به گزارش فارس، علامه سیدمرتضی عسکری در سال ۱۲۹۳ شمسی در سامراء در خاندان علم و دانش متولد شد. مقدمات و بخشهایی از سطوح را در همان شهر تحصیل کرد و در سال ۱۳۱۰ به حوزه علمیه قم مشرف شد. در سن قریب ۲۰ سالگی اولین حرکت اجتماعی خود را با تأسیس مدرسهای کوچک در سامرا شروع کرد و بعدها این کار را در کاظمین ادامه داد. این مدارس بعدها به شهرهای بصره، دیوانیه، حله، کاظمین و نعمانیه گسترش یافت و در مقاطع مختلف مهدکودک، دبستان و دبیرستان دخترانه و پسرانه و مراکزی برای تعلیم و تربیت بزرگسالان گسترش یافت.
در سال ۱۳۸۴ قمری اقدام به تأسیس یک دانشگاه با دو دانشکده علوم اسلامی و ادبیات عربی کرد و به مبارزات سیاسی گستردهای دست زد و تنها هنگامی که با خطر اعدام روبرو شد، از عراق مهاجرت کردند. عمده اشتهار علامه به سبب کارهای نو و ایجاد روشهای تازه در تحقیقات اسلامی و تبیین تشیع و دفاع از آن بود. اولین نمونه از این گونه تحقیقات به نام «عبدالله بن سبا و اساطیر اخری» نشر یافت که در جهان اسلام آوازه یافت و تأثیرگذار شد.
علامه عسکری پس از فعالیتهای ماندگار در حوزه نجف و انتقال به بغداد، «جماعهالعلماء بغداد» را همزمان با «دانشکده اصولالدین» در بغداد تأسیس کرد و سالیان متمادی به توسعه این مراکز فرهنگی در شهرهای عراق ادامه داد تا اینکه در جریان کشف اسامی مؤسسان حزب الدعوه و لو رفتن سازمان، علامه عسکری مجبور به ترک عراق و مسافرت به لبنان شد و چون در آنجا در معرض ترور توسط بعثیها قرار گرفت، به ایران آمد و به همان کوششهای فرهنگی پرداخت و دانشکده اصولالدین را در تهران، قم و اهواز تأسیس و دهها کتاب منتشر کرد، در نهایت این عالم و مجاهد شیعه در روز ۲۵ شهریور ۱۳۸۶ پس از یک دوره بیماری در بیمارستان میلاد تهران درگذشت و پیکر مطهرش در حرم حضرت فاطمه معصومه(س) آرام گرفت.
به مناسبت سالروز وفات علامه عسکری با سیدکاظم عسکری فرزند علامه و رئیس دانشکده اصول دین بغداد گفتوگو کردیم.
وی در این گفتوگو با اشاره به اینکه پدرش خودش را وقف اهل بیت(ع) کرده بود، از فعالیتهای فرهنگی و سیاسی علامه سخن میگوید که چگونه شرایط امروز را از قبل رصد میکرده و برای تربیت مبلغ آگاه و مسلط به زمانه گامهای اساسی برداشته است، وی از دوران تحصیل پدرش، حضور در بغداد، بیروت و تهران سخن به میان میآورد، همچنین خاطراتی را از زندگی مؤسس دانشکده اصول دین میگوید و از اینکه نتوانسته است آخرین خواسته پدرش را در زمان حیاتش برآورده سازد، اندوهگین است، مشروح این گفتوگو را در ادامه بخوانید:
*شما چندمین فرزند علامه هستید؟
-بنده فرزند چهارم علامه عسکری هستم.
*چه سالی به دنیا آمدید و تحصیلاتتان چیست؟
- سال ۱۳۲۸ هجری شمسی در شهر کاظمین به دنیا آمدم تحصیلات ابتدایی و متوسطه و لیسانسم را از دانشگاه اصول دین بغداد گرفتم، بعد از اینکه تهران آمدیم، از الهیات دانشگاه تهران فوقلیسانس و دکتری را در سال ۱۳۷۰ گرفتم.
*چند برادر و خواهر دارید؟
-فرزندان علامه عسکری شامل شش فرزند پسر و دو فرزند دختر هستند.
