریهپردازان ادبی میگویند. خواندن داستان ذهن انسان را پخته میکند؛ به طوری که با هر چه بیشتر خواندن بهتر میتواند خودش را به جای دیگری تصور کند. این آگاهی یافتن از انسانهای دیگر راهی است برای افزایش توان ذهنی و همذات پنداری با دیگران.
الهه آرانیان
- 16
- 6