امروزه به «من» و «دیگری» در حوزه علومانسانی و اجتماعی بهعنوان یک مسأله نگریسته میشود و علامه طباطبایی از جمله متفکرانی است که در دو بعد «وجودشناختی» و «معرفتشناختی» به این مسأله پرداخته است. ایشان مسیری که در «برهان صدیقین» پیش میگیرند، ارتباط میان فرهنگی یا به تعبیری «دیگری» را به تأمل میگذارند.
فلسفه اسلامی، مباحث مختلفی در خصوص معنا ارائه کرده است اما در حوزه علوماجتماعی در خصوص معنا دو رویکرد وجود دارد؛ یک رویکرد، معنا را برساخته میبیند و ذاتی مستقل برای آن قائل نیست که مکاتب مختلفی در ذیل این رویکرد قرار میگیرند؛ اغلب، رویکردهای نوکانتی و فرانکفورتی این گونه هستند. همچنین رویکردهای ساختارگرایانه، پساساختارگرایانه و پسامدرن نیز در این دسته گنجانده میشوند.
این رویکردها که بیشتر هم فرانسوی هستند، موجب میشوند معنا همواره در کنش انسانی شکل گیرد و این ما هستیم که با نوع خوانشمان، کنش دیگران و حتی کنش دیروز خود را از افق امروز بازخوانی میکنیم. بر این اساس در این فضا، مشکل تنها «هویت دیگری» نیست بلکه «هویت خود» نیز هست؛ یعنی خود انسان در هر خوانش جدید از خود، هویتاش را بازسازی میکند. این رویکرد به «مرگ متن» منجر شده و «مفسر» را محور قرار میدهد. کاملاً روشن است پیامد این رویکرد در مسأله هویت تنها به دیگری باز نمیگردد، بلکه هویت خود را نیز شامل میشود. در این رویکرد، ما با چیزی تحت عنوان نسبیت فهم و حقیقت مواجه هستیم.
در مقابل، رویکرد دیگری وجود دارد که برای معنا «ذات» قائل است، در کانون این رویکرد، پدیدارشناسان، اعم از هوسرل و شاگردانش قرار میگیرند، این رویکرد بیشتر آلمانی است و ما در ایران، بیشتر با آن مواجه هستیم. شاید یکی از دلایل این مواجهه، ورود هانری کربن به ایران و اثرگذاری افراد دیگری همچون مرحوم فردید باشد.
برخلاف رویکرد نخست، در رویکرد دوم حقیقت انکشاف یافته و انسان با حقیقت مواجه میشود و مشکل آن، بیشتر وجودشناختی و معرفتشناختی است. واقعیت این است که همواره به لحاظ وجودی، انسان از یک جایگاه محدودی با حقیقت مواجه میشود، یا «افکنده شده در تاریخ» است یا «فرورفته در سنت» و از یک منظر خاص معنا را مییابد و تعدد نظرگاهها، آدمیان را با تعدد معانی مواجه میکند. این محدودیت منظر، فهم «دیگری» را مشکل میکند.
رسیدن به حقیقت مشترک و امتزاج افقها، مشکل این رویکرد است و پرسشی جدی است.
مسیری را که علامه طباطبایی از بعد معرفتشناختی در برهان صدیقین طی کردهاند، این است که نخستین معرفت انسان چیستی مرز فلسفه و سفسطه است.
وقتی معرفت را سوبژکتیو و ذهنی در نظر میگیریم تا زمانی که به حوزههای نوکانتی نرسیم، مشکل ارتباطات میانفرهنگی، خود را نشان نمیدهد. در کانت، چنین مشکلی وجود ندارد، معرفت متعلق به ذهن فاعلشناسا است و همه، جنبه استعلایی داشته و همه، معرفت و حکمت مشترکی دارند. علامه طباطبایی در برهان صدیقین عنوان میکند اینکه واقعیت وجود دارد، یک گزاره سوبژکتیو نیست و ضرورت صدق آن حملی شایع است. آنچنان نیست که ما آن را صرفاً بهعنوان امری درونی درک کنیم و این مسأله مورد توجه فیلسوفان قبل از ایشان نیز هست. مرز فلسفه و سفسطه از همین جا (اصل واقعیت را پذیرفتن) آغاز میشود.
اما نوآوری و توجه علامه طباطبایی این است که ایشان معتقدند این گزاره ضرورت ازلیه دارد نه ضرورت ذاتیه. در هر صورت و در هر حالتی اصلاً امکان تردید در آن در هیچ فرضی از فروض نیست. علامه این استدلال را بهعنوان یک مقدمه عنوان میکنند البته این بحث را مجدداً ادامه میدهند. بنابراین نخستین امری را که ما مییابیم یک حقیقت نامحدود و بینهایت است، به تعبیری، نخستین یافته ما، حق سبحان است.
میکوشم از این مقدمه برای درک انسانها بهره بگیرم، نخستین حقیقتی که بر انسان منکشف میشود، حقیقتی نامحدود است. به تعبیری، موجودات زمانمند و محدود، با نخستین حقیقتی که مواجه میشوند، ماهیتی نامحدود دارد. شناخت این مسأله یک امر استعلایی و سوبژکتیو هم نیست. این امر مشترک میتواند سوای بین همه انسانها باشد و فهم مشترکی است که همه با آن شروع میکنند. اگر این گزاره که ضرورت ازلیه دارد پشتوانه دیگر گزارههایی که ضرورت ذاتیه دارد، قرار نگیرد، ضرورت ذاتی آنها نیز فرو خواهد ریخت چراکه همه شناختشان را با اتکا به این حقیقت آغاز میکنند.
انسان یک موجود تاریخی در سنت گذشته نیست بلکه در یک افقی قرار دارد که خلافت الهی است. افق معرفتی علامه، چنین معرفتی است و به نظر میرسد این رویکرد میتواند مشکل معرفت را در قدم نخست و فهم «دیگری» را در گام دوم حل کند.
مکتوب های حاضر، متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی حجتالاسلام دکتر حمید پارسانیا و آیتالله مصطفی محقق داماد است که در همایش سالانه «یادمان علامه سیدمحمد حسین طباطبایی» در تاریخ ۲۱ آبان ماه در محل دانشگاه علامه طباطبایی ارائه شد.
- 11
- 3