ما کمتر علامه را میدیدیم/ در دوره راهنمایی رفوزه شدم
*رابطه پدر با فرزندان چگونه بود؟
-از وقتی که من خودم را شناختم، علامه عسکری کمتر به خانوادهاش میرسید، ایشان غرق در برنامههای سیاسی، آموزشی و فرهنگی و اجتماعی کشور عراق بود، یادم میآید اول صبح که نمازش را میخواندند، داخل خانه جلسه داشتند، از خانه بیرون میرفتند باز هم جلسه داشتند تا ساعت ۱۲ نصف شب که برمیگشتند، این بود که ما کمتر علامه را میدیدیم، حتی در دوره راهنمایی رفوزه شدم، ایشان اصلاً خبر نداشت و اصلاً نمیدانست من در چه کلاسی درس میخوانم، در واقع پدر وقت نداشت به خانوادهاش رسیدگی کند. همانطور که خودشان تعریف میکردند وجود خودشان را وقف اهل بیت(ع) کرده بودند.
خودم درسهایم را میخواندم، از آنجایی که پدر رئیس دانشکده اصول دین بغداد بودند، در دانشکده اصول دین عراق قبول شدم.
رد پای پارتیبازی!
*امتحان دادید؟
-نه! به قول معروف اینجا پارتیبازی شد.
*علامه در کدام شهر به دنیا آمدند؟
-در شهر سامرا سال ۱۳۳۲ هجری قمری به دنیا آمدند.
*سیادت علامه به کدام امام بر میگردد؟
-همانطور که علامه عسکری برای ما تعریف کردند، سیادت خانواده علامه به امام سجاد(ع) بر میگردد.
*پدر علامه هم روحانی بودند؟
-علامه عسکری وقتی به دنیا آمدند، شش ماه بعد از آن درد یتیمی بر چهره او نشست و پدرشان از دنیا رفت و پدرش را ندید.
جد مادری علامه آیتالله میرزامحمد تهرانی است
*پس ایشان تحت قیومیت چه کسی بزرگ شدند؟
-پدربزرگ مادری علامه عسکری، آیتالله میرزامحمد تهرانی که «مستدرک البحار» را نوشتند، ایشان از مجتهدین زمان خودشان و در سامرا زندگی میکردند، در واقع جد مادرشان متولی علامه عسکری شدند.
*تحصیلات حوزوی علامه چگونه بود؟
-ایشان کتابهایی که در کتابخانه پدربزرگش درباره تاریخ اسلام، احادیث پیامبر(ص)، سیروه نبوی و ... در شبانهروز مطالعه میکردند، بعد در همان زمان دروس حوزوی را در حوزه سامرا شروع کردند و مقدمات و سطوح را آنجا گذراندند.
*سامرا بیشتر اهل سنتنشین هستند؟
-بله! ولی آنطور که من یادم است، هیچ گاه مورد جدال، کنکاش و مناقشه نبود؛ یعنی همه همدیگر را میپذیرفتند، یعنی از خانوادههای سنی میآمدند با خانوادههای شیعی وصلت میکردند، یا خانوادههای شیعه با خانوادههای سنی وصلت میکردند؛ یعنی زندگی مسالمتآمیز داشتیم، متأسفانه این مسائل بعد از سقوط صدام بیشتر سرچشمه گرفت و بعد در جامعه اسلامی ریشه دواند.
همحجره علامه آیات علی صافی گلپایگانی و سیدمحمود طالقانی بودند
*علامه چه زمانی معمم شدند؟
-علامه در سن ۱۲ سالگی عمامه به سر گذاشتند و درجه اجتهاد را بعد از طی چند مرحله گرفتند، ایشان از سامرا به بغداد رفتند، بعد تحصیلاتشان را در بغداد نتوانستند ادامه بدهند و مدرسه فیضیه قم آمدند و ثبتنام کردند، سال ۱۳۵۲ هجری قمری که تقریباً ۲۰ ساله بودند، حجره گرفتند و دو سالی اینجا بودند، همحجره ایشان آیتالله علی صافی گلپایگانی و آیتالله سیدمحمود طالقانی بودند، بعد یک درسهایی که میخواستند به درسهای حوزه مانند درس تفسیر، درس اخلاق، نهجالبلاغه و غیره اضافه کنند که با مخالف مسئولان حوزه علمیه قم روبرو شدند و به همین دلیل به عراق برگشتند.
در آنجا به کارهای دیگری غیر از درس خواندن مشغول شدند؛ یعنی درصدد اصلاح جامعه عراق برآمدند، چون بعد از اینکه حوزه علمیه، اوضاع و برنامههای درسی حوزه و مدارس رسمی کشور را بررسی کردند و به نواقص و معایب آنها پی بردند، جزوهای به نام «لامراض الاجتماعیه و علاجها» نوشتند؛ یعنی بیماریهای یک جامعه و راهحلهای آن؛ که طبق آن، برنامه برای اصلاح جامعه را شروع کردند.
ماجرای تأسیس دانشکده اصول دین/خواهر شهید صدر مدیر «مدرسه الزهرا» بود
*اینها قبل از حکومت صدام حسین است؟
-بله! ۶۰ سال قبلتر در سال ۱۹۵۰ میلادی شروع به تأسیس مدارس ابتدایی و مدرسه امام کاظم(ع) در شهر کاظمین کردند، از شاگردان آن مدرسه ابتدایی آیتالله سیدمحمدباقر صدر بود که ایشان ۵ ابتدایی را در دو یا سه سال گذراند و بعد برادرشان آمد و ایشان را به نجف برد. علامه همچنین یک مدرسه هم برای دختران به نام «مدرسه الزهرا» تأسیس کردند که خواهر شهید صدر هم مدیر آن مدرسه بود، دبیرستانی در شهر کراده به نام «ثانویه الامام الجواد» تأسیس کردند.
با این وجود بهترین برنامههای فرهنگی ایشان تأسیس دانشکده اصولالدین بود که مجوز را از وزارت آموزش و پرورش گرفت، آن زمان وزارت علوم نبود و رئیس دانشگاه بغداد باید مجوز میداد و بعد از اینکه مجوز را از رئیس دانشگاه بغداد و وزارت آموزش و پرورش آن زمان گرفتند، از آنجایی که وسط سال تحصیلی بود، علامه عسکری دوستان خودشان را که از اساتید دانشگاه بودند، دعوت کردند و گفتند: من مجوز تاسیس دانشکده را گرفتم، گفتند: الان ما وسط سال تحصیلی هستیم، شما باید از شروع سال تحصیلی جدید شروع کنید، گفت: من این مجوز گرفتم! -رئیس کشور عراق آن زمان عبدالسلام عارف که سنی مذهب بود و میخواست شیعه را قلعقمع کند- گفت: اگر من الان این کار را انجام ندهم، عبدالسلام عارف بفهمد، مجوز را باطل میکند، من الان باید این کار را انجام دهم، گفتند: ما برنامه درسی نداریم! گفتند: میگویم سیدمحمدباقر صدر برنامههای درسهای ما را تهیه کند، گفتند: بودجه چه داری؟ علامه آن زمان که این مدارس را تأسیس کرده بودند هزار دینار هم قرض گرفته بودند که ماشین سرویس برای دانشآموزان مدارس تأمین کند، گفتند: هزار دینار هم مقروضم، اما باید به هر صورت این دانشکده را ایجاد کنم. بنابراین در یکی از ساختمانهای همان مدارس که اجارهای بود، در وسط سال دانشکده اصول دین را در سال ۱۹۶۴ میلادی افتتاح کرد.
*علامه چه زمانی اجتهاد گرفتند؟
-سال ۱۹۶۴ میلادی.
چرایی تشکیل «جماعت العلماء»/هنگامی که کمونیست در عراق رخنه کرد
*با توجه به شرایط آن زمان، علامه عسکری به غیر از فعالیتهای فرهنگی، فعالیت سیاسی هم داشتند؟
-بله! علامه عسکری هنگامی که از ایران برگشتند، مدتی در شهرهای بغداد ساکن بودند، آیتالله سیدمحسن حکیم به ایشان نمایندگی خودشان را در بغداد دادند و علامه از بارزترین وکلای آیتالله حکیم در کل کشور عراق بودند. علامه با آیتالله سیدمهدی حکیم و سیدمحمدباقر صدر گروهی به نام «جماعت العلماء» برای انجام کارهای سیاسی تشکیل دادند، گروه علما را جمع میکردند و نتیجه آن جلسه را اعلام میکردند. البته جو حاکم بر عراق قبل از کودتای عبدالکریم قاسم در زمان فیصل دوم پادشاه عراق که افکار حزب کمونیسم در کل استانهای کشور عراق منتشر شده و به حدی رسیده بود که اینها در شعارهایشان میگفتند تا آخر این ماه دیگر اسمی به عنوان مهریه و عروسی و این چیزها نباید باشد، شما باید آزاد باشد، باید هر کس هر چه دلش خواست انجام دهد، دیگر مراسم عقد و عروسی باید برداشته شود!
بنابراین علامه عسکری به فکر مبارز با این افکار کمونیستی بر آمدند، پس پیگیر شدند تشکیلاتی را به وجود بیاورند که بتوانند با این افکار انحرافی و التقاطی حزب کمونیست مبارزه کنند. در این زمان یکی از فرزندان مراجع کاظمین با علامه عسکری در یک روز تابستان در خیابان با ایشان روبرو میشود، علامه عسکری هم متوجه شده بود او داخل حزب کمونیست رفته است، در آنجا به او تشر میزند و میگویند شما که از خانواده مرجع هستید، چرا کمونیست شدید؟! او گفت: من الان روزه هستم و دیدم در اعتقادات اسلام تشکیلات حکومتی وجود ندارد، حکومتی که بیاید بر مردم حکومت کند و احکام اسلام را اجرا کند نیست، برای همین به حزب کمونیست پیوستم که بتوانم راهی برای اصلاح جامعه پیدا کنم؛ خلاصه این عوامل سبب شد تا علامه عسکری به فکر تشکیلات حزبی بیفتد، بنابراین با سیدمحمد باقر صدر و سیدمهدی حکیم، منزل سعید صدر در نجف رفتند و اولین تشکیلات حکومت اسلامی در آنجا پایهگذاری شد.
بعدها این حزب به نام حزب «الدعوة الإسلامیة» معروف شد و پیروان زیادی را جذب کرد، از دانشگاهیان، دانشجویان، اساتید دانشگاه، به حدی رسیده بود که دولت عراق متوجه شد این حزب آن قدر پیشروی کرده است که ممکن است به جاهای خطرناک برسد، چون از اهداف این حزب این بود که علیه دولت عراق کودتا کند و حکومت را به دست بگیرد، آنها با توسل به آمریکا و انگلستان و با دستور صدام که هر کسی به این حزب منتسب شود، اعدام میشود، نه تنها خودش بلکه تمام خانوادهاش جلو فعالیت این حزب را گرفتند، اینچنین بود که اینها با این حزب و هستهای که قرار بود حکومت اسلامی را تشکیل دهد مبارزه و قلع و قمع کردند.
*در واقع آیتالله سیدمحمدباقر صدر هم در این مسیر شهید شدند؟
-بله! در جلساتی که تشکیل داده بودند، بعد از اینکه تصمیم گرفته بود حزب را تشکیل دهند، قسمنامه را خواستند ادا کنند، علامه عسکری به شهید صدر گفت: شما باید ابتدا قسم بخورید، شهید صدر گفت: نه شما باید اولین نفر قسم را ادا کنید، خلاصه با اصرار شهید صدر علامه عسکری اولین کسی بود قسم را ادا کرد و فعالیتشان را شروع کرد.
راهی که علامه عسکری از سازمان امنیت تا بیروت پیمود
*علامه عسکری تا چه زمانی در عراق بودند و چه زمانی دوباره به ایران آمدند؟
-بعد از اینکه دستورات حزب بعث صادر شد، یک شب ما منزل آیتالله حکیم رفته بودیم-از نجف به بغداد در منزل یکی از تجار رفته بودند- از شهرستانهای عراق به دیدار آیتالله حکیم میآمدند، آنجا برای علامه عسکری خبر آوردند که دولت بیانیهای صادر کرده است که سیدمهدی حکیم جاسوس آمریکایی است و باید ایشان را دستگیر کنیم، قبل از اینکه آنها او را دستگیر کنند، این خبر را به علامه عسکری رساندند و ایشان هم به سیدمهدی حکیم گفت: شما باید فرار کنید و ایشان شبانه از راه نجف به عربستان سعودی رفتند و بعد از آنجا به امارات و از امارات به لندن رفتند، بعد از این حوادث، شبانه آمدند علامه عسکری را دستگیر کنند و بعد از یک ساعتی که با علامه عسکری جر و بحث کردند، گفتند: شما فردا باید اداره سازمان امنیت بیایید، علامه عسکری هم قبلاً برای رفتن بلیط تهیه کرده بودند، به جای اینکه سازمان امنیت بروند، فرودگاه رفتند، در فرودگاه هم نگران بودند، نکند اینها هواپیما را برگردانند و بالاخره با خواست خدا خبردار نشدند.
ایشان به بیروت رسیدند، در بیروت هم دنبال علامه عسکری بودند و حکم بازداشت و اعدام ایشان را هم صادر کرده بودند، خبر رسید که دنبالشان هستند، از بیروت به سوریه رفتند، مدتی در سوریه ماندند، اما از آنجایی که سفارت عراق دنبال ایشان بود، علامه عسکری فرار کردند و به ایران آمدند و مستقر شدند تا زمانی که فعالیتهای دیگری را شروع کردند.
*در این مدت خانواده علامه کجا بودند؟
-بغداد بودیم. ما یکسال بعد که خواستیم دیدار ایشان برویم، بلیط اتوبوس گرفتیم تا مرز عراق و سوریه رفتیم، آنجا از سازمان امنیت دستور آمده بود که خانواده علامه را دستگیر کنید ما را از اتوبوس پیاده کردند و ما برگشتیم، وسط راه دستور آمد که نمیخواهد اینها را سازمان امنیت بیاورید، میتوانند بروند، فقط ممنوعالخروج هستند، ما هم به خانه برگشتیم، بعدها توانستیم خانواده را به سوریه فراری دهیم و از سوریه به ایران رفتند، ما سه برادر آنجا ماندیم تا درسمان را تمام کردیم و یکی یکی از طریق کویت یا سوریه به ایران آمدیم.
*برادر بزرگ شما آن زمان چه میکرد؟
-نورالدین عسکری الان در قم هستند، بعد از ایشان سیدضیاء عسکری ایشان هم عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی بود که الان بازنشسته شدند، برادر سوم سیدعدنان است که ایشان هم ۳ سال است به علت بیماری فوت کردند.
*شما فعالترین پسر علامه هستید؟
-نه! بعد از بنده دو برادر دیگر هم هستند. آنها هم کارمند دانشگاه هستند و تدریس میکنند.
*همه دکتری دارند؟
-بنده دکتری دارم و آسیدضیاء.
*گفتید علامه خودش را وقف اهل بیت(ع) کرده بودند، پس خانواده چه جایگاهی داشت؟
-ایشان که فعالیتش را شروع و حزب دعوه را تأسیس کردند، نظرشان این بود که پسرشان در همین حزب تربیت شوند، خیالشان راحت بود، اگر خودشان وقت نمیکنند با حزبی که تشکیل دادند میتوانند تربیت فرزندانشان را به عهده بگیرند. دختران را در مدرسه الزهرا ثبتنام کرده بودند و بعد از اتمام دبستان در خانه ماندند.
*علامه فقط در تهران دانشکده اصول دین را تأسیس کردند یا فعالیتهای دیگری هم داشتند؟
-مدتی که علامه در تهران بودند، به فکر تأسیس دانشکده اصول دین افتادند، در سال ۱۳۷۳ با مراجعه به مراجع و مقام معظم رهبری این مطلب را به ایشان عرضه داشتند، مقام معظم رهبری هم نامهای خطاب به علامه عسکری فرستادند که آن دانشکدهای را که در بغداد تأسیس کردند، اینجا هم تأسیس کنید و در همان نامه از مسئولان ذیربط خواستند به علامه در تأسیس این دانشکده کمک کنند، در سال ۱۳۷۴ ابتدا اساسنامه این دانشکده به شورای عالی انقلاب فرهنگی رفت و آنجا هم با کمک دوستان مورد تصویب قرار گرفت. در سال ۷۵ مجوز را گرفتیم، اولین پذیرش دانشجو را در شعبه قم و در مقطع کارشناسی ارشد رشته علوم قرآن و حدیث داشتیم. بعد از آن مجوز شعبه تهران، شعبه دزفول و مجوز رشتههای ادبیات عرب، رشته فقه و حقوق و شیعهشناسی را گرفتیم.
*این دانشکده زیر نظر کدام دانشگاه است؟
-این دانشکده غیردولتی و غیرانتفاعی است. البته هیأت امنایی که طبق اساسنامه دارد از بزرگان قم هستند، آیتالله تسخیری، آیتالله اراکی، آیتالله اختری دبیر مجمع جهانی اهل بیت، آقای دکتر صالحی مسئول و مدیر سازمان انرژی اتمی ایران، آقای دکتر نائنی، آقای دکتر محمد حسین پورکاظمی، آقای دکتر آذرشب و بنده، اینها اعضای هیأت امنای دانشکده اصول دین و متولی دانشکده هستند.
چند ماه غذای ما فقط آبگوشت استخوان گاو بود/بقچهای حمامی که در آن کاغذ بود
*خاطرهای از علامه دارید؟
-یادم است چون آن زمان در خانههای شخصی حمام کمتر بود ما حمام عمومی میرفتیم و در نوبت حمام خصوصی مینشستیم، علامه عسکری نوشتههایی که درباره تألیف کتابها داشتند آنجا مینوشتند، یعنی کاغذها را در بقچه میبستند، بعد آنجا باز میکردند و مینشستند تألیف کتابهایشان را انجام میدادند.
خاطره دیگر اینکه حال علامه مانند سایر علما نبود که مرفه الحال باشند، چند ماه غذای ما فقط آبگوشت بود، آبگوشت استخوان گاو، گوشت هم نداشت، ما سالی یکبار لباس میخریدیم یعنی از عید تا عید یک دست لباس داشتیم، یعنی وضع زندگی علامه عسکری آن طور نبود که بتواند برای فرزندانش بهترین زندگی را فراهم کند.
با اینکه علامه در سن ۸۰ سالگی دانشکده را در اینجا تأسیس کردند، بنده هم اینجا به عنوان معاون آموزشی دانشکده اصول دین در خدمت ایشان بودم، ایشان صبح که بیدار میشد در فکر این بود که کارهای دانشکده را سروسامان بدهد، از لواسان اینجا میآمد، من روحیه ایشان را میدیدم خجالت میکشیدم که ایشان با این سنش دنبال کارهای دانشکده میآمدند و ما مشغول کارهای خودمان بودیم. به هر حال با آن سن و سال ایشان دنبال تأمین منابع مالی دانشکده بودند، من یادم است دو ماه حقوق کارمندان را پرداخت نکرده بود شب تا صبح راه میرفتند که چگونه آن را تأمین کند؟ تا اینکه یک نفر فردا صبح آمد و به عنوان حقوق شرعی مبلغی به علامه دادند و ایشان توانست حقوق کارمندان را پرداخت کند.
وقتی علامه دانشکده را آنجا تأسیس کرد بودجهای نداشت، آن زمان یادم است دوستان علامه در لواسانات برای او باغی خریده بودند، خودش که پول نداشت، بعد از چند سال که این دانشکده را تأسیس کردند آنجا را فروخت که بتواند مخارج دانشکده را تأمین کند، یعنی خودشان چیزی نداشتند. بعد سال اول و دوم مخارج دانشکده زیاد بود، یک پولی میخواستند از دولت وام بگیرند، وزارت علوم موافقت کرد برای این دانشکده وامی بگیرد، علامه سند این ساختمان که به نام علامه بود را برای گرفتن وام گذاشت. بعد از اینکه اقساط این وام پرداخت شد، سند این ساختمان به نام دانشکده اصول دین زده شد. یعنی این ساختمان که برای علامه عسکری است و حق ورثه بوده به نام دانشکده اصول دین است. یعنی علامه عسکری چیزی نداشت که برای بچههایش به ارث بگذارد.
مهریه عروسهای علامه ۱۰۰ تومان آن زمان بود
*علامه درباره ازدواج فرزندانش و انتخاب همسر برای آنها چه میکردند؟
-اولین کسی که از خانواده علامه ازدواج کردند برادرم آسیدضیاء بود، خودشان از فرزندان خانوادههای علمایی که میشناختند مادرم را برای خاستگاری میفرستادند، از خانواده انصاری برای برادرم، برادر دیگر من هم که مرحوم شد از دختر تجار شمیران خواستگاری کردند، برای بنده هم از خانوادههای معروف شمیران خواستگاری کردند.
*مهریه عروسها چگونه بود؟
-مهریه برای همه ۱۰۰ هزار تومان آن زمان، بود و خود علامه تعیین میکردند.
در این دارالکفر نمیخواهم بیشتر بمانم
* درباره سفرشان به لندن برای معالجه بفرمایید؟
-۷ سال پایانی عمرشان مشکل کلیه داشتند، یکی از کلیههای ایشان از کار افتاده بود و با هم به لندن رفتیم و دیالیز میکردند، در بیمارستان لندن میخواستند ایشان را عمل کنند، گفتند باید ابتدا عمل قلب را انجام بدهد تا بتواند عمل دیگری را انجام بدهد، وقتی عکس گرفتند گفتند سه رگ قلب ایشان بسته شده و یکی را عمل کردند و باز کردند و گفتند ۱۰ روز دیگر اگر اینجا بمانند ما دو رگ دیگر ایشان را هم باز کنیم. من به علامه گفتم شما باید ۱۰ روز دیگر اینجا بمانید، گفت: من در این دارالکفر نمیخواهم بیشتر بمانم، هر چه اصرار کردم قبول نکردند و به تهران برگشتیم، بعد از مدتی دچار سکته و ایست قلبی شدند و از دنیا رفتند.
آرزویی که ۴ سال بعد از وفات علامه محقق شد
*از لحظات آخر عمرشان خاطرهای دارید؟
- متأسفانه وقتی ایشان فوت کردند، نبودم و بغداد بودم. چون وقتی صدام سقوط کرد با علامه در سال ۲۰۰۳ به عراق برگشتیم، علامه تمام آرزو و هم و غمش این بود که مؤسساتی که در عراق داشت دوباره احیا شود،چون سنش بالا رفته بود نمیتوانستند دوباره مراجعه کند و کارها را انجام بدهد، من خودم متولی امور شدم و عراق میرفتم، یکی دو ماه میماندم و بعد به ایران بر میگشتم تا اینکه اولین کاری که ما کردیم، این بود که مجوز بازگشایی دبیرستان را گرفتیم، یادم است سال ۲۰۰۶ بار دوم با علامه عسکری به بغداد آمدیم، ایشان درخواست بازگشایی دانشکده اصول دین را امضاء کرده بود، به وزارت علوم بردم و وزارت علوم مجوز بازگشایی را نداد، گفتند: شما باید طبق ضوابط و مقررات جدید مجدداً تاسیس کنید، وزیر بعدی که سنی بود، ایشان هم به ما مجوز نداد تا اینکه وزیر جدید در سال ۲۰۱۱، آقای ادیب از دوستان ما بود، به ایشان گفتم: حدود ۵ سال است که با وزارت علوم نامهنگاری میکنیم، ولی به ما مجوز ندادند، گفت: آخرین نامه را به من بدهید. بعد او سریع امضاء کرد و دستور بازگشایی داد، گفتم: ما فقط بازگشایی نمیخواهیم، تحصیلات تکمیلی هم میخواهیم، گفت: نمیشود شرایط دارد. گفتم دانشکده اصول دین ۱۰ دوره فارغالتحصیل داشته است و زیر نامه نوشت به علاوه تحصیلات تکمیلی.
متأسفانه من مجوز را سال ۲۰۱۱ گرفتم و علامه عسکری سال ۲۰۰۷ فوت کردند، آرزوی من این بود که این مجوز را خدمت علامه بدهم، ولی متأسفانه فوت کردند و من فعلاً در دانشکده علوم دین بغداد مشغول هستم.
*بعد از فوت علامه شما خواب ایشان را ندیدید؟
-دیگران خواب علامه را دیدند، من یکبار خواب علامه را دیدم کارهای ایشان را که انجام میدهم تأیید میکنند. یکی از کارمندان ایشان آقای ساعدی خواب دیده بود، بنده با علامه بودم و علامه عسکری عبایش را روی دوش بنده گذاشتند که به عنوان تأیید کارهای بنده است.
*علامه با علمای دیگری به غیر از محمدباقر صدر و محسن حکیم هم ارتباطی داشتند؟
-آیتالله خویی هم از ایشان نقل میکنند، میگفت من تعجب میکنم علامه عسکری این همه فعالیتهای سیاسی و فرهنگی دارد، چگونه این همه کتابهای مختلف را تألیف کرده است.
*با مقام معظم رهبری دیدار خصوصی داشتند؟
-دیدارهای متعددی داشتند در یکی از دیدارها من خودم خدمتشان بودم و به دفتر ایشان در تهران رفتیم، یک بار هم مقام معظم رهبری به دیدار علامه در لواسانات آمدند.
*علامه در دنیا به چه موضوعاتی بیشتر علاقه داشتند؟
-ایشان فرصتی نداشتند که به کارهای تفریحی و مسافرت بپردازند، مدام در این فکر بودند که چگونه به اهداف خودشان برسند، مدام در حال نوشتن و یا در جلسه بودند. یادم است ایشان را به خاطر مشکل قلبی به بیمارستان میبردیم، اکسیژن داخل بینی ایشان بود، میگفت کاغذ بیاورید، یک مطلبی در ذهنش بود میخواست آن را یادداشت کند، در حالی که ایشان در بیمارستان بود و حالش خوب نبود، میگفت: برای من کاغذ و قلم بیاورید؛ یعنی در حال بیماری هم به فکر انتقال علم بود.
