دوشنبه ۰۱ مرداد ۱۴۰۳
۱۰:۴۲ - ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۲۰۳۲۹۶
فرهنگ و حماسه

آخرین روزهای خندیدن قبل از عملیات والفجر۸

والفجرهشت,اخبار مذهبی,خبرهای مذهبی,فرهنگ و حماسه
حمید گیلک به من گفت: عباس بیا قبل از مردنمون چند تا جوک بهتون بگم تا شما بخندید شاید آخرین جوک ما هم باشه شایدم آخرین خنده‌هامون.

قبل از عملیات والفجر۸ از «چوئبده» به روستای دیگری در نزدیکی اروند منتقل شدیم. قرار بود عملیات از آن نقطه شروع شود. من، «مجید حیدری»، «مصطفی جلدی» و «حمید گیلک» به یک خانه روستایی رفتیم.روستا خالی از سکنه بود. داخل اتاق‌ خانه‌ها را به صورت سنگر درست کرده بودند، طوری که وقتی از بیرون نگاه می‌کردی؛ متوجه نمی‌شدی که آنجا پناهگاه است در نتیجه بافت روستایی استتار خوبی برای ما بود.

 

خانه‌های روستایی مناطق جنوب، بیشتر کاه گلی بودند. حیاط بزرگی با درختان نخل داشتند. خانه‌های جالبی بودند. قرار بود تا شروع عملیات در آن منطقه مستقر شویم کسی به جز کادر گردان، حق تردد و بیرون رفتن از خانه‌ها را نداشت.

 

ما بیرون از حیاط ایستاده بودیم. داخل نهرها، کاتیوشاها و «توپ ۱۰۶ » و قایق آماده می‌کردند. ناگهان حس ششم من که بعضی وقت‌ها هم خوب کار می‌کرد؛. گفتم: «اینجا نمونیم.»

 

گفت: «چرا؟»

 

گفتم: «دل شوره دار.»

 

مصطفی جلدی گفت: «حس این رفیق ما خوب کار می‌کنه‌ها، من باهاش بودم و می‌دونم.»

 

رفتیم داخل حیاط. باز هم گفتم: «اینجا هم نه، بریم داخل اتاق.»

 

مجید گفت: «وقتی عباس میگه بریم باید بریم دیگه.»

 

۱۵دقیقه بعد یک گلوله سنگین از آن طرف آمد و دقیقاً خورد جایی که ما ایستاده بودیم. یک گلوله کور بود. گلوله دیگری هم رد شد و داخل حیاط افتاد.»

 

هوا تاریک شده بود. نماز خواندیم و آمدیم بیرون. نشستیم و تکیه دادیم به دیوار.

 

حمید گیلک به من گفت: «عباس بیا قبل از مردنمون چند تا جوک بهتون بگم تا شما بخندید شاید آخرین جوک ما هم باشه شایدم آخرین خنده‌هامون.»

 

گفتم: «پس باید آروم صحبت کنیم.»

 

گفت: «باشه.»

 

باران نم نم می‌بارید. من، مجید، مصطفی و حمید یک پتو کشیدیم روی سرمان. حمید گفت: «من چند تا جوک جدید شنیدم و می‌خوام براتون تعریف کنم»

 

حمید همیشه جوک‌های جدید برای تعریف کردن داشت، اما بیشتر از جوک، لحن خودش بود که ما را می‌خنداند.

 

حمید گفت: «به نظر شما چرا وقتی خروس می‌خواد آواز بخونه چشماشو می‌بنده؟»

 

گفتیم: «تو از کجا می‌دونی چشماشو می‌بنده؟»

 

گفت: «من کنترل کردم، می‌دونم.»

 

گفتیم: «چه جوری کنترل کردی؟»

 

گفت: «به اونش چیکار دارین. می‌زارین جوکم رو بگم یا نه.»

 

مصطفی جلدی گفت: «نه، خروس‌های ما چشماشونو باز می‌زارن.»

 

خلاصه بحث بالا گرفت که خروس موقع خواندن چشم‌هایش را می‌بندد یا باز می‌گذارد. همین طوری می‌گفتیم و زیر پتو می‌خندیدیم. آقای «جهان بخش کرمی» موقع رد شدن، صدای خنده ما را در تاریکی شنیده بود. یک دفعه از دور گفت: «شما کی هستید دارید اینجا می‌خندید؟ آقا خجالت بکشید! بچه‌های مردم می‌خوان برن شهید بشن، شما اینجا نشستید دارید می‌خندید!؟ »

 

حمید گیلک زیر لب گفت: «مگه قراره ما بریم چلوکباب بخوریم، ما هم می‌خوایم بریم بمیریم دیگه.»

 

این را که گفت، ما نتوانستیم خودمان را کنترل کنیم و صدای خنده‌مان مثل بمب ترکید. جهانبخش کرمی عصبانی‌تر شد و گفت: «اونجا کیا هستن؟ »

 

حمید آرام گفت: «وای خراب کردید. جهانبخش شما رو می‌شناسه؟ »

 

گفتیم: «آره می‌شناسه.»