آثاری که موجب تقریب شد
*کتابها و تالیفات ایشان چه بود؟
-چند کتاب مؤثر داشتند، اولین کتابی که معرفی کردند «نقش عایشه در تاریخ اسلام»، خیلی کتاب اثرگذار بود؛ یعنی نامش به عربی «احادیث ام المومنین عایشه»، مورد پسند اهل سنت قرار گرفت. روش علامه این بود که در کتابهای خودشان حمله مستقیم نمیکردند، از لحاظ اینکه حقایق را روشن کند، کتاب «عبدالله ابن سبا» را که میگفتند این شخص از قرن دوم مذهب شیعه را درست کرده که در واقع یک نفر یهودی به نام عبدالله ابن سبا است و در طول قرنها تا به امروز این عقیده رواج پیدا کرده بود که موسس شیعه یک یهودی است، علامه عسکری بررسی کرد و این کتاب را نوشت و ثابت کرد که خدا اصلاً چنین شخصی را نیافریده است، کتاب «۱۵۰ صحابی ساختگی» و کتاب «معالم المدرستین» یعنی نشانههای دومکتب، این کتاب وقتی در کشورهای اسلامی منتشر شد، صدها نامه به علامه عسکری نوشتند که ما سالها در گمراهی بودیم و با خواندن این کتاب به حقیقت امر رسیدیم و شیعه شدیم. در یکی از این نامهها نوشته شده بود ما ۲۵ سال در گمراهی بودیم، بعد از خواندن کتاب شما هدایت شدیم.
از کتابهای علامه که در جامعه اسلامی اثرگذار بوده کتابی به نام «القرآن الکریم و روایات مدرستیّن» در این کتاب علامه شبهاتی که درباره تحریف قرآن بوده بررسی کرده و جواب داده است. زیرا در جامعه مکتب اهل تسنن مشهود بوده که شیعیان قائل به تحریف قرآن هستند و میگویند قرآن کم شده است، نام علی در قرآن بوده حذف شده، سورهای به نام ولایت بوده حذف شده، تا جایی که یکی از علمای شیعه دو قرن پیش کتابی مینویسد به نام «فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب» در ثابت کردن اینکه سوره یا آیاتی از قرآن کم شده است. بعد از اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد، علمای اهل سنت کتابهایی درباره رد آن نوشتند و استناد کردند که شما شیعهها قائل به تحریف قرآن و سبب شدید، بنابراین سپاهی به نام سپاه صحابه در پاکستان تشکیل شد و آنها شیعیان را قتلعام کردند، علامه این کتاب را که تألیف و همه را رد کرده است، این کتاب خیلی مهم بود و توانست جوابگوی این شبهات باشد.
*سخن پایانی...
-وجود علامه عسکری این بوده که به مکتب اهل بیت(ع) خدمت کند، وجود خودشان را اهل بیت(ع) کرده بودند، اینکه یک نسلی تربیت کنند که بتوانند مبلغی برای افکار و عقاید اهلبیت باشند، این دانشکده را که اینجا تأسیس کردند و خودشان برای شاگردان و دانشجویان اینجا صحبت میکردند، جلسات برگزار میکردند و از دانشجویان دوره اول دانشکده اصول دین خانم دیالو، خانم سیاح و آقای دکتر احسان امین بود که علامه برای اینها صحبت میکردند و جلسات مرتبی داشتند تا به صورت مبلغ برای مکتب اهل دین باشند. تمام هم و غمشان این بود که بتوانند نسلی تربیت کنند که مبلغ عقاید و افکار اهل بیت(ع) باشند.
از اهداف تأسیس این دانشکده ابتدا تربیت فرهیختگان، پژوهشگران و محققان درباره علوم اسلامی است و دوم مبلغ برای افکار اهل بیت(ع)، این دو از اهداف مهم علامه عسکری بود یعنی در تمام زندگی خودشان این دو هدف را مدنظر داشتند. خدا به ما توفیق بدهد بتوانیم راه علامه عسکری را ادامه بدهیم. علامه عسکری که عمر خودش را وقف تبلیغ و نشر افکار اهل بیت(ع) کرد و خداوند این توفیق را هم به ما بدهد که بتوانیم راه ایشان را ادامه بدهیم.
- 9
- 6