 

گفت: «پس صداتون رو در نیارین.»

 

با صدای بلند گفت: «آقای جهانبخش، منم.»

 

آقای کرمی گفت: «آقا حمید از شما بعیده.»

 

حمید گفت: «بابا اینجا یه اتفاقی افتاده بود دیگه نتونستیم خودمونو کنترل کنیم. ببخشید.»

 

کرمی جواب داد: «عیب نداره الان دیگه ذکر بگید.»

 

حمید گفت: «باشه، چشم حتماً ذکر میگیم »

 

رو کرد به ما و با لحنی جدی گفت: «شما خجالت نمی‌کشید. ذکر بگید دیگه.»

 

جهانبخش که رفت، حمید گفت: «آقا بیایید ادامه بدیم.»

 

بهش گفتیم: «تو الان نبودی می‌گفتی بیایید ذکر بگید!»

 

جواب داد: «بابا ول کنید. اول جوک بگیم بخندیم، بعداً.»

 

پتو را دوباره کشیدیم روی سرمان. گیلک گفت: «فقط نخندید، هر کس خندید پیراهنشو بذاره دهنش.»

 

و دوباره درباره انواع خروس‌ها و نحوه رفتار آنها صحبت کردیم و کلی خندیدیم.

 

خنده‌هایمان که تمام شد. رفتیم داخل نخلستان. صدای مناجات و راز و نیاز از داخل نخلستان به گوش می‌رسید. بعد از آن خنده‌ها صدای ناله و گریه و راز و نیازهای بچه‌ها شنیدنی بود. هر کس کنار نخلی مشغول دعا و راز و نیاز بود. همه داشتند از هم خداحافظی می‌کردند و آماده عملیات می‌شدند. حمید گیلک رو به من کرد و با حس خاصی گفت: «عباس آخرین جوک‌هامونم گفتیم. شاید آخرین خنده‌هامونم باشه. یه کم هم بریم به فکر خودمون باشیم.»

 

و نگاهی به ما انداخت و گفت: «دیدار به قیامت.»

 

بعد رفت و لابه لای نخل‌ها ناپدید شد.

 

شهید حمید گیلک در همان عملیات (والفجر ۸) به شهادت رسید.

 

راوی: عباس راشاد از رزمندگان زنجانی- ایسنا منطقه زنجان.

 

 

 

 

 

isna.ir
  • 15
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

یاشار سلطانیبیوگرافی یاشار سلطانی

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

زندگینامه امامزاده صالح

باورها و اعتقادات مذهبی، نقشی پررنگ در شکل گیری فرهنگ و هویت ایرانیان داشته است. احترام به سادات و نوادگان پیامبر اکرم (ص) از جمله این باورهاست. از این رو، در طول تاریخ ایران، امامزادگان همواره به عنوان واسطه های فیض الهی و امامان معصوم (ع) مورد توجه مردم قرار داشته اند. آرامگاه این بزرگواران، به اماکن زیارتی تبدیل شده و مردم برای طلب حاجت، شفا و دفع بلا به آنها توسل می جویند.

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
آپولو سایوز ماموریت آپولو سایوز؛ دست دادن در فضا

ایده همکاری فضایی میان آمریکا و شوروی، در بحبوحه رقابت های فضایی دهه ۱۹۶۰ مطرح شد. در آن دوران، هر دو ابرقدرت در تلاش بودند تا به دستاوردهای فضایی بیشتری دست یابند. آمریکا با برنامه فضایی آپولو، به دنبال فرود انسان بر کره ماه بود و شوروی نیز برنامه فضایی سایوز را برای ارسال فضانورد به مدار زمین دنبال می کرد. با وجود رقابت های موجود، هر دو کشور به این نتیجه رسیدند که برقراری همکاری در برخی از زمینه های فضایی می تواند برایشان مفید باشد. ایمنی فضانوردان، یکی از دغدغه های اصلی به شمار می رفت. در صورت بروز مشکل برای فضاپیمای یکی از کشورها در فضا، امکان نجات فضانوردان توسط کشور دیگر وجود نداشت.

مذاکرات برای انجام ماموریت مشترک آپولو سایوز، از سال ۱۹۷۰ آغاز شد. این مذاکرات با پیچیدگی های سیاسی و فنی همراه بود. مهندسان هر دو کشور می بایست بر روی سیستم های اتصال فضاپیماها و فرآیندهای اضطراری به توافق می رسیدند. موفقیت ماموریت آپولو سایوز، نیازمند هماهنگی و همکاری نزدیک میان تیم های مهندسی و فضانوردان آمریکا و شوروی بود. فضانوردان هر دو کشور می بایست زبان یکدیگر را فرا می گرفتند و با سیستم های فضاپیمای طرف مقابل آشنا می شدند.

فضاپیماهای آپولو و سایوز

ماموریت آپولو سایوز، از دو فضاپیمای کاملا متفاوت تشکیل شده بود:

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

چکیده بیوگرافی نیلوفر اردلان

نام کامل: نیلوفر اردلان

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ

نام کامل: حمیدرضا آذرنگ

